وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۸۷ مطلب با موضوع «خاطرات طرح» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیروز منشیمون آقای واو برام یه پلاستیک مشکی بزرگ نخود سبز آوردن و گفتن مال زمین خودشونه....اونقدر زیاد بودن که من طی دوبارآوردمشون خونه.... دستتون درد نکنه منشی عزیز.. یه کوچولو هم منو کمک کنید بیشتر ممنون میشم......

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

وارفارین

یه هفته پیش خانمی پیشم اومد...که یکسال پیش جراحی قلب داشته و حالا میخواست دندونای قدامیشو که البته همه لق بودن و بکشه ...دکترشون براشون نوشته بود وارفارین رو 5 روز قبل قطع کنه روز سوم روی هپارین سوییچ کنن و هر 12 ساعت یک تزریق ساب کوتانئوس داشته باشه و 12 ساعت قبل پروسیجر هم آخرین هپارین زده بشه و بعد یه ساعت قبل از کشیدن 2 گرم آمپی سیلین بزنن...(ما خونده بودیم 1 گرم) ولی پزشک قلب 2 گرم درخواست کرده بودن...من خودم اولین بارم بود ویال 1 گرمی آمپی سیلین رو میدیدم فکر کنم مریض نکروز شده ازبس این ویالا  بزرگ بودن...بعدم خواسته بودن 6 ساعت بعد دوباره یک و نیم گرم آمپی سیلین بزنه و 12 ساعت بعد هپارین رو شروع کنه و تا سه روز ادامه بده و در کنارشم وارفارین رو بخوره....

آقو مریض دیروز اومدن و من آزمایش pt شونو دیدم و فشار خونشم 100 روی 70 بود و  براش سیتانست زدم...

یهو دیدم همراه مریض که دخترش بود حالش بد شد ...مریض رو اوردیم پایین و دخترشو گذاشتیم و سوپاینش کردم فشارش 70 روی 40بود خوستم براش اب قند ببرم که گفت داره بهتر میشه ...گفتن وقتی مامانشو بردن اتاق عمل بازم اینجوری شده ما هم از پزشک کمک خواستیم و اومدن و گفتن خوب شده ولی براش سرم نوشتن...و پزشک گفتن شما به کارتون ادامه بدید من مریضو برا سرم می برم....همچین دکترای فداکاری داریم ما

حالا من موندم و یه مریض که نباید بهش استرس وارد بشه....البته خودش گفت خوبه و تحت تاثیر قرار نگرفته...مادر فداکار و خود دار و مقاوم...

خدارو شکر به خیر و خوشی دندوناشو کشیدیم و بعدش پسرشون اومد و گفت مادرم گفتن کیف پولمو بذارم جلوتون هر چی میخواید بردارید....آخه چون بیمار قلبی بودن اکثر دکترا از ترس نپذیرفتنش ...ولی خب ما به خاطر داشتن سه پزشک در مرکز جسورتر هستیم....

منم به پسرشون گفتم ناراحت میشم...اونم با شعور...تشکر کرد و رفت....به خیر و سلامتی.....هورااااااااااااا

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

روزه دار

مروز کیمیای 11 ساله مریضم بود....اومدم کارمو شروع کنم دیدم داره گریه میکنه..گفتم بچه های کوچیکتر از تو هم اومدن نترسیدن...باباش گفت نمیترسه ...ناراحته روزش باطل میشه...الهیییییییییییییییییییییییی عزیزم

منم گفتم اگه آب دهنتو قورت ندی باطل نمیشه...واسه همین علاوه بر ساکشن هر چند دقیقه یه بار خودشم آب دهنشو تو کراشوار مینداخت....اینگونه بود که بچه خوشحال رفت...با دوتا ترمیم آمالگام کلاس1 عمیق

 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

همراه

آخ بدم میاد ..بدم میاد....مریض اومده داخل براش توضیح دادم این دندون به عصب رسیده باید حتما عصب کشی بشه....گفت باشه...شوهرش اومده میگه چرا..دوباره توضیح دادم...بعد مریضه خواست یه دندون دیگشو پر کنم...منم داشتم کار میکردم...باز شوهره میگه راه نداره اونو پر کنید..گفتم نه ...چند دقیقه بعد اگه راه داره انجام بدید...من:آ قا چندبار بگم نه نمیشه یه کاری میکنید آدم از کار کردن براتون پشیمون بشه...یعنی رو اعصابن این همراه های واقعا ........ تازه بازم رفته پیش منشیمون داشت به اون میگفت بیاد منو راضی کنه.....ای خداااااااااااا........

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

خواب های مرکزی

دو روزه به شدت توی خواب روحم توی مرکزمون سیر میکنه.....

دیروز خواب میدیدم مریضم منو میزد...هر چی دنبال منشیمون آقای واو میگشتم پیداش نمیکردم....

امروز خواب میدیدم بهم میگفتن باید صبحا ساعت هفت و ده دقیقه سر کار باشم....

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

آینه

امروز یه چیز عجیب دیدم:

مریضم وقتی داشتم دندونشو میکشیدم یه آینه دستش بود یه لحظه میرفتم اونور با آینه دندون عقلشو نیگاه میکرد فکر کنم یه چیزی شنیده بود مردم تو دندونپزشکی آینه دستشون میگیرن ولی نمیدونست اون مال ترمیمه....حسابی حواسمو پرت میکرد....آخرش که نموم شد وقتی داشت میومد پایین آینه اش افتاد شکست....

منم تو دلم گفتم خوب شد اسباب خودبینی شکست:)))))))))))))

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

دمباغ

سه روز متوالی به یکی از روستاهای اطراف نیلرام رفتم تا دندون بکشم .....اون روستا دمباغ بود ....

 

یا یک یونیت سیار و اتو کلاو و وسایل کشیدن پاشدم رفتم ....

نیمه ی خالی لیوان:

یونیت فقط یک پوزیشن داشت و خدا رحم کرد دندونی نشکست ....

روز آخر پزشک نبودن و این یعنی هر اتفاق اورژانسی میفتاد خودم مسئول بودم و خدارو شکر اتفاقی هم نیفتاد...

خیلی دلم برای آقای واو تنگ شد چون منشی اونجا با کمال وقاحت اسم مریضا رو نوشت داد به من و گفت من دیگه کاری ندارم ...البته ناگفته نمونه نصف مریضا فامیلیشون مثل خودش بود ...یعنی فک و فامیلشو نوشته بود...و روز دومم کلا به یه بهونه ای کلا مرخصی گرفت....

قصدمون این بود توی این سه روز هم به دمباغ برسیم هم به اقمارش اما مریضای اقمار نیومدن که ممکنه علتش عدم اطلاع رسانی بهورزا بوده باشه ....

روز اول چندتا از مردمش خیلی بی فرهنگی از خودشون نشون دادن مثلا اینکه توی مرکز در اتاق من داشتن تخمه سیاه میخوردن و آشغالاشو میرختن روی زمین و با صدای بلند حرفای منو که فارسی میگفتم رو مسخره میکردن..

نیمه ی پر لیوان:

وای یه مریض داشتم عقب مانده بود واقعا دلم براش تنگ شده اسمش بهمن بود روز اول براش دندون کشیدم دو روز بعدم همش میومد ....خیلی دوسش داشتم هی میومد تو اتاق وسایلو نیگا میکرد فرار میکرد....

به جای منشی یکی از ماماها از روز دوم مثل منشی ها تو اتاقم نشسته بود مریضا رو مرتب میکرد...خیلی خانم ماهی بودن دستشون درد نکنه فکر کنم بعد از اون سه روز یه هفته احتیاج به مرخصی داشت...

بهترین اتاق مرکز یعنی اتاق پزشک رو که روشنایی کافی داشت رو بهم دادن....

خوشحالم از اینکه از روزمرگی که توی مرکز شهری داشتم حداقل به اندازه ی سه روز راحت شدم...به خاطر مسائلی توی مرکز شهری به شدت افسرده شده بودم و از دست آدما خسته و این سه روز روزای رهایی بودن...

برای مردم مجانی کار میکردیم...

 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

ذلبستگی

ناراحتم از اینکه دو تا از همکارای خوبمو که ماما بودن رو از مرکزمون جابه جا کردن ....همش سر یه دعوا بین این دو نفر و حراست هم به جای حل مشکل کل صورت مساله رو پاک کرد و به جای پیدا کردن مقصر با ترفندهایی هر دو رو متهم کردن و هر دو رو هم جابه جا....

 

این وسط یه آدم بی وجدان یه سری حرفم از زبون من زد ولی دنبالشو نگرفتم چون نخواستم اینجوری مشکل اون دونفر حاد تر بشه ...

یک انتقاد

توی اسلام یک قاضی شرع بود ولی حالا چی هر سال هزار نفر قاضی میشن و هر شهری چندتا قاضی داره ولی کدومشون عادلنن خدا میدونه! خیلی راحت خیلیاشون با گرفتن رشوه یا رای خطا میدن و یا اونقدر پرونده رو طول میدن که یکی کم بیاره...دلم براشون میسوزه این جوری عاقبتشونو خراب میکنن و دلم برای اونایی میسوزه که نمیتونن رشوه بدن یا به دلایل مذهبی و یا به دلایل اقتصادی...

حالا مشکل ما اسف بار تره که توی همه ی اداراتمون یک قاضی داریم به نام حراست... که ممکنه اصلا سواد قضاوتم نداشته باشن و غمناکتر اینه که شاهداشون مخبرایین که توی مراکز دارن و به خاطر مخبر بودن حقوق میگیرن...در حالی که اسلام میگه باید دو شاهد مرد برای اتهام داشته باشید ...

متاسفانه چند وقت پیشا یکی از مخبرا که مشکل شخصی با همکارمون داشت با چندتا تهمت ناموسی باعث شد اون فرد اخراج بشه....واقعا متاسفم که نمیدونن در این مسائل باید 4 تا شاهد باشه واگر سه تا بیان و چهارمی نیاد اون سه تارو شلاق میزنن و این یعنی اسلام چقدر حساس بوده ....

البته غیرت همکارمونو تحسین میکنم که قضیه رو از دادگاه پیگیری کرد و اون تهمت زننده رو زندان انداخت و در پایان به سر کارش برگشت....

متاسفانه توی شبکه ی ما این تهمت زدنا خیلی زیادشده و اگر من جای حراست بودم متهم و تهمت زننده رو از کار تعلیق میکردم تا زمانی که از طریق دادگاه مشکل و حل کنن وگرنه با جابجایی اونا هر دو عذاب میکشن و آخرشم یه سوال تو ذهن همه میمونه و اون متهم بیچاره همیشه مشکوک به اتهامه ...

نتیجه اخلاقی

تا جایی که میتونین نذارید کارتون به حراست بکشه و تا جایی که میتونید با همه همکارا خوب باشید چون ممکنه مخبر باشن و بدتر از همه ممکنه مخبرای دروغگویی باشن....

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

خانواده ام دوست ندارن نیلرام برم چون نگران جاده ی برفی نیلرام هستن.... غافل از اینکه من عاشق این جاده ام .... 


و خدا حفظ کنه رانندمون رو که با احتیاط رانندگی میکنه و وقتی ما تو ماشین خوابیم، اون با همه خستگیش داره رانندگی میکنه .....

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

بیمار همساده

امروز یه مریض داشتم با زن و بچه اومده بود دندون بکشه ....

هر سه شون شدیدا خندوه رو بودن ....بابای خانواده دستاش باند پیچی بود و بدنش می لرزید....

ازش پرسیدم  چی شده گفت چند روز پیش زن و بچه ام برای دندونپزشکی میان وقتی از خونه میزنن بیرون خونه با کپسول گاز آتیش میگیره ...منم تا میرسم بعضی از وسایلو نجات بدم دست و صورتم میسوزه....حتی دفترچه بیمه هاشونم سوخته بود مال یکی دیگه رو آورده بودن از اون ورم میگفتن لباسای تنشونم حتی مال بقیه اس....

مشکل دیگشونم این بود چون خونه اجاره ای بوده باید خسارت خونه رو هم اونه بدن:(((((((

گفتم چرا میلرزی؟ گفت عدم تعادل دارم چون چند وقت پیش برا چشمم میخواستن تزریق انجام بدن به مخچه ام آسیب زدن:(((((

ولی عاشق خنده هایی بودم که روی لب سه تاشون بود...بچشون داشت با خودش آهنگ زمزمه میکرد بابا مامانش بهش میخندیدن:))))))))))

  • دکتر محیصا