وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۱۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امید

این حدیث قدسی رو  یکی از وعاظ خوب شهری که توش درس میخونم خوند... یک واعظ که از شاگردان حاج آقا دولابی هستن ... کلمه به کلمه ی حدیث سخن خدا با ماست یه جاهایی که گلایه میکنه از ما از خجالت آب شدم اشک شدم ... انگار یک عاشق داره دعوات میکنه گلایه میکنه  ... یکی که بی حد و حصر دوستت داره... 


خدای تعالی میفرماید:

به عزت و جلال و بزرگواری و جایگاه مرتفع عرشم سوگند،
امید هر کس را که به جز به من امیدوار باشد حتماً و حتماً به وسیله ی نومیدی، خواهم برید و لباس مذلت و خواری در نزد مردم را حتماً حتماً به او خواهم پوشانید و او را از نزدیک شدن به بارگاهم حتماً حتماً دور خواهم ساخت!
آیا در سختی ها جز مرا آرزو میکند؟ و حال آنکه سختی ها همه بدست من است و به کسی به جز من امید بسته است؟

و با حلقه ی فکر، درِ خانه ی غیر مرا میزند؟
و حال آنکه کلید در های بسته بدست من است و درِ خانه ی من به روی هر کسی که مرا بخواند باز است
و کیست آنکه در مصیبت هایش مرا آرزو کرد و من رشته ی اتصال او را با خودم در آن مصیبت بریدم؟
و کیست آنکه در مقصودی که داشت امید به من بست و من امیدش را قطع کردم؟

نگهداری آرزوهای بندگانم را خودم به عهده گرفتم ولی آنها به نگهداری من راضی نشدند و آسمان هایم را از فرشتگانی که از تسبیح خوانی من ملالتی به خود راه نمیدهند پر کردم و به ایشان دستور دادم که درهای میان من و بندگانم را نبندند ولی بندگانم به گفته ی من اعتماد نکردند.

آنکس که مصیبتی از مصیبتها، شب هنگام به سراغش میاید مگر نمیداند که به جز من هیچ کس بر برطرف نمودن آن مصیبت مالک نیست؟
آیا بنده ی من مرا چنین می بیند که منی که پیش از سوال کردن و درخواست، عطا میکنم، پس از آنکه درخواست کند و از من سوال کند اجابتش نمیکنم؟؟؟
مگر من بخیلم که بنده ی من مرا به بخل نسبت میدهد؟

مگر بخشایش و کرم از آن من نیست؟
مگر گذشت و رحمت بدست من نیست؟
مگر من محل آرزوها نیستم؟

پس چه کسی رشته ی آرزوها را به جز من میتواند قطع کند؟
آنان که آرزومندند مگر نمیترسند از اینکه به جز من بر کسی امید میبندند؟؟؟
اگر همه ی اهل آسمانها و زمینم همگی آرزوها داشته باشندو آنگاه من به هر یک از آنان به اندازه ی همه یآنچه همگی آرزو دارند بدهم به قدر ذره ای از ملک من کم نمیشود و چگونه ممکن است کم شود ملکی که من خودم قیم و برپا دارنده ی آن هستم؟

ای بدا به حال آنان که از رحمت من ناامیدند
و ای بدا به حال آنکه معصیت مرا بکند و احترام مرا نگاه ندارد



پی نوشت: بیشتر از همه این جمله فکرمو مشغول کرده( و با حلقه ی فکر، درِ خانه ی غیر مرا میزند؟) واعظ گفت یعنی مدام توی ذهنت بگی برای فلان مشکل به فلانی روبندازم ... کاری که مدام تو ذهنمون انجام میدیم :(((

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

مادرانه

بعضی وقتا هرکاری کنی نمیتونی جلوی اشکتو بگیری حتی گاهی نمیتونی توضیح بدی چرا ...اما این چشم ها همیشه رسوا میکنن اون چیزی که تو دلته حتی اگر هزار بار بگی ناراحت نیستم ... اما ناامید شدم ... ناامید شدم...

پی نوشت: امشب پشت تلفن باهام حرف میزد ... دوست داشتم سرتا پا سکوت بشم که فقط بشنوم گفتم میشه برام لالایی بخونی خوووند لالا لالا  لالا  بخواب دخترم ..‌‌. روزت مبارک تمام هستیم دلم تنگ شده برای چشمای مهربونت ... یک ماهه فقط صداتو شنیدم دلم پر میزنه برای دیدنت، برای آغوش گرمت  ... چقدر دلم میگیره از آدمایی که فکر میکنن ما دانشجوهای شهرستانی انگیزه درس خوندن نداریم ... در حالی که از عزیزترین لحظاتمون گذشتیم و اومدیم تو غربت به عشق علم ... قشنگ ترین ثانیه هایی که میتونست به دیدن پیشونی بلندت وقتی خوابی بگذره ... من رو ببخش و بازم برام بخون ... تو عزیز دل منی...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

روحوضی

هر فیلمی که داوود میرباقری بسازه رو نگاه میکنم ... چون همیشه کلی حرف برای گفتن داره ... از جمله ی اون فیلم ها سریال دندون طلا بود ... این فیلم در واقع به نمایش سیاه بازی یا روحوضی پرداخته بود که من هیچی در موردش نمیدونستم و کلی تاسف خوردم که هنرمندای این هنر انقدر باید منزوی بشن ..‌. نشون میده تعصبات یه سری آدم بی ربط به اهداف انقلاب  در اوایل انقلاب این هنرو به صلابه انزوا کشید :( این کاسه های داغ تر از آش چه بلایی  سر اعتقادای مردم آوردن ...
امروز بعد سینما توی خیابون عشاق با هم اتاقیم راه میرفتیم که دیدیم به مناسبت روز درختکاری و سه شنبه ی بدون خودرو داخل خیابون مراسم دارن ... و یک تئاتر خیابونی روحوضی مردم رو مهمون کردند .... خیلیییی عالی بود اینجا نقطه ی اشتراک من و هم اتاقیم در تفریح فرهنگی بود هم پر از خنده و هم پر از نکته برا فکر کردن این ویژگی سیاه بازیه ... و اولین بار بود مبارک خانم میدیدم یعنی مبارک خان چادر سرش کرده بود و خیلی خووووب بود ...  خیلی لذت بردم که شهرداری این شهر انقدر به مسایل فرهنگی و زیبایی شهر توجه داره آفریییییییین ... تازه فهمیدم‌که مردم شهر کلی مالیات میدن ... بازم به نظرم نقطه ی قوتشونه که به فکر پیشرفت شهرشون هستن :)
  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

امروز من و هم اتاقیم به یک نقطه ی اشتراک رسیدیم ... کلا تفریحاتمون خیلی باهم فرق داره اون دوست داره فعالیت بدنی داشته باشه و همش بخنده ..‌ من یه کم شیرازیم دوست دارم قدم بزنم فکر کنم و گاهی هم بخندم ... هرچند نیشم همیشه بازه:) خودمم دچار تضاد فلسفی شدم ...

خب امروز هم اتاقیم پیشنهاد یک تفریح فرهنگی رو داد و گفت بریم سینما با وجودی که قلبا دوست داشت بره آینه بغل ببینه و چند ساعت بخنده با من اومد بدون تاریخ بدون امضا رو دید ... 

همه میگن فیلمش غمگینه اما من انقدر غرق در عذاب وجدان های بازیگرا شدم اصلا به غم فیلم فکر نمیکردم بیشتر دنبال این بودم راهی پیدا بشه وجدانم سبک بشه ... این همزاد پنداری با شخصیت های فیلم موفقیت کارگردان خوش فکر، خوش تیپ، خوش بازیگر و البته خوش صدا تو پرانتز وحید جلیلوند رو میرسوند ‌..‌. 

البته هم اتاقیم خیلی از فیلم بدش اومد :) ولی من حس خوبی داشتم انگار یک کتاب دویست صفحه ای رو در مورد آدما خونده بودم‌... 


  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

جلفا

امروز رفتیم یک محله ی خیلی خیلی قشنگ ‌... وای معماری خونه هاش عالی بود ...اولین بار بود یک محله ی ارمنی نشین میرفتم ... و اولین بار بود یک کلیسا رو از نزدیک میدیدم ... یه حس در غربت بهم دست داد انگار مثلا خارجه باشم ... ولی واقعا از محیطش لذت بردم‌ خیلی قشنگ بووود :) 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

چای

از جمله خاطرات خوب و شیرین کننده ی خوابگاه چای هست ... 
به خصوص که انواع چای رو تو اتاق درست میکنم و تقریبا اتاقم شده چایخونه ... همسایه هامون در اتاق های بغلی هوس چایی میکنن به من مراجعه میکنن ... چای زنجبیل چای دارچین چای و گل محمدی و چای بهار نارنج ... ویکسری چای من دراوردی دیگه ...:))))
پی نوشت: صبح بازم با سر و صدا پا شدم‌ هم اتاقیم گفت زوده حالا بخواب گفتم سر و صدا هست ... یهو گفت میخوای برم بیرون صبحانه بخورم گفتم نه همینجا آروم بخور و اینچنین شد که هم اتاقیم مراعاتمو کرد :)

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

دگرگون

امروز صبح وقتی چشمامو باز کردم روم به دیوار بود و تختم شمالی جنوبی بود و دیوار سمت شرق بود به عبارت ساده تر من به پهلوی چپم خوابیده بودم و به عبارت ساده ترتر از روی دنده ی چپ بیدار شدم اونم با صدای گردو شکستن هم اتاقیم در ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه ...حداقل انقدر زود پا میشی یه کم زودتر پا میشدی نماز من قضا نشه :( کلاسم ساعت ۹ و نیم بود ولی واقعا خوابم بهم خورده بود و عصبی بودم و همون موقع پا شدم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه بدون اینکه هم اتاقیم به اندازه ی سر سوزنی درکم کنه ... اصلا روز خوبی تو دانشگاه نداشتم انگار استادامونم از دنده ی چپ بلند شده بودن ... ساعت یک دوباره کلاس داشتم این دیگه خیلیییی خوب بود چون با وجود گشنگی و ناهار نخوردن آقای شین همکلاسیم برای هممون کیک و آبمیوه و پاستیل خریییدن..... از اینجا به بعد خوب پیش رفت انگار اثر دنده چپ تا ظهره :) ظهر اومدم اتاق دیدم یه تشت بزرگ وسط اتاقه مربوط به هم اتاقی جان و اتاق بوی نم گرفته پنجره رو باز کردم و روی تخت ولو شدم،  یک ساعت بعد با صدای خراش قاشق ته قابلمه روحی بیدار شدم ...  از جمله تفاوت های من و هم اتاقیم نظم در وسایله که اصلا این دوستمون بهش اعتقاد نداره  ... یک تفاوت دیگر اینکه من شبا دیر میخوام و هم اتاقیم زود مثلا الان دارم با گوشیم روی تختم در اتاق تاریک پست میزارم البته جنوبی به شمالی خوابیدم نور گوشیم به صورت هم اتاقیم نپاشه ؛)... و تفاوت دیگر ولیوم صداست که دوستمون خیلی ماشا الله پر قدرت هستن و به غار تنهایی من خدشه وارد میکنه و بعد من آشپزی دوست دارم و دوستم شیرینی پزی در خرید وسایلشون به مشکل بر میخوریم علایقمون متفاوته ... حرف مشترک هم متاسفانه نداریم :( اصلا انگار دنیامون فرق داره با هم  شاید یک نفر سوم‌بیاد پیشمون روابطمون تعدیل بشه ... بگذریم 

شهری که درس میخونم مهد هنره ... هرجا نگاه میکنی اثر هنر رو میبینی بخصوص معماری آثار باستانی ... و حال در این مهد هنر تصمیم گرفتم برم کلاس خطمو ادامه بدم ... خدا رو شکر یک استاد خوب پیدا کردم و امروز دیدمشون چقدر خطشون قشنگ و آرامبخش بود ... وای دوباره صدای صریر قلم ... 

پی نوشت: صبح نذر کردم یک هم اتاق سوم برامون بیاد. من و هم اتاقیم خیلی متفاوتیم نفر سوم یا شبیه منه یا هم اتاقیم یا هیچکدام، اگر شبیه من باشه از تنهایی در میام و اگر شبیه هم اتاقیم باشه راحت میتونم بدون ناراحتیش از اتاق برم الان تمام نگرانیم اینه اگر بخوام جدا بشم هم اتاقیم ناراحت بشه اگر هم هیچکدام باشه که ان شا الله نباشه ...فعلا برامون هم اتاقی نمیاد حداقل تا ترم بعد مهرماه ... خدا رو شکر با تمرین خط حالم بهتر میشه ... چقدر خوشنویسی خوبه همه ی غم هاو درد ها سیاه مشق میشه روی سفیدی دل کاغذ...امروز کلی حال و هوام با خوشنویسی عوض شد بخصوص که محل کلاسم خیابون عشاقه هر هفته تنهایی میرم اونجا ... هر چند هم اتاقیم اصرار داره بیاد کلاس نقاشی که کنار کلاس خط منه و به تنهاییم خدشه بزنه :)

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

B.W

هر بخش پریودونشیوم یک راز مسحور کننده دارد... مثل لثه، انگار اوج تکامل لثه در biologic width نهفته است و گویی هستی B.W در رسیدن به دندان معنا پیدا می کند.اگر دندانی نباشد B.W هم دچار عدم می شود. وقتی تمام عوامل موضعی و سیستمیک دست به دست هم بدهند تا لثه به اوج تکاملش نرسد. این بافت با تمام وجود در مقابلشان قد علم می کند شاید دچار CAL شود ولی در هر شرایطی B.W دوباره ایجاد می شود. هیچ چیز نمی تواند ما را در رسیدن به اوج تکاملمان و هستی واقعیمان نا امید کند.



  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

پریودونتولوژی

همه چیز از یک پری کلینیک شروع شد که در مورد اصول بهداشتی دهان و دندان و قضاوت در مورد شرایط بیمار صحبت میشد با استادای خوبی که فوق العاده دانش داشتن ...بعد ما رو میبردن سر کیس پرزنت های رزیدنت ها چقدر فک کردن به طرح درمان ها خوب و لذت بخش بود ...و بعد به کلینیک رسید... نمیدونم به لثه هاتون توجه کردید چقدر شکلشون خاصه به یک شیار باریک که بین لثه ی مارژینال و دندان هست توجه کردید و یا اینکه چطور بافت نرم لثه به دندون می چسبه ... وای از این جانکشنال اپیتلیوم که گاهی غرق میشم بین سلول هایی که خاص ترین وظایف عالم رو دارند ... لذت درمان پریو رو وقتی حس کردم که میدیدم همین بافت دوست داشتنی که در عذاب و bleeding هست و نجیب و بی سر و صدا درد می کشه وقتی جرم های مجاورشو برمی دارم  چقدر سریع رو به راه میشه... انگار تمام سلول های لثه به آرامش می رسند و آن همه التهاب و درد فراموش میشه ...دیدن این لحظه ی آرامش لثه را آرزوست:)

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

نگار

بعضی وقتا آدم فقط دوست داره تنها باشه تنهای تنها ... و هرصدایی توی این تنهایی چقدر بلندتر شنیده میشود ...

بعد از مدت ها یک فیلم خوب دیدم ... نگار ... 

لحظه ای که پدر و دختر چشم در چشم هم نگاه میکنند با کلی ناامیدی و عشق و ترس برای اتفاقی که برای هردو می افتد و هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره ... :(

  • دکتر محیصا