وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خواب های مرکزی

دو روزه به شدت توی خواب روحم توی مرکزمون سیر میکنه.....

دیروز خواب میدیدم مریضم منو میزد...هر چی دنبال منشیمون آقای واو میگشتم پیداش نمیکردم....

امروز خواب میدیدم بهم میگفتن باید صبحا ساعت هفت و ده دقیقه سر کار باشم....

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

آینه

امروز یه چیز عجیب دیدم:

مریضم وقتی داشتم دندونشو میکشیدم یه آینه دستش بود یه لحظه میرفتم اونور با آینه دندون عقلشو نیگاه میکرد فکر کنم یه چیزی شنیده بود مردم تو دندونپزشکی آینه دستشون میگیرن ولی نمیدونست اون مال ترمیمه....حسابی حواسمو پرت میکرد....آخرش که نموم شد وقتی داشت میومد پایین آینه اش افتاد شکست....

منم تو دلم گفتم خوب شد اسباب خودبینی شکست:)))))))))))))

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

دمباغ

سه روز متوالی به یکی از روستاهای اطراف نیلرام رفتم تا دندون بکشم .....اون روستا دمباغ بود ....

 

یا یک یونیت سیار و اتو کلاو و وسایل کشیدن پاشدم رفتم ....

نیمه ی خالی لیوان:

یونیت فقط یک پوزیشن داشت و خدا رحم کرد دندونی نشکست ....

روز آخر پزشک نبودن و این یعنی هر اتفاق اورژانسی میفتاد خودم مسئول بودم و خدارو شکر اتفاقی هم نیفتاد...

خیلی دلم برای آقای واو تنگ شد چون منشی اونجا با کمال وقاحت اسم مریضا رو نوشت داد به من و گفت من دیگه کاری ندارم ...البته ناگفته نمونه نصف مریضا فامیلیشون مثل خودش بود ...یعنی فک و فامیلشو نوشته بود...و روز دومم کلا به یه بهونه ای کلا مرخصی گرفت....

قصدمون این بود توی این سه روز هم به دمباغ برسیم هم به اقمارش اما مریضای اقمار نیومدن که ممکنه علتش عدم اطلاع رسانی بهورزا بوده باشه ....

روز اول چندتا از مردمش خیلی بی فرهنگی از خودشون نشون دادن مثلا اینکه توی مرکز در اتاق من داشتن تخمه سیاه میخوردن و آشغالاشو میرختن روی زمین و با صدای بلند حرفای منو که فارسی میگفتم رو مسخره میکردن..

نیمه ی پر لیوان:

وای یه مریض داشتم عقب مانده بود واقعا دلم براش تنگ شده اسمش بهمن بود روز اول براش دندون کشیدم دو روز بعدم همش میومد ....خیلی دوسش داشتم هی میومد تو اتاق وسایلو نیگا میکرد فرار میکرد....

به جای منشی یکی از ماماها از روز دوم مثل منشی ها تو اتاقم نشسته بود مریضا رو مرتب میکرد...خیلی خانم ماهی بودن دستشون درد نکنه فکر کنم بعد از اون سه روز یه هفته احتیاج به مرخصی داشت...

بهترین اتاق مرکز یعنی اتاق پزشک رو که روشنایی کافی داشت رو بهم دادن....

خوشحالم از اینکه از روزمرگی که توی مرکز شهری داشتم حداقل به اندازه ی سه روز راحت شدم...به خاطر مسائلی توی مرکز شهری به شدت افسرده شده بودم و از دست آدما خسته و این سه روز روزای رهایی بودن...

برای مردم مجانی کار میکردیم...

 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

ذلبستگی

ناراحتم از اینکه دو تا از همکارای خوبمو که ماما بودن رو از مرکزمون جابه جا کردن ....همش سر یه دعوا بین این دو نفر و حراست هم به جای حل مشکل کل صورت مساله رو پاک کرد و به جای پیدا کردن مقصر با ترفندهایی هر دو رو متهم کردن و هر دو رو هم جابه جا....

 

این وسط یه آدم بی وجدان یه سری حرفم از زبون من زد ولی دنبالشو نگرفتم چون نخواستم اینجوری مشکل اون دونفر حاد تر بشه ...

یک انتقاد

توی اسلام یک قاضی شرع بود ولی حالا چی هر سال هزار نفر قاضی میشن و هر شهری چندتا قاضی داره ولی کدومشون عادلنن خدا میدونه! خیلی راحت خیلیاشون با گرفتن رشوه یا رای خطا میدن و یا اونقدر پرونده رو طول میدن که یکی کم بیاره...دلم براشون میسوزه این جوری عاقبتشونو خراب میکنن و دلم برای اونایی میسوزه که نمیتونن رشوه بدن یا به دلایل مذهبی و یا به دلایل اقتصادی...

حالا مشکل ما اسف بار تره که توی همه ی اداراتمون یک قاضی داریم به نام حراست... که ممکنه اصلا سواد قضاوتم نداشته باشن و غمناکتر اینه که شاهداشون مخبرایین که توی مراکز دارن و به خاطر مخبر بودن حقوق میگیرن...در حالی که اسلام میگه باید دو شاهد مرد برای اتهام داشته باشید ...

متاسفانه چند وقت پیشا یکی از مخبرا که مشکل شخصی با همکارمون داشت با چندتا تهمت ناموسی باعث شد اون فرد اخراج بشه....واقعا متاسفم که نمیدونن در این مسائل باید 4 تا شاهد باشه واگر سه تا بیان و چهارمی نیاد اون سه تارو شلاق میزنن و این یعنی اسلام چقدر حساس بوده ....

البته غیرت همکارمونو تحسین میکنم که قضیه رو از دادگاه پیگیری کرد و اون تهمت زننده رو زندان انداخت و در پایان به سر کارش برگشت....

متاسفانه توی شبکه ی ما این تهمت زدنا خیلی زیادشده و اگر من جای حراست بودم متهم و تهمت زننده رو از کار تعلیق میکردم تا زمانی که از طریق دادگاه مشکل و حل کنن وگرنه با جابجایی اونا هر دو عذاب میکشن و آخرشم یه سوال تو ذهن همه میمونه و اون متهم بیچاره همیشه مشکوک به اتهامه ...

نتیجه اخلاقی

تا جایی که میتونین نذارید کارتون به حراست بکشه و تا جایی که میتونید با همه همکارا خوب باشید چون ممکنه مخبر باشن و بدتر از همه ممکنه مخبرای دروغگویی باشن....

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

خانواده ام دوست ندارن نیلرام برم چون نگران جاده ی برفی نیلرام هستن.... غافل از اینکه من عاشق این جاده ام .... 


و خدا حفظ کنه رانندمون رو که با احتیاط رانندگی میکنه و وقتی ما تو ماشین خوابیم، اون با همه خستگیش داره رانندگی میکنه .....

  • دکتر محیصا