وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پی نوشت پست قبلی

۱) در ادامه ی پست قبل باید بگم دقیقا روز بعد اون پست به شدت از نگاه استادمون ترسیدم ... این استادمون یکم مودیه یه روز خوبه یه روز نه ... بعد اینکه برش دادم صداشون زدم و اونم با عصبانیت نگام کرد که خیلی دیستالی برش دادی و بعدش خودش تمام کار رو انجام داد ... منم همینجور غمگین بودم که نذاشتن خودم کار کنم جرات نداشتم بگم بزارید خودم انجام بدم‌ که یهو دعوام نکنه ...
۲) یکی دیگه از استادامون اومدن بالای سرم و کلی ایراد گرفت که این چیه اینجاش چرا اینطوری اونورش چرا اونجوریه انگار که مثلا من ده ساله فلپ میزنم باید کاملا بدون نقص باشه 😏
۳) به هم اتاقیم که به تازگی میره کلاس طراحی و در حال کشیدن نقاشی بود گفتم صدای قلم من اذیتت میکنه گفت نمیدونم 😑😑😑 به استاد خطم گفتم نمیتونم خیلی کشیده ها رو تمرین کنم هم اتاقیم با صدای قلم اذیت میشه ایشونم گفتن بعضی آدما اصلا ذوق هنر ندارن اگر داشت با این صداها اذیت نمی شد ... 🙄🙄🙄 حالا هی برو کلاس طراحی مهم اینه ذوق هنر نداری 😜😜😜
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

استاد

باید بگم استادایی داریم لطیف تر از برگ گل ... اصلا مثل دوران عمومی نیست که مثل چی از استادا بترسیم برعکس خیلی باهامون خوبن ... و واقعا میخوان به آدم درس بدن و دنبال نقطه ضعف هامون نیستن ... گاهی فکر میکنم عین بابا ها میمونن ... البته یه جاهایی هم ممکنه کم کاری کنن اما دیگه رزیدنتی همینه باید بچسبی به استاد و هی سوال بپرسی و خودت دنبال نقطه ضعفات باشی تا بتونی اصلاحش کنی ...
خیلی دوست داشتم انقدر وقت داشتم که تمام مطالب رو از تکست اصلی بخونم ... روزایی که خودم سمینار دارم رو خیلی دوست دارم چون باید بشینم تمام فصل رو از تکستش بخونم فقط چون سر خودمو شلوغ کردم و گاها خوابگاه اجازه درس خوندن نمیده استرس زمان رو میگیرم ... اووووه چی میشد شهر ماهم تخصص داشت الان تو خونه میشستم درس میخوندم ... به قول استاد آناتومیمون namishe ... :))))

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

کنکور

۱)یه بیماری دارم به اسم وسواس مطالعاتی که در حد سرطان کشنده است ... مثلا یک بند کتابو میخونم باید با صد جای دیگه مقایسه کنم تو اینترنت سرچ کنم تا به کنه مطلب پی ببرم بعدشم دوروز بعدش یادم میره حالا ببینید با این وسواس چند روز دیگه امتحان ارتقا هم دارم اصلا نمیرسم یک دور هم بخونم مثلا امروز چهار صفحه خوندم از یک کتاب ۹۰ فصلی 😑 دقیقا همین مشکلو پارسالم داشتم تا روز کنکور خیلی از درسا رو فقط یکبار خونده بودم (البته یه دور هم ویس گوش کرده بودم)مثلا دور دوم همین درس پریو رو روز قبل آزمون داشتم و شب کنکور هم تا صبح داشتم تشخیص رو دوره می کردم🤣🤣🤣 چون دور اولم خیلی خیلی طول کشید ... خلاصه این مدل درس خوندن اصلا مناسبه کنکور نیست باید بگذری و فقط نکته حفظ کنی ...🙄🙄🙄
۲) استاد خطم خیلی آدم خاصیه از این آدما که هنر در تمام لحظات زندگیش جاریه ... یه حس عرفانی به آدم میده بخصوص که همیشه کتاب حافظش باهاشه ... همیشه لبخند روی لب داره ... با دلسوزی درس میده ... قلمتو میتراشه ... برات از موسیقی میگه ... کلا هروقت میرم پیشش حسم فرق میکنه ... خدا حفظشون کنه ... استاد نقاشیم یه جورایی پیچیده است انگار درونش پر از تضاد و جدله ... همیشه داره بحث سیاسی میکنه یا شوخی های خیلی سبک اما یهو وقتی از هنر حرف میزنه یه آدم دیگه میشه شبیه استاد خطم میشه ... خیلی آدم مشهوریه و کارای میناکاری حرم‌ امام علی ع رو انجام داده ... و وقتی از حسش به طبیعت حرف می زنه آدم دوست داره ساعت ها بشینه و گوش بده ...
۳) چندروز پیش میخواستن ماشینمو تو خوابگاه با جرثقیل ببرن بیرون واقعا اشکمو دراورده بودن اما یهو تغییر رویه دادن ... نمیدونم چرا همچین جامعه ای داریم ... ازبس ادم دریده تو جامعه هست که وقتی مردا میخوان باهات حرف بزنن با همون پیش زمینه فکری با داد و تهدید شروع میکنن ... اما یهو میبینن نه طرفشون یه خانمه که اصلا روحیه ی دعوایی نداره ... و میشه با یه تذکر ساده هم قانعش کرد... این همه توپ و تشر نمیخواد که ...  کار منم اشتباه بود جای درستی نزده بودم ماشینو سهوی بود، اما دیگه خداییش جرثقیل نمیخواست که😭😭😭اونم با اون برخورد تند که کارت دانشجویی ادم رو بگیری بهش ندی اخه این برخورده توروخدا ...🤔🤔🤔
  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

مروارید

خب در حالی که قشنگ دارم یخ میکنم چون با سر خیس تازه از حموم دراومده در یک کتابخونه ی یخچالی مشغول آماده کردن سمینار فردا هستم‌اونم با بحث شیرین باکتری 😊 باید پست بزارم‌اونم چه پستی از روز پر از کار و بار دیروزم ... 
دیروز بلاخره بعد از سه سال ماشین خریدم ... در واقع پولامو جمع کردم و میخواستم یه پراید دست دوم بخرم و کم کم هی عقب افتاد که نه حالا محرمه بعد نزدیک عیده و بعد ماشین نیستو بعد پولمو به این قرض دادم به اون دادم خمس میدادم همینطور ادامه یافت تا دیروز که انگار قسمت بود همین روز بیست اردیبهشت تکیه بر اریکه ی یک ماشین نو بزنم ... نزدیک یک سال بود رانندگی نکرده بودم شایدم‌ بیشتر، از بس که برادرم ماشینو می برد اینور اونور منم دستم تو پوست گردوی درس خوندن برای تخصص بود 😄 حالا ماشینو بگم یک عروسک قشنگ و ناز که اول میخواستم‌ اسمشو هوشنگ‌بزارم دیدم اصلا به این دخمل ناز اسم نخراشیده و نتراشیده هوشنگ نمیاد بعد یاد دوران دبیرستانم افتادم که میرفتم سوار کاری اون موقعا عموم یک اسب خوشگل داشت به اسم لیندا ریا نباشه عموم قهرمان مسابقات سوارکاری بود منم دوست داشتم یک اسب داشته باشم که سفید باشه اسمشو بزارم موج اما این رویا محقق نشد خواستم روی ماشینکم موج رو بزارم که مامان گفت نه عزیزم موج بزاری تند میری باهاش ساحل بزار آرام باشه .... دوستان رخش رو پیشنهاد دادن که دیدم رخش رستم میخواد که من نیستم ... خلاصه یهو الان تصمیم گرفتم‌اسمشو بزارم ترنم  .... خب حسه دیگه میگه الان ترنم تیبا یک اسم فامیلی مناسبه ... امروز که باهاش تو دانشگاه یه کم گشتم بارون میومد صدای بارون حس ترنمو بهم منتقل کرد ... 
خلاصه دیشب از استرس خوابم نمی برد اصلا ارامش نداشتم یکی از علتاش دعوای نگهبان خوابگاه سر اوردن ماشین بود ... اما بیشتر به خاطر این بود تا حالا مسوولیت یه ماشین کامل با خودم نبود صبح زودم که طبق معمول با سر و صدای هم اتاقم بیدار شدم اخه کی ساعت هشت صبح جمعه ظرف میشوره ... بعدش که دوباره تو ماشین نشستم من و ترنم تنها با خدا، قرآن رو باز کردم چند آیه برای آرامشم بخونم، این آیه اومد :
فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ... 
پی نوشت: دیروز کلی به سمیه جان و شوهرش زحمت دادم کلی کمک کردن تا ماشینو گرفتم و بعدم که شیرینی ماشین رفتیم رستوران که از قضا مهرانه خانم مهین ترابی هم بود و باهاش عکس گرفتیم ... کلا از کجا رفتم کجا ... و در اخر باید بگم سن سویورم سمیه ....

چند روز بعد نوشت:😉 اخرش اسم ماشینم مروارید شد حالا به یه سری دلایل مثل اینکه مروارید بیشتر تو دهنم می چرخید 😊😊😊




  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

طنین صدای او

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است 

سهراب سپهری


  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

نازنین دختر

دخترک ناز من ....  برای تو روزهای آرامی می خواهم که همیشه شاد باشی اما لحظاتی پیش می آید که اشک در چشمانت حلقه می زند ... لحظاتی که فقط بین تو و خدایت است ... عروسکم شاید روزی برسد که اشک هایت را از من هم بپوشانی مثل امروز من چشم سمت راستم سمت مادر بود التماسش میکردم اشک نریزد تا مادر نبیند ... رویای شیرین زندگیم اشک مقدس است اوج آرامش و لطافت روح توست ... اوج یکی شدن تو با خالقت است ... لحظه ای است که خداوند در قلبت حضور یافته ... این لحظات را غنیمت بشمار... برای هر مادری سختی فرزندش دشوار است اما تو کسی را داری که از مادر هم بیشتر دوستت دارد و هر اتفاق حکمتی دارد ... اگر اشکت ریخت بدان این گوهر مقدس فقط باید برای کسی که ارزشش را داشته باشد بریزد ... ناز من استادم میگفت این اشک ها فقط برای خدای توست فقط برای در آغوش گرفتن امامان توست ... قدر اشک های نابت را بدان

 یک تصویر از یک فیلم‌همیشه جلوی چشمانم بود که پدری معتاد گوشواره های دخترش را فروخت ... این تصویر کابوس کودکی من بود ... کابوسی که فراموش شد و در ناخودآگاهم بود ...  این روزها کابوسم برگشته ... 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

اعصاب خوردی

کاملا لجم گرفته از اتفاقا و آدمایی که کاملا همه ی برنامه ها و ذهنیتتو بهم میریزن البته باعث میشن تغییر کنی این تغییر فکر و رفتار یه کم دردناکه ولی باید اتفاق بیوفته تا فانکشن بهتری در جامعه داشته باشی مثل دندون درآوردن که کلی لثه رو آزرده میکنه تا دربیاد و به فانکشن برسه ...

اولیش منشی بخشمون که خیلی آروم و بدون سر و صدا حرفایی میزنه و یه جوری می چزوند که دوست داری از طبقه ی سوم خودتو پرت کنی پایین ...

مثلا فقط یکبار اسم مریضتو تو دفتر ننوشتی جلو مریضا برگرده بگه چون ننوشتی امروز بهت ست نمیدم ... واقعا نمیدونم چرا باید اینجوری بشه که مسوول تنبیه من منشی بخشه نه استاد، البته مشخصه وقتی استاد تو بخش نباشه منشی رییس میشه ... بعدم بهش میگم چرا اینجوری گفتی و من بارها میبینم ست هاتون ناقصه یه بار به روتون نیاوردم، می فرمایند شوخی کردم باهات 😑 

بار دوم بیماری که استاد تایید کردن و حتی امضا نمودن رو نشوندم و میخوام براش جراحی کنم یهو منشی میاد و میگه ایشون اندو نکردن بعدا دردسر نشه، آخه مگه استادی شما، مریض بهش گفته دندونم درد میکنه و یه دندون دیگه بوده و من قراره یه دندون دیگه رو جراحی کنم ... میگم نه مساله ای نیست، میفرمایند قبلا پیش اومده برا بخش دردسر شده.... آخه به شما چه 🤐

روز سه شنبه برای بیماری هم‌نام  خودم نوبت زدم که اشتباهی دوشنبه اومد کارش انجام شد حالا سه شنبه بازم یه بیمار با همون نام اومد مثلا محیصا ... منشی فرمودن مریضت اومده، من سر جراحی پاشدم رفتم دیدم و گفتم نه بیمار من نیستن این فقط تشابه اسمیه مریض من اومد و رفت ... بعدم خانم‌ برداشته دفترو به استاد نشون میده که ببینید خط خود محیصا ست مریض خودشه ... استادم به من گفتن خط خودته، یعنی گریه ام گرفته بود اخه برا چی باید دروغ بگم بیایید اثر انگشت هم بگیرید ازمون  ... میتونم بگم که تمام مدت دوست داشتم یه گوشه پیدا کنم گریه کنم ... هیچی دیگه استاد گفتن اگر هم مریض شما نیست ولی امروز انجامش بدید، منم چشم گفتم و بعد جراحیم ،کار بیمار به ناف بستمو شروع کردم تا اینکه دیدم یکی از سال دویی هامون دنبال همین بیماره فهمیدم که بلاخره کی بهشون وقت دادن ... منم به منشی نشون دادم سند راستگوییمو ایشون کلا حرفاشو عوض کرد که من چیز دیگه گفتم بعدم که داشت با استاد پچ پچ میکرد ... واقعا دوست نداشتم کش بدم این مساله رو وگرنه باید خودم برا استاد توضیح می دادم ،درآخر هم که سال دویی مون نخواست کار بیمار رو انجام بده و به خودم سپردن که تا ساعت دو داشتم کاراشو میکردم ... 


دومین مورد آدمایی هستن که هر لحظه رفتارشون عوض میشه یه بار انقدر باهات صمیمی هستن که فکر میکنی دوست بهتر از این نداری تو دنیا و یک بارم در جواب خداحافظیت یه سرم تکون نمیدن ... اینجور وقتا بیشتر به خودت شک میکنی که چکار کردی که اینطوری میکنن ... بهترین کار فکر کنم اینه با همه جدی باشی ... 


  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

این روزا باید شروع کنم برای آزمون ارتقا بخونم ( آزمون پایان سال اول تخصص) ؛ روز امتحان همزمان با امتحان تخصص هست ... و هر بار که یادم میاد باید ارتقا بدم نه آزمون تخصص، خداروشکر میکنم به خاطر اینکه از این سد بلند کنکور تخصص رد شدم‌...

وقتی به دوره ی تحصیلم از دبیرستان تا عمومی تا تخصص فکر می کنم می بینم چقدر خداوند بهم‌ کمک کردند ... چه روزای سختی کنارم بودند ... دبیرستان، فرزانگان بودم ... چون استادامون خوب بودن اهل کلاس کنکور نبودم سه ماه مونده به امتحان کنکور به شدت استرس داشتم‌دچار اختلال وسواس شده بودم در حدی که کنکورمو افتضاح دادم هر سوالی رو چند بار چک میکردم تا اینکه به خودم اومدم دیدم نیم ساعت وقت دارم و شیمی و فیزیک رو نزدم‌ برا هرکدوم یک ربع گذاشتم و تند تند زدم ... بعد کنکور زار زار گریه میکردم ... اما تنهام نذاشت مثل همیشه، رتبه ام زیر دویست شد رفتم یه دانشگاه خوب همون شیمی و فیزیک رو هر کدوم ۷۵ درصد زده بودم ... یادمه برا انتخاب رشته استخاره کردم برای دندونپزشکی آیه ی تطهیر اومد ... 💞💞

این شروع دوران سختی بود که یک لحظه هم تنها نبودم ... در کنار همه ی فراز و نشیبای درسی و استرس هاش و دور موندن از خونه برای من‌که همیشه وابسته به خانواده بودم و وارد شدن به خوابگاهی که پر از ترس و تنهایی بود ... با هم اتاقی هایی که به شدت با من فرق داشتن ، خیر هایی وجود داشت تا شخصیت بی اعتماد به نفس و نا آرام و نا پخته ی من رو شکل بده ... شهری افتادم که برام پر از خیر بود ... کنار همکلاسی هایی افتادم که هنوزم دلم برای بودن کنارشون حتی برای چند دقیقه پر میزنه ...و یکسال بعد هم اتاقی هایی پیدا کردم که سابقه ی دوستیم باهاشون به دوازده سال میرسه ... هنوزم آثار استرسای زمان دانشگاهمو دارم از بس که امتحان های مختلف نظری و عملی میدادیم هنوزم وقتی صدای کلیک مفصل tmj م رو می شنوم یاد دانشگاه و پایان نامه و کلنچینگ شبانه ام میوفتم 😊 بعد از  فارغ التحصیلیم دنبال این بودم برا تخصص درس بخونم دوست داشتم در یک رشته پرفکت کار کنم تا هم خدا راضی باشن هم بنده ی خدا ... اما هر بار نمیشد یعنی بار مشکلات بعد از فارغ التحصیلیم خیلی بیشتر از دوران دانشگاه بود ... وقتی طرحم شروع شد اصلا نمیتونستم درس بخونم البته می شد خوب کار نکرد و  درس خوند اما من اهلش نبودم هر روز یک ساعت تو جاده بودم تا برسم محل طرحم و یک ساعتم بر میگشتم وقتی هم میرسیدم انقدر خسته بودم که تا فرداش میخوابیدم ... بهرحال محل شلوغی بودم که هم دکتر بودم هم دستیار و هم منشی بعد از طرحمم شرایط خونه اصلا برا درس خوندن خوب نبود بیشتر اوقات شبا درس میخوندم و هر بار هم چند ماه مونده به آزمون به دلایل مختلف شرایطی ول میکردم... تا اینکه امسال تا اخرش خوندم هرچند خیلی ناقص خوندم اما شد ... خواست خداوند بود بشه ... انگار باید این پنج سال بعد از عمومیم رو خونه میموندم، شاید دیگه این فرصت برام تکرار نمیشد که کنار خانواده ام پای مشکلات وایسم ... مشکلات که میگم واقعا مشکل بودن اونقدر که الان بهشون فکر میکنم فکر میکنم بعضیاشون کابوس بود ... اما چون کنار هم بودیم زخمش کم عمق تر شد ...
 خدا رو شکر میکنم الان آزمون ارتقا دارم ... و خدا رو شکر میکنم به من فرصت خدمت به خانواده رو دادن اگر مستقیم میومدم تخصص خیلی چیزا رو از زندگی نمی فهمیدم و انقدر آرام و صبور نمی شدم ... الان هم خیلی از مشکلات وجود داره، دل نگرانیم برای خونه یک لحظه هم قطع نمیشه...  اما خیالم راحت تره که کسی هست که حتی یک لحظه هم رهامون نمیکنه ... 

حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار      تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور





  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

درد

همه ی آدما درد دارند. درد هر کس مخصوص خودشه ... فقط در این زمان و این لحظه باید این درد باشه تا تربیت بشیم‌... تا خالص بشیم ... انقدر دوستمون داره که میخواد فقط برای خودش تربیت بشیم‌... 
همکلاسیم به شدت غمگینه سر یک سری اتفاقات خانوادگی خیلی بهم ریخته ... 
بیمار اولم‌ یک خانم افغانی که میخواست دندون عقلشو بکشم با سابقه ی فشار خون و بیماری قلبی بهش گفتم استرس داری گفت نه برای این دندونم ندارم استرسم برا تو خونه است پسر کوچیکم ۱۵ سالشه درسشو ول کرده کارم نمیکنه حالا  با پسر بزرگم دعواش شده الان بهم زنگ زدن خودکشی کرده تو بیمارستانه ولی حالش خوبه...
بیمار دومم یک آقای نابینا که دندونای جلوش لق شده و تونستم‌امروز براش فاز اول درمانو انجام بدم ... 
بیمار سومم یک کشیدن دندون عقل بود که از بیرون به استادم معرفی شده بودن که ازشون پول نگیرن ... امروز برام تعریف میکرد که برای یک خانمی تو دانشگاه کار میکنه و اون خانم‌به استاد من معرفیش کردن ... 
 قبلا برا مریضام‌خیلی ناراحت می شدم گاهی برای مشکلاتشون گریه می کردم اما حالا فهمیدم‌ جایگاه آدما هیچکدوم ترحم آمیز نیست تا جایی که بشه باید بهشون کمک کرد اما ترحم نه ... تنها کسی که میتونه به همه ی ما ترحم کنند خداوند هستند که عاشق تک تک ماست و سختی های هممون نعمت خودشونه رحمت خودشونه حکمت خودشونه ... و چقدر آرامبخشه این خدایی که از مادر هم دلسوزتره ...شاید حضور این افراد سر راه من هم راهی برای تربیت من یا آزمایش من باشه ... و گاهی تلنگر به من که حواست هست کجایی ... 
پی نوشت: مریض سومم بهم میگفت دفعه ی قبلی خیلی خوب برام‌دندون کشیدید رفتم پیش امامزاده کنار خونمون کلی دعاتون کردم‌...😍😍😍😍
  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

دعا

امام علی (ع) می فرماید: دعا کردن را در پنج هنگام غنیمت شمارید: هنگام خواندن قرآن، هنگام اذان، هنگام فرو ریختن باران، هنگام برخورد دو صف براى شهادت، و هنگام دعا کردن مظلوم، که حجاب از عرش برداشته می شود. 

  • دکتر محیصا