وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
پارسال همین موقعا داشتم برای امتحان تخصص درس میخوندم یکی از چیزایی که خیلی بهم انرژی میداد یا کریمی بود که پشت پنجره ی اتاقم لونه ساخته بود و هر بار که صداشو میشنیدم حس میکردم باید باهاش ذکر بگم ذکر با توکل و امید و عشق ... برای من مهربون ترین موجودات همین پرنده هایی هستن که از چشماشون مظلومیت می باره ... وقتی در اشعار حافظ پرنده نماد عاشق هست یعنی برای عاشق بودن فقط دوست داشتن کافی نیست باید پر باشی از آزادگی و امید و بی پروایی ... چی میتونه موجودی رو که یک عالم رو مسحور خودش کرده سحر کنه ...
دلت به وصل گل ای  بلبل سحر خوش باد   که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی تست
گل و مرغ هردو برای من نماد روحانیت و آرامش هستن ... انگار کنار هم خلق شدن تا برای همیشه تسبیح گوی خالق باشند ...
همیشه دوست داشتم نقاشی گل و مرغ رو یاد بگیرم ... تا اینکه چرخ گردون در نقطه ای از شهری که تمام معماری ها و طراحی ها و نقاشی های آثار قدیمیش چشم نوازه در خیابونی که در این فصل زیباترین لباسشو پوشیده و در کنار بهترین دوستم سمیه سر کلاس نقاشی گل و مرغ نشستم ... و حالا غرق میشم در آرامش مرغ عاشقی که سر به آسمان دارد و زیر گلبرگهایی که تجلی گر تمام ظرافت و زیبایی خلقت است تسبیح گوی خالق خود ...


پی نوشت: مسوول خوابگاهمون  گلای مختلف رو تو خوابگاه نگهداری میکنه و از این بابت واقعا ماهه و این گلاهم قسمتی از خوابگاه سرسبزمونه ... و مرغا هم هدیه ی دوست عزیزم سمیه است❤
  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

غم

چشمانم را بستم‌ به خیال اینکه رسوایی غمم را کسی نبیند غافل از اینکه تنها چشمان شاهدان را ندیدم .... 

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

ا.ح

خواهرم ....

خواهر عزیزم، خواهر بزرگوارم... وقتی کتابت را می خواندم حس می کردم یک خواهر بزرگتر با من صحبت می کند ... همانقدر دلسوز، نزدیک و مهربان ... خودتان نوشتید: (من خواهر کوچکت هستم که بسیار به تو نزدیکم بیش از آن که فکرش را بکنی چرا که نزدیکی به روح و فکر و اندیشه است) 

خواهر عزیزم انگار پا به این جهان نهادی که در عصری دیگر نمادی از زنان صدر اسلام شوی ... وقتی در نوشته هایت از فریاد های زرقا بنت عدی حرف زدی انگار باری از تهمت و افترا و گوشه گیری را از روی تن زن مسلمان برداشتی ... در آن خفقان عراق زیر سلطه ی صدام در نوشته هایت در کنجی از یک مجله فریاد زدی آن قدر بلند که صدام هم تاب نیاورد ...چهره ی جدیدی از یک زن مسلمان نشانم دادی چهره ای که در تمام این سال ها مخدوش و مخفی ماند تا بلکه زنی از جنس صدر اسلام آن را نمایش دهد انگار دنیا چرخید تا بر نقش تو در این عصر زانو بزند ... دنیا با وجود انسان هایی مثل تو چقدر زیباست ... وقتی یک زن در کنار دو برادر آنقدر تلاش کند و درس بخواند تا به اجتهاد برسد و در کنار برادرانش جهاد کند با دست و زبان و قلم قلم قلم ... و چه مقدس است این قلم که خداوند به آن قسم یاد کرد ..‌. 

وقتی از شخصیت زن دفاع می کنی انگار روح بی تابم را به آغوش آرامش می رسانی وقتی از احساس و رفتار پیامبر با زنانی که در زندگی اش بودند نوشتی دلم آرام شد به حضور چنین مردانی ... تمام خیالم شده عصری که چنین پیامبری در آن نفس می کشیده ...

یک تنه در مقابل متعصبین و جاهلین ایستادی چه آنان که زن را در پستو می خواهند و چه آنان که او بزک کرده بر خیابان ... وقتی از ازدواج به عنوان یک پیوند روحی مقدس یاد کردی یادمان دادی این بازار خرید و فروش و فخر فروشی با مهریه ننگین تر از جاهلیت است ...

خواهر عزیزم ای کاش بودم تا صدای رسایتان را در حرم امام علی(ع) در دفاع از برادر مظلومتان می شنیدم ...صدای شما را می توان شنید: (شما از چه می ترسید از یک مشت کتاب و مقاله شما از بیداری مردم مسلمان می ترسید ولی بدانید مردم بیدار شده اند) ...

و امشب دلم بی قرار است بی قرار آخرین لحظات زندگیتان ... فردا ۱۹ فروردین روز شهادت شما و برادر بزرگوارتان زیر شکنجه های صدام است ... و هر لحظه به این فکر میکنم چقدر از دینم هیچ نمی دانم و چقدر حضرت زینب (س) را نمی شناسم .... ای کاش بیشتر می نوشتی ... می خواهم بیشتر بشنوم بیشتر از همه می خوام از حضرت زینب (س) بشنوم ... انگار دشمنتان هم می دانست شما نمونه ای از این خاندانید نمونه ای برای ما که درک نکردیم اسلام را ... وقتی صدام در جواب چرایی شهادت شما گفت: من قضیه حسین را تکرار نمی کنم زینب بعد از برادرش زنده ماند و یزید و آل امیه را رسوا کرد ... 


خواهر عزیزم بنت الهدی همیشه دلتنگتان هستم و مشتاقم باز هم بشنوم .... 

پی نوشت: عنوان نام مستعار شهیده سیده بنت الهدی صدر خواهر سید محمد باقر صدر می باشد که در یک نشریه مطلب می نوشت و الان این مطالب به صورت کتاب موجود هستند. 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

لاتاری

هنوز این فیلمو ندیدم و در اولین فرصت میبینمش ... ولی توی تیزرش یه جایی هادی حجازی فر با بغض اینو میگه : قرار نبود اینجوری بشه به امام هشتم قرار نبود... هربار تیزرش پخش میشه با این جملات بغضم میگیره ... قرار نبود اینجوری بشه ...‌. :( چقدر دور شدیم... از اون همه آرمان ... از انقلاب 


پی نوشت: چند روز اخیر هر دو فیلم‌ لاتاری و به وقت شام رو دیدم‌ دو تاشون واقعا با ارزش و خوب ساخته شده بودن ... به خصوص به وقت شام خیلی برام جالب بود که شخصیت شیخ و چند اسیر رو انقدر جالب ساخته بودن و داعش سیاه مطلق نبود  ... و در مورد شخصیت علی خیلی خوب می شد با این شخصیت همراه شد و از تردید و ترس ابتدایی بعد از گذشتن از اوج ایثار تکامل پیدا کرد ... 

  • دکتر محیصا