وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۶ مطلب با موضوع «طرح آموزشی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اندر احوالات دانشجوها باید بگم دقیقا شبیه دوران دانشجویی خودمه، آدمای متفاوت که در هر صورت همشون در مقابل استاد همدست میشن، خلاصه چندتا خاطره دارم ازشون که جالبه

1) قدیما ما شماره ی هیچ استادی رو نداشتیم، یک دونه استاد پایان ناممون بود که هرازگاهی، سالی یکبار در عسر و حرج بهشون زنگ می زدیم اونم با کلی عذاب وجدان ... الآن دوره ای شده بخدا ، من نمیدونم کدوم شیر پاک خورده ای شماره ی منو دادن بهشون که به خودشون اجازه میدن ساعت 12 شب هم پیام بدن برای کنسل کردن امتحان یا سمینارشون ... :(

2) یکی از گروهایی که داشتم اکثرشون خیلی بچه های درسخونی بودن و منم خواستم به شیوه ی اعتماد و عدم سختگیری عمل کنم بینم چطور میشه ولی خیلی بد شد ... هرچی من کوتاه میومدم اونا بی نظم تر شدن ... الآن می فهمم چرا خداوند انقدر آیه ی عذاب در قرآن گذاشتن چون یه کوچولو کوتاه بیان همدیگه رو هم می خوریم :)... خلاصه برای زمان سمیناراشون اذیتشون نکردم گفتم بزارم هرکدوم زمانی که راحت تر بودن ارائه بدن ولی دیدم داره آخر سال میشه و تصمیم گرفتم مثل بقیه توی نظمشون به شدت سخت بگیرم بلکه کارای نرمالشونو انجام بدن ... یادمه سر یکی از سمینارا که قرار بود یکیشون ارائه بدن گفتن نه روز قبلش امتحان داریم منم مونده بودم چکارش کنم که یادم اومد اصلا اونی که باید ارائه بده امتحان نداره خدا رو شکر این حافظه به دردم خورد و گفتم بهش اونا هم از اینکه استاد یادش مونده بجای خجالت زده شدن کلی خندیدن :( آخرش هم بهمون شیوه ی شب قبل ارائه با پیام به استاد ارائه رو کنسل کردن ولی این کاراشون باعث شد توی امتحان و ارزیابی های حضور غیابشون 25 صدم 25 صدم برا کاراشون ارزش گذاری کنم تا نمره ای مناسب نظم و علمشون دریافت کنند و بعضا هم سال بعد همین واحد رو با دقت بگذرونن ...

 

3) اسم اکثر دانشجوهامو یادم میمونه البته شاید تازه کار هستم فکر کنم سالای بعد تعدادشون زیادتر بشه قاطیشون کنم.... این مساله به شدن به ضرر دانشجوها شده که ای بابا عجب استاد خفن طوری داریم... از قضا یکی از دانشجوهای ترم قبلم دانشجوی یکی از همکارا بود که داشت ازشون امتحان می گرفت و براش غیبت زده بود گفتم چرا غیبت زدید من صبح دیدیمشون خلاصه دانشجوی بنده خدا لو رفته بود ....:) 

 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

ترم ها

خب یک ترم و کمی بیشتر هم از دوره ی معلمی من گذشت. جالب بود برام پر بود از سختی و شیرینی های عجیب و تازه ... یه خلایی هنوز در وجودم هست که خیلی عجیبه برام من آرزوی این روزا رو داشتم که درس بدم اما الآن به شدت دوست دارم برگردم عقب و شاگرد استادای اصفهانم باشم و تلاش کنم و بیشتر یاد بگیرم و درس بخونم و تشویق بشم و هی یاد بگیرم و یاد بگیرم و یاد بگیرم اما انگار اگر اون فشار و خوف و رجای استاد نباشه تمایلی به خوندن مطالب جدید ندارم ... ای بابا بعد این همه سال درس خوندن تازه فهمیدم چقدر جهل دارم ... بزرگترین جهلمم اینه که تشویق و آفرین باریکلای بقیه خیلی برام مهم بوده ... بگذریم... 

نیمسال اول ۷ گروه دانشجو داشتم که در گروه های پریو ۱ و ۲ و ۵ بودن خیلی تلاش کردم هرچی می دونم یادشون بدم ولی گاهی به شدت خسته می شدم چون دو شیفت پشت سر هم حرفای تکراری می زدم و هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست یک دانشجو یهو یک سوال بپرسه و مجبور بشی مطالب متفاوت تریو بگی که از قبل آماده نکردی یک هیجان و تفریح خاصی ایجاد میکنه ... 

یک گروه داشتم به شدت از نظر من تنبل بودن و هر بار هی بهشون غر می زدم ولی نمی دونم چرا اخر ترم تک تکشون بهم گفتن خیلی مهربونید... :))) خدا رو شکر در حد پاس شدن یه چیزایی یاد گرفتن اما پوست کله ی منو کندن تا یاد گرفتن ...

یکی از دانشجوهام که پسر بود برگشت به سال پایینیش گفت داییی منم مونده بودم دایی و خواهر زاده هردو دانشجو بودن :)) و کلی باهاشون حال کردم انقدر اثر سینرژیسم روی هم داشتن 

پی نوشت: الان چندین ساله با اسم مستعار مینوشتم چون می ترسیدم کسایی که دوست ندارم مطالبمو نخونن ولی وقتی برام نظر گذاشتن حس می کنم هیچ جا آدم امنیت روانی نداره ...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

ارفاق

خواستم با یک سیستم ارفاقی دانشجوها رو غافلگیر کنم که خودم غافلگیر شدم. دوهفته پیش یک کوییز گرفتم ولی صحیحش نکردم، بعد دو هفته  به بچه ها برگه های کوییز قبلیشونو دادم و بهشون گفتم اگر جایی رو اشتباه نوشتن اصلاحش کنن ... انتظار داشتم بعد از دوهفته از امتحان فهمیده باشن اشتباهاتشون چیه یکی دو نفرشون درست کردن بقیه نگام میکردن بدتر اونی بود که دوتا از سوالای درستش رو هم اشتباه کرد😢

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

معلم گول زنون

من تا جایی که بتونم مچ دانشجوهامو نمیگیرم ولی بعضیا خیلی تابلو هستن به دانشجوی پریو۵ ام گفتم پرونده بیمارت ناقصه برودرستش کن وقتی رفتم خواستم اعدادی که نوشته رو چک کنم گفتم پروبت کو دیدم اصلا پروب(وسیله سنجش) رو نداره و همه ی اعداد رو از خودش نوشته حداقل پروب میاوردی که من فکر کنم یه چیزی اندازه زدی خلاصه دیگه عصبانی شدم و گفتم پرونده ی ناقص قبول نمیکنم و بشین از اول چک کن....😤😤😤😤😤😤😤

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

فلک

این هفته کلا ساکن شهر محل طرحم شدم و از اونجایی که هنوز بهم خوابگاهی ندادن توی هتلم نمیدونم کی قراره من از دست هتل و خوابگاه راحت بشم ... 😢 اینجا هم به شدت سرما خوردم ولی دلم نمیومد مرخصی بگیرم رفتم سر کار باوجودی که دیشب از سر درد تا صبح نخوابیده بودم ... روتیشن اول بچه های خوبی بودن به شدت منضبط و درسخون ولی روتیشن دوم به شدت بچه ها درس نخون یعنی بینشون هستا ولی در حد دوسه تا بقیه فقط میان نگام میکنن ... چندتا دانشجوی پریو ۵ هم دارم که چون فکر میکنن پریوی آخرشونه دیگه استادن ولی نه تشخیص بلدن و نه جرمگیری درست حسابی 🤨🤨🤨🤨🤨یکیشون اومد گفت میشه پرونده مو بدم پریو دویی ها پر کنن من یه مریض دیگه هم دارم گفتم نه خودت هنوز بلد نیستی چارت ها رو کامل کنی خودت انجام بده خلاصه اون روز سه تا مریض رو گفته بود بیان و هرسه تا هم ناقص کار کرد خیلی اذیتم میکنه خیلییییییییی😭 خلاصه اینکه امروز خیلی خسته بودم بدتر اینکه همکارمم نیومده بود خودم تنها باید manage شون میکردم ... 😢 خلاصه با اون مریضی کلا یک ربع هم نتونستم بشینم ... و حرصمم گرفته بود من با مریضی اومدم ولی اینا چیزایی که هزار بار گفتمو باز تو چشمم زل میزنن میگن نمیدونیم .... 😐😐😐😐🤨🤨🤨🤨 الان معلمایی که دانش اموزاشون فلک میکردن درک میکنم 😛😛😛😛😛

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

کجا بودمی؟

چقدر دلم برا نوشتن تنگ شده و چقدر حرف دارم .... چقدر انتقاد دارم از مادر شوهر و همکار و فامیل و خودم و دنیا ....:(   و چقدر راضیم از خدااااا:))))

 

عاقا ما به سختی در دوره ی متاهلی امتحان بورد رو دادیم و چقدر افتضاح درس خوندم ولی خدا رو شکر خوب دادم امتحان رو و خدا رو شکر تر که جایی برای طرح قبول شدم که من و همسر اونجا ساکنیمممم .... خوشحال و خندان و راضی، بهمن ماه برای شروع طرح رفتم دانشگاه ولی با یکی از ناجوانمردانه ترین رفتارا روبرو شدم یه چیزی که باعث شد انقدر افسرده بشم که ماه هاست نتونستم راجع بهش درد و دل کنم ....

 

رفتیم دانشگاه که از قضا یکی از شهرای بزرگ هم بود و بهم گفتن درسته شما و دو نفر دیگه اینجا قبول شدین ولی ما به شما نیاز نداریم ولی اون دونفر شروع به کار کردن... همینقدر وقیح و بی منطق ... خب معیارتون چی بوده برای انتخاب اون دو نفر؟ رزیدنت اینجا بودن ... و در حالی که به من میگفتن من رو نمیخوان خیلی مخفیانه برای گرفتن یک نیروی دیگه که امتیاز کافی نگرفته بود ولی پارتی داشت نامه ی اعلام نیاز زده بودن ... خلاصه این شد که من فروردین رفتم سر خونه زندگیم ولی طرحمو شروع نکردم همین جور مونده بودم شاید فرجی بشه که با پیگیریای همسرم خدا رو شکر اول مهر با تمام شدن طرح یکی از نیروها تونستم طرحمو شروع کنم ... و طرح آموزشیم که کلی هم جذاب و با حضور دانشجوهای خوب و شیطون هست شروع شده... 

روزی دو ساعت تو راهم که به محل کارم برسم یک روزم آف بود که با اعتراض همکاران به شدت دلسوزم الان از همشون یک شیفت بیشتر دارم و تعداد پرزنت هام هم بیشتر است ... اما مهم نیست این نیز بگذرد ... 

 

خیلی دوست دارم هرچی بلدم به دانشجو ها یاد بدم اما بعضیاشون اصلا تلاش من رو که ساعت ها تو راهم که بهشون درس بدم رو قدر نمی دونن و مطالبی رو که بیش از ده بار گفتم رو وقتی برای بار یازدهم میگم تو چشمام زل میزنن و میگن نمیدونم crying دو جلسه ی اول مربوط به بخش عملی پریو با من بود و برای بچه ها یکسری اسلاید با ویسم که نزدیک 2 تا 3 ساعت حرف زده بودم و نکته گفته بودم رو آپلود کردم وسطش یک سوال پرسیدم و خواستم جوابشو بهم ایمیل کنن تعدادی جواب رو ایمیل کردند در حد نوشتن دو تا عدد  ولی یکیشون امروز برام ایمیلی فرستاد که هم سر ذوق اومدم دوباره بنویسم و هم خستگی این 9 ماه از تنم بیرون اومد.....

  • دکتر محیصا