وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۵۱ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کوچه نقاش ها

عنوان پست اسم کتابی هست که یکی از فرمانده های خاص جنگ به نام سید ابوالفضل کاظمی  راوی اون هست و ادبیات خاص کتاب و بی آلایشیش این کتابو خواستنی کرده ... هرچی بگم از کتاب کم گفتم از اینکه خیلی راحت به بعضی سیاستای جنگ انتقاد میکنه برام جذاب بود ولی یک بخش جذابترش اینه که این فرمانده تقریبا تمام سالای جنگ رو وسط میدون بوده و از اشخاصی حرف می زنه که قبلش نمیشناختمشون ... یکی از اون شخصیت ها شهید حسین قجه ای هست ... نحوه ی شهادتشو خوندم همش این جمله میومد تو ذهنم " غیرت برای بعضی آدما غیر ارادیست" ... اینکه بهش دستور عقب نشینی میدن ولی دلش نمیومده نیروهای زخمیشو ول کنه و تاآخرین نفس وایساده و جنگیده غیرت خاصی میخواد ... بهرحال راوی جوری تعریف می کنه انگار وسط میدون داری زخمی شدن و افتادن تک تک آدما رو میبینی ... 

پی نوشت: یک اپلیکیشن نصب کردم به اسم کتابراه که خیلی از کتابا رو داره با قیمت مناسب تر و حتی بعضیاش صوتی هستن برا همین هرجا که نمیتونستم کتاب ببرم راحت کتاب مورد نظرمو میخوندم ...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

سلام به شما

حتما توی این پست دوتا کتاب و چند تا مستند معرفی می کنم.

از آنجایی که همسرم به مستند علاقه دارند مستند زیاد می بینیم اولین مستندی هم که به شدت ما رو جذب کرد مستند های آقای محمد کارت بود همشون خوب بودن اگر میبینید سریال یاغی یا فیلم شنای پروانه انقدر جذاب بودن برای این بود یک مستند ساز سال ها دیده بود و باهاشون زندگی کرده بود و تونسته بود روایت زندگی آدما رو ملموس نشون بده ... خلاصه جدیدا مستند آلبرتا رو دیدم که 3 تا اپیزود داشت و در مورد نشت نشا یا به عبارتی فرار مغزها بود. اونم جالب بود پشت بندش یک مستند مرتبط هم تلویزیون پخش کرد که اسمشو یادم نیست ولی توی یکی از قسمت ها یک مورد فرار مغزهای معکوس نشون داده بود .... فردی ایرانی سال ها آمریکا بود، درس خونده بود ، شغل داشت و درآمد عالی و خلاصه هرآنچه که خوبان می خواستند رو ایشون یکجا داشت... اما وقتی به اینجا رسیده بود و دیده بود دیگه قله ای برای فتح نیست و با خودش گفته بود خب که چی؟؟؟ بعدم تصمیم گرفته بود یک کاری انجام بده خلاف جهت رودخونه ی دنیوی ما و قطعا در جهت رودخونه ی اصلی کائنات که اثرش ملموس و مفید برای وطنش باشه و باعث پیشرفت کشور بشه یه کاری که بقا داشته باشه خلاصه تصمیم به مهاجرت به ایران می گیره و در اینجا با وجود نظام اداری سخت و نبود دیسیپلین خارجیا که هرچیزیشون حداقل در ادارات سرجاشه، شغل جدیدی رو شروع می کنه و از اونجایی که خب هدف خیلی خاص و والا بوده به نتیجه هم رسیده بود .... از اونجایی که مولا علی (ع) فرمودند: سرزمین‌ها با وطن‌دوستی، آباد شده‌اند ... ان شا الله اینجور آدما بیشتر بشن تا ایران جانمون همیشه آباد باشه ...

راستش بعد دادن این همه امتحان در تمام سالای تحصیلم و حالا رسیدن به آخرش دقیقا نقطه ای که میخواستم یعنی معلمی، همش با خودم میگم که چی؟   البته معلمی واقعا موثرترین و خفن ترین شغل دنیاست البته از نظر من حتی جذاب تر از طبابت هست ... اما اصلا راضی نیستم شاید بازم به خاطر سیستم شلوغ دانشگاه باشه و داشتن زیاد دانشجو که وقت نمی کنم به همه اونجور که باید درس بدم  ... هنوز از شرایط کار و درواقع از خودم راضی نیستم باید یک مهاجرت به درون انجام بدم .... علت دیگرش هم بی انگیزگی خیلی از دانشجوهاست البته حق میدم شرایطشون سخته اما بعضا مستمع های خوبی نیستن که جناب معلم رو سر ذوق بیارن... از طرف دیگه این مطب نزدنم هم مزید بر علت شده که نتونم اون کاری رو که دوست دارم برا مردم انجام بدم ... خلاصه که فعلا رضایت کافی نداریم .... 

 

مستند بعدی که ترغیب شدم ببینمش  گاهی اتفاق می افتد بود، که درمورد زندگی افراد ترنس هست و اونم برام جالب بود با توجه به موضوع مازیار لرستانی و دیدن این مستند فهمیدم مازیار لرستانی بسیار انسان شجاعی بوده که با وجود همه ی تبعاتی که این کار براش داشته و سختی های قضاوت و شنیدن حرف های نامربوط کاری رو انجام داده که درست ترین بوده... توی مستند می فهمید بزرگترین سختی ترنس ها تنهاییه ... هم قبل جراحیشون و هم بعدش ... به این فکر می کنم این سالها مازیار چقدر سختی کشیده و تنهایی برده و حالا چقدر همه چی براش ممکنه سخت تر بشه اما این از اون کارای بقا دار عالمه که یک سلبریتی موقر راه رو برای پذیرش آدمایی که این مشکل رو داشتن اندازه ی سهم خودش هموار کرد.

 

دوتا کتاب خوب هم هستن که باید معرفی کنم اول کتاب ماء معین اثر آقای هاشمی نژاد که البته نسبتی با من ندارن و چهل روایت در مورد صاحب زمان (ع) بیان می کنند و دوم کتاب دکل اثر آقای ولی ابرقویی که در مورد گام دوم انقلاب هست با بک قلم داستانی که بحث عمیق سیاسیش رو روان و جذاب تر می کند. 

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

زندگی

اگر شما که دارید این متن رو میخونید، دخترید؛ بدانید و آگاه باشید اگر عاشق کسی هستید و مدام به او توجه میکنید و دورش میگردید و اونم فقط باهاتون صمیمیه ولی برای ازدواج پیشقدم نمیشه خواهش میکنم وقت ارزشمندتونو تلف نکنید اصلا تلف نکنید چون طرفتون قصد ازدواج نداره و فقط داره از توجه شما به خودش اعتماد به نفس میگیره ... و پشت سرتونم بهت میخنده... اینو خودمم تا حالا نمیدونستم تا الان که همسرم یک همکلاسی دارن که خیلی درسش خوبه و مجردم هست و از قضا یکی از همکلاسی های خانم هم که دختره و بسیار با شخصیت و مودبه، سعی در ارتباط برقرار کردن با ایشون داره... کل پیامای دختر رو که برای دوستاش تعریف میکنه و چندوقت پیش یه چیزی گفته بود که دوست داشتم کله شو بکنم گفته بود این دختره اومده جلوم ماسکشو دراورده که ببینمش منم خوشم نیومده .... اییییییییییی تفو بر این چرخ گردون تفو.... تازه به همسرم گفته به خانمت بگو بین دانشجوهاش یا همکاراش یه دختر خوب برام گیر بیاره ... منم گفتم به خاطر اینکه پشت سر همکلاسیتون حرف زده عمرا کسی رو معرفی کنم ... بهشم بگو تو برو آدم همی باش ... 

اگر هم پسرید و دارید این پست رو میخونید باید بگم یک کم جنبه داشته باشید اگر یک دختری بهتون توجه میکنه و قطعا میفهمید قصدش ازدواجه و شما تمایلی ندارید نه بازیش بدید نه پشت سرش حرف بزنید ... غیرت داشته باشید 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

سروش صحت

تازه بعد از مدتها دارم سریال لیسانسه ها رو میبینم اونموقع خوابگاه بودم نمیدیدم یکی دو قسمتشم خونه ی دوستم دیدم گفتم چقدر بی مزه ان ... ولی الان واقعا برام فرق داره نمیدونم شاید چون از اول فیلم در جریان فیلم نبودم اونموقع درکش نکردم ولی الان فکر میکنم سروش صحت بهترین فیلم طنز ایران رو ساخته با کلی نقدهای اساسی  در قالب طنز، فعلا قسمت ۱۵ هستم ... بعضی از نقد هاش در عین طنز بودن واقعا جای گریه داره ... مثلا وقتی مسعود دنبال کار میگرده و میبینه در دکه روزنامه فروشی یه عالمه جوون دارن زنگ میزنن به شرکت های مختلف ... یا وقتی پدر مازیار که معتاد بود به بچه اش گفت زخم رو صورتت از قبل بوده یا الان ایجاد شده یعنی در این حد به بچه اش بی توجه بود ... به افتخار سروش صحت 👏👏👏👏

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

نامیرا

بعد از مدت ها یک کتاب خوب خوندم. همسرم گفت اینو بخون جالبه در مورد ادمایی هستن که در رفتن پیش امام حسین مردد بودن، همین جمله انگیزه ای شد برای خوندن کتابی که میتونم بگم یکی از بهترین کتابایی هست که خوندم با قلم زیبای نویسنده آقای کرمیار، در تمام مدت خوندن کتاب نامیرا با اشخاص کتاب همراه بودم و تمام فکر و ذهنم درگیر تصمیم نهایی این افراد بود. فکر میکنم بهترین نامی که می شد برای این کتاب پیدا کرد همین نامیرا است ... تمام اشخاص اون زمان تا ابد زنده اند ....

و چند روز پیش یک فیلم ترکی دیدم که اونم واقعا جالب بود به اسم قهرمان ... و وجه مشترک این فیلم و این کتاب در واقعی بودن داستان هر دوست ... توصیه میکنم این فیلم رو هم ببینید در مورد مرد و زنی هست که هردو عاشق یک اسب هستن و این تازه اول ماجرای زندگی پر از فراز و نشیبشونه  ...:)

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

همسفر

پارسال میلاد امام رضا (ع) از آقا یک همسفر و همراه هم سطح خودم خواستم ... و امشب میلادشون عقد بین من و این همسفر خونده شد ...

همه چیز از ۱۷ آبان ماه ۱۳۹۸ سالروز ازدواج حضرت رسول (ص) و حضرت خدیجه (س) شروع شد و اولین دیدار به وساطت زنداییشون برامون شروع یک آشنایی پر از فراز و نشیب بود، روز اول فهمیدم روبروم یک مرد باجربزه نشسته و جذب این تکیه گاه شدم، وقتی اولین بار شمارشونو سیو کردم دیدم عکس پروفایلشون شهید هادی هستن برام باور کردنی نبود وقتی شنیدم در یک موسسه خیریه هم کار میکنن به نام همین شهید بزرگوار ... شهیدی که هردومون به شکل خاصی بهشون ارادت داشتیم ... روزای بعد یکسری نکات منفی رو فهمیدم که میشد رو نظرم اثر داشته باشه حتی خیلی از اطرافیان مخالف بودن ... ولی با وجود همه ی کشمکشای درونی با توکل به خداوند ۱۲ تیر ۱۳۹۹ بله رو گفتم و همون لحظه آروم شدم و الآن راضیم به رضای خداوند و شاکر به این حکمت که کسی برام انتخاب شد که کنارش خیلی آرامش دارم و ممنونم از امام رضا (ع) برای این هدیه... امیدوارم بتونیم در بندگی خداوند همراهان خوبی برای هم باشیم...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

خیلی از اتفاقات هستن که بارها برات اتفاق میوفته، انگار خداوند بهت فرصت میده که فرصتی که از دست دادی رو دوباره از یک راه دیگه جبران کنی، الان سال اخر تخصصم و به شدت درگیر کارهای جانبی غیر درس خوندن هستم:

پایان نامه: یک مطالعه ی حیوانی بر روی rat کار میکنم که خیلی سخت بود و هربار کلی دعا و ثنا داشتم که همه چی خوب پیش بره و حالا که لامام آماده شده هرهفته باید از پاتولوژیست وقت بگیرم که ببینشون واقعا در این زمان هنوز درگیر پایان نامه بودن خیلی سخته. باید از لامام با میکروسکوپ عکس می گرفتم که خوب بلد نبودم یکی از بچه های خوابگاه بهم گفت من یادت میدم قرار شد یادم بده که نیومد تازه اومد گفت: خودم یه سری لام دارم باید ببینم و اولویت با منه😕😐 عزیزم تو که اینجوری چرا قول کمک میدی

کیس بورد: وای این یکی که صبر ایوب میخواد، هرروز کلی به مریضم زنگ میزنم جواب نمیده بعد دو روز میگه ببخشید تلفنم سایلنت بود😢😢و هربار کلی اصرار و ضجه میزنم تا بیاد.

خوابگاه: بدتر از همه ی این مشکلات، زندگی تو خوابگاه با اوضاع کروناست پوست دستم کنده شد انقدر میشورم و هی باید لوسیون بزنم 😢 و البته قرار شد به هرکدوممون یک اتاق بدن(هنوز خیلیا نیومدن دانشگاه و جا هست) اما مشکل اونجاست که هم اتاقی من بیشتر دوست داشت تو اتاقش بمونه منم جابجا شدم یک هفته نشده بود گفتن دوباره باید جابجا بشی واقعا کلافه شدم ... حالا اومدم اتاق جدید وای چشمتون روز بد نبینه ناخن گرفته شده هم رو زمین دیدم ... اخه دختر خوب خرما میخوری هسته شو که نباید بندازی خلاصه کلی طول کشید اتاقو مرتب و تمیز کردم اونم با شرایط کرونا نمیشه جارو برقی برد منم با جارو نپتون اون همه آشغالو جمع کردم که بشه حداقل زمین نشست ... حالا چرا میگم فرصتا تکرار میشه؟

آهان چون الان دقیقا شبیه ۸ سال پیشه سال ۹۱ که داشتم پایان نامه عمومیمو آماده میکردم اونموقع هم رفتم خوابگاه موندگار شدم بازم من و دوستم سمیه رو بردن یک اتاق دیگه کل تابستون اونجا بودیم بعد کم کم سمیه رو یه چیزی نیش میزد که فهمیدیم اتاقش یک حشره عجیب داره ... مجبور شدیم کل اتاقو براشون تمیز کنیم و بگیم بیان سم پاشی کنن واقعا آدم همچین دخترایی میبینه هععععی... خلاصه اونم تموم شد ان شا الله اینم تموم میشه.

خدا رو شکر اتفاقای خوبم میوفته دیروز استاد تمام بخشمون به من و دوستم که خوابگاهی بودن گفتن با خانواده ی استاد بریم باغشون میوه بچینیم خیلی خوب بود کلی از باغشون لذت بردیم. استادمون تعدادی کبوتر داشتن که به یکیشون میگفت بیا برو پیش خاله 😍😍😍اونم اومد پیشم ...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

Beautiful boy

بعد از مدت ها یک فیلم خوب دیدم که ده دقیقه ی آخرشو فقط گریه می کردم ... فیلم پسر زیبا ... داستان زندگی آدم ها و خانواده هایی که درگیر اعتیادن ... و همیشه باید یاد بگیرن هیچ وقت نباید خسته بشن ... زندگی برای این آدما و خانواشون همیشه یک جنگه، یک جنگ بدون لحظه ای سکون ... این افراد قدر شادی رو خوب می دونن چون فقط لحظاتی شادن که دچار وسوسه نیستن یا عزیزشون سالمه ... و قدرشو میدونن چون هر لحظه ممکنه این شادی بره ... فیلم قشنگی برای درک این بیماری ...

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

تنهایی

 حس تنهایی چیزی نیست که وابسته به آدمها باشد، وابسته به عشق و عاشقی ها باشد، حتی وابسته به روابط هم نیست. تنهایی یک جور حس است، که گاهی می آید و در وجودت میپیچد. بگذار بیاید، با تمام حجم اندوهی، که با خود می آورد بگذار بیاید. نه سرکوبش کن و نه خودت را به آن راه بزن که ندیدیش و نه از آن فرار کن. اتفاقا بگذار بیاید، شاید حرفی برای گفتن دارد. شاید زخمی از گذشته او را تحریک به آمدن کرده یا شاید آمده است، چون وقت پوست انداختن و ورود به یک عالم فکری دیگر است. یا شاید هم آمده که به یادت بیندازد همه ی ما تنها به دنیا می آییم و تنها خواهیم رفت و تجربه ی این تنهایی بخشی از ماهیت هستی است.
خرد فقط زمانی شکوفا می‌شود که بدانی چگونه تنها باشی. خرد طبیعت وجود توست.هنگامی کامل می گردی که در حال که به دیگران عشق می ورزی و روابط اجتماعی خود را شکل می دهی اما از تنهایی نیز هراسی نداری و آنرا هم زیبا می یابی. آن گاه که تو تنهایی و همه‌ی عالم را فراموش کرده‌ای، آن گاه که فقط خودت هستی، در درون خودت خوش وخرمی و هیچ نیازی به دیگری وهیچ میل و هوسی برای هیچ چیز دیگری نداری، در آن آرامش خلوت با خویش، خرد شکوفا می‌شود. خرد به معنای دانش نیست. خرد یعنی، بصیرت، یعنی روشنی. خرد به معنای معلومات نیست بلکه به معنای دگرگونی است. خرد یعنی نگریستن به زندگی به شیوه‌ای کاملا تازه بیاموز که با وجود بودن با دیگران، تنهایی را نیز تجربه کنی و بگذار تا خرد از عمق وجودت به سطح آید. آن گاه حتی در میان جمع نیز بی تفاوت وتاثیر ناپذیر نخواهی بود.تو در دنیا خواهی بود نه از دنیا. تو قابلیت تشخیص درست از نادرست را خواهی یافت. دیگر به دستورات بیرونی تکیه نخواهی کرد. تو قوانین خود را یافته‌ای.

دکتر فروغ رمضانی_روانشناس 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

جوانه

میخواستم برم بیرون یک ورق ژلوفن بخرم ... با پروتکشن کامل ماسک ودستکش زدم بیرون  توی کوچه مردی رو دیدم که بدون دستکش تا کمر رفته تو سطل آشغال تا اقلام پلاستیکیو جمع کنه برای فروش... خجالت کشیدم، دستامو بردم زیر چادر و دوست داشتم داد بزنم سر کرونا که اصلا درک و شعور نداره نباید این موقع سال میومد ایران که بیشترین درامد کارگرا مال همین موقع بود ... دوست داشتم داد بزنم سر مسوولینی که سفره ی انقلابو کلا با سفره خوردن و به فکر فقر مردمشون نیستن ....

پی نوشت: برای اولین بار در تاریخ شهرمون دو نفر برای مجلس رای اوردن که به صورت قومی قبیله ای رایی نداشتن ... شاید جوانه ی امیدی باشه برای بهبود این شهر خسته و شاید امیدی باشه از بلوغ فکری مردم ... خدا کمک کنه این اوضاع بهبود پیدا کنه ... 

  • دکتر محیصا