وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۲۹ مطلب با موضوع «خاطرات رزیدنتی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

انرژی مثبت

بعضی آدما یه جور خاصی انرژی مثبت دارن که وقتی میبینیشون نمیتونی لبخند نزنی، و خدا روشکر چند از بیمارام همبنطوری بودن ...

اولی که به خاطر یه مشکل ایمپلنتش باید خارج می شد و ایمپلنت جدید میذاشت کلا خسته شده بود ولی با کلی حرف زدن بهتر شد و متمایل شد به جراحی، در تمام جراحی یکریز حرف میزد و میخندیدیم و این اخرا یه زنبور اومده بود بالا سرمون و ایشونم با لهجه ی شیرین اصفهونی گفتن نگزدتون 😊😊😊😍 هروقتم میبینیمشون من و استادامون لبخند ملیح بر چهرمون نقش میبنده...

دوم یک بیمار بودن که بهشون برای ۸ صبح وقت داده بودم ولی خودم فراموش کردم ساعت نه و نیم رفتم تو بخش یهو گفت شما بودید نوبت دادید رنگ از رخسارم پرید انقدر درگیری فکری داشتم که ایشونو یادم رفته بود ... ولی با وجودی که معطل شده بود خیلی خوب برخورد کرد و در اخرم کارش خوب پیش رفت و کلی شرمنده اش شدم.

سوم یک دختر خانم مهربون بودن که امروز براشون پیوند لثه زدم سه سال از خودم کوچیکتر بود ولی کلی باهم صمیمی شدیم بنده خدا در اثر ارتو ریشه ی دندونش حرکت کرده بود و تحلیل لثه داشت و خدا رو شکر نتیجه ی کارش خوب شد.

خب بهرحال بین این همه بیمار خوب یک بیمارم داشتم که درواقع بیمار دوستم بود به من واگذار کردن از اولش خیلی بهم اعتماد نداشت و طرح درمانشم حین کار عوض شد بعد از کلی غر و لند بلاخره کارش انجام شد. و یک هفته بعد با کلی اعتراض اومد که درد داشتم یعنی واقعا انتظار داشت چطور دوتا دندونشو بکشیم و یک جراحی افزایش طول تاج انجام بدیم؟ بدون درد و بدون خونریزی؟

 

پایان بند: ما آدما هرچقدر بدونیم ولی باز نیاز داریم همون دانسته ها بارها بارها بهمون تذکر داده بشه چون فراموشکاریم. یکی از آدمای با انرژی مثبت و مومن روی زمین که من بارها فیلماشو دیدم یک کشیش مسیحی هست که با زبان ساده همون چیزایی رو که بهشون ایمان داری رو تذکر میده. دوست داشتید ببینید:

https://tamasha.com/v/WMkPj

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

خب قدیم قدیما یعنی هشت نه سال پیش چندتا از همکلاسیام وبلاگ داشتن و منم وبلاگاشونو میخوندم اما انگیزه ای برای نوشتن نداشتم یا شایدم اعتماد به نفسم کم بود... خلاصه بهترین وبلاگ هم برام آسمان کوچک دوستم سمیه بود ... بلاخره دانشگاهم تموم شد و رفتم طرح اونجا بود که دلم نوشتن خواست یعنی انقدر اتفاقای جورواجور میوفتاد که دوست داشتم یه جایی بنویسم که داشته باشمشون ... شهریور ۹۲ بود که شروع کردم با اسم خودم و شرح محل کارم تو بلاگفا نوشتم ‌... یکسال خوب پیش رفت و منم راضی بودم که یک نفر که منو تو دنیای حقیقی میشناخت خواننده ی وبلاگم شد ولی انقدر مزاحمت درست کرد که دیگه توبه کردم با اسم خودم بنویسم  کلا حس میکردم حریم شخصی ندارم اینطور شد که یک مدت با رمز مینوشتم و چون بلاگفا به مشکل خورد همشون پاک شدن ...یکسال بعد از طرح  با اسم محیصا رفتم پرشین بلاگ که اونم به مشکل خورد و حالا بعد از تخصص از سال ۹۶ هرچی از قدیم مونده بود جمع کردم اوردم اینجا ... :) الان دوساله اینجام و راضیم از بلاگ( شبیه نظردهی آی فیلم شد).  متاسفانه وقت نمیکنم خیلی وبلاگای دیگه رو بخونم اما با این وجود اینجا رو ترجیح میدم به اینستا و ... چون راحت و بی پرده میتونم بنویسم... اگر اینستا بود که نمیتونستم از مشکلاتم با هم اتاقیم بگم راستی یادم رفته بود بگم اتاقمو عوض کردم 🤣🤣🤣 یعنی المپیاد برام هوش و حواس نذاشت، از ترم قبل دیدم دیگه نمیتونم وضع نامرتبی و شلوغی اتاقو تحمل کنم و چون همیشه شخصیتم اینجور بوده کسی رو نباید ناراحت کرد خیلی به سختی خودمو راضی کردم که بیا و به فکر کودک درون ناراحتت و بالغ آزرده خاطرت و والد عصبانیت هم باش، ... به هم اتاقیام گفتم برای امتحان بورد میخوام برم یک اتاق دونفره،اتاقمم معلوم بود که دیدم هم اتاقیام زودتر از من دارن میرن اتاق مجاور اتاق آینده ام .. یعنی بازم سر و صدا کنار من بود ... همینطور غمین بودم که یک دوست پیشنهاد داد برم اتاقش اونم امسال بورد داره ... منم رفتم اتاقش هرچند هم اتاقی سابقم خیلی ازم ناراحت شد  و خودمم سرشار از عذاب وجدان بودم که ناراحتش کردم و شروع ترم هم برام با این سختی و جابجایی همراه بود، اما واقعا الان از اتاقم راضیم ... دوسال بود که هربارمیومدم تو اتاق دوست داشتم گریه کنم گاها تشت وسط اتاق بود 😥

 

پی نوشت: خب این چالش جدید به دعوت وبلاگ مرد بارانی بود که برام جالب بود در مورد وبلاگ نویسی بنویسم،:)

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

تقریبا اول محرم بود که استادمون بهمون گفتن سه نفر جمع بشیم میخوان در مورد المپیاد باهامون صحبت کنن ماهم جمع شدیم و قرار شد کتابا رو تقسیم کنیم و شروع کنیم به درس خوندن برای المپیاد پریودنتولوژی کنگره ی پریو ی مهرماه نزدیک به ۴۰ روز وقت داشتیم و کارا رو تقسیم کردیم. شروع ترم انقدر پر استرس برای ما شروع شد که الان که دیگه تموم شده هرچقدر استراحت می کنم بازم خسته ام. بهرحال دست از همه ی کارای دیگه ای که داشتیم شستیم و مشغول این مسابقه شدیم. تیم سه نفرمون مشتمل بر من و همکلاسیم که دکتر شین بودو سال پایینیمون که دکتر الف بود ... من و سال پایینیمون قرار بود باهم بریم تهران و دوتا دیگه از دخترای همکلاسیم هم برای کنگره میخواستن بیان و قرار شد یک اتاق ۴ نفره بگیریم اولش من کلی استرس گرفتم که اگر ۴ نفره باشیم ما دو نفر نمیتونیم اونجا هم کارامونو مرور کنیم ولی بعدش که رسیدیم خیلی دو تا دوستمون باهامون همکاری کردن ... خلاصه روز اول با شیراز افتادیم و ماشاالله بچه های شیراز خیلی قوی بودن و فکر کنم با اختلاف کم بردیمشون ... روز دوم با شهید بهشتی افتادیم و متاسفانه توی امتحان کتبی برگه رو از زیر دستمون کشیدن و ما نتونستیم یک جواب رو بنویسیم و ازمون هم نپذیرفتن ولی با این وجود تونستیم برنده بشیم‌‌. روز سوم که فینال بود اصفهان و مشهد و یزد تونستن به فینال برسن. قرار بود دوتا پرزنت و یک کار عملی داشته باشیم از پرزنت ما کلی ایراد گرفته شد و نهایتا دوم شدیم ... با وجودی که مسابقه بود و ما دوست داشتیم با بقیه ی شهرا رابطه ی خوبی داشته باشیم و بیشتر لذت ببریم ولی اکثر استادا از شهرای مختلف انقدر این مساله رو مهم کرده بودن که جز رقابت و استرس چیزی نداشت. روز اول که اسم شهرا رو میخوندن فقط من وقتی اسم اصفهان اومد بلند کفتم هورا که این وسط دعوام کردن اسمتونو گفتیم اول که نشدید!!!!! کلا جو انقدر سنگین بود که از امتحان بورد هم بدتر بود ... این وسط ولی فهمیدیم بچه های مشهد چقدر ریلکس و باحال بودن و فکر میکنم لذت مسابقه رو اونا بردن 😊 در پایان هم مدرکی دال بر دوم شدن که بهمون ندادن ولی این لوح کنگره و جایزمون که یک ست مخصوص کارمون بود دریافت کردیم ... 😊 خدا رو شکر که به خیر تموم شد... برای همه ی تیم ها آرزوی موفقیت دارم، اکثر تیم ها واقعا باسواد بودن و اختلاف ها واقعا جزئی بود، یزد، قزوین، شیراز که من مسابقه هاشونو دیدم خیلی باسواد بودن. حتی تبریز که فقط سال دویی هاشونو فرستاده بودن واقعا خوب بودن. 

پی نوشت: استادام و همکلاسیام خواننده ی اینجا نیستن، ولی از هم گروهی هام و دوستام سمانه و فاطمه و مخصوصا سرتیممون خانم دکتر بهفرنیا تشکر می کنم😍😍😍

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

کیس بورد

یکی از غول های تخصص که درواقع غول آخره، کیس بورد هست، یعنی یک بیمار باید پیدا کنیم که چهار قسمت فکش جراحی بخواد ... تا اینجاش که به سختی پیدا میشه ... قسمت دردناکش اینه باید از مرحله به مرحله ی جراحی عکس بگیریم ... و واقعا حس بدی از این کار دارم ... اینکه مدام باید لب و گونه و زبون مریض رو کنار بزنم و اونم کلی اذیت بشه که یک عکس خوب ازش دربیارم ... اصلا نه خوشایند مریض نه من ... ولی مجبوریم 😥😥😭😭 نمیدونم چرا تو سیستم آموزشی به این قسمت حقوق بیمارا توجه نمیشه ...
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰
یک بحث داغ در مورد افزایش ظرفیت پزشکی و معضلات دکترا در تلویزیون مطرح شد و یک کارشناس هم که مدرک علوم سیاسی داشتن ( #دکتر مجید حسینی ) حسابی ما پزشکا رو شستن و پهن کردن رو بند رخت ...  خیلی خوبه که به معضل کنکور که بواقع یک معضل بزرگ برای ما هم بود اشاره کردن، ما هم مثل همه از این مسابقه ی پر استرس که برای بعضیا منبع درامد شده گذشتیم. اونقدرا پولدارم نبودم که هی این کلاس و اون کلاس برم بعد از عید روزی ۱۲ تا ۱۳ ساعت درس می خوندم. اونقدرم استرس داشتم و دچار وسواس شدم که یک چهارم سوالای فیزیک و شیمی رو سر امتحان نرسیدم ببینم. تمام تابستون هم که استرس نتایج رو داشتم و قبل اعلام نتایج من و مادرم از شنیدن این جمله از دوستم که کارنامه ات بالا نمیاد زدیم زیر گریه ... تمام این استرسا برای یک آزمون چهار پنج ساعته اشتباهه و اینکه تمام سرنوشت آدما به همچین آزمونی گره بخوره غلطه... همیشه برای کسایی که نمی تونستن حداقل یک کتاب تست داشته باشن غصه می خوردم هرچند خدا خیر بده قلم چی رو که در کنار استفاده از کنکور برای افزایش سود برای بچه هایی که مشکل مالی هم دارن یکسری سهمیه و تسهیلات قرار داده ... واقعا نمی دونم چکار باید بکنن که قبولی عادلانه تر باشه، همین کنکور که خودش پر از اشکاله و اگر روشی غیر از کنکور هم بیارن وسط، حداقل تو کشور ما که ۹۰ درصد کارا رو با پول جلو می برن دانشگاه های خوب فقط جای پولدارا میشه. ولی حرف کارشناس برای افزایش ظرفیت پزشکا خیلی غیر منطقی بود، برای حل یک اشکال یک راه حل غلط تر رو معرفی می کردن و برای به کرسی نشوندن حرفشون پزشکا رو مورد نقد قرار می داد. خب هر شغلی یکسری آدم سودجو داره که متاسفانه پزشکا هم مستثنی نیستن اما اخه این شیوه ی نقد درسته؟ درسته تمام پزشکا رو زیر سوال ببرید؟ می دونید از فردا برای جلب اعتماد مراجعه کننده هامون و آروم کردنشون چقدر باید تلاش کنیم؟ آیا بیمه ها ضعیفن تقصیر پزشکاست؟ و اگر ظرفیت های دانشگاه افزایش پیدا کنه مشکل حل میشه یا مثل مهندسی با دانشگاه هایی مثل پیام نور و ... که کیفیت آموزششون پایینه دکترای بی سواد تحویل جامعه میدیم؟ ...اصلا انقدر زیر ساخت داریم که همچین پیشنهادایی می دیم؟ قبلا هم تلاش کردید دکترا زیاد بشن با گرفتن دانشجوی تکمیلی و دانشگاه های با کیفیت کم اما فکر نمی کنید حق اون بیماری که زیر دست این افراد داره صدمه میخوره چون سواد کافی نداشتن بر گردن شماست؟ خب حالا دکترا زیاد شدن و استرس کنکور کم شد که می دونم هیچوقت اون استرسا کم نمیشه حالا با این همه دکتر چکار می کنید؟ یک برنامه پزشک خانواده رو به سرانجام نرسوندید چطور میخواید این همه پزشک رو ببرید سر کار و بهشون حقوق بدید؟ فکر نمی کنید مثل رشته ی مهندسیا یا باید به شغلای دیگه رو بیارن یا از اول کشور رو ترک کنن که در رقابت شغلی که پر از پارتی بازیه گیر نیوفتن؟ و اگر فکر می کنید پزشکا سوجو هستن چرا می خواید تعدادشونو بیشتر کنید؟ و وقتی سیاست مدار ما هدف والا رو قبولی در پزشکی تعریف می کنه تمام اون بچه هایی که در این رشته قبول نشن بیشتر سرخورده میشن چرا به جای قطبی کردن این رشته روی توانمند کردن رشته های دیگه کار نمی کنید؟
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

Tunneling

۱. یک بیمار به شدت وسواسی داشتم که هر سوالی رو چندبار می پرسید و قبلش هم سوالا رو یاد داشت می کرد و بعدش می پرسید. چند بار نوبتشو به خاطر شغلش جابه جا کرد تا اینکه بلاخره یک روز اومد ولی استادم برای یک کیس خاص رفته بودن اتاق عمل منم با یک اتند دیگه اولین گرفت tunneling رو زدم و نتیجه اش خدا رو شکر خوب شد، اینم اولین گرفت tunneling من و تحلیل لثه ای که کاملا خوب شد.
  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

دا

برای دفاع پروپوزالم به شدت استرس داشتم به حدی که صبح دیدم روی کامم پر از وزیکول های هرپس (تبخال) شده بود ... اما همه چی خوب پیش رفت ... یه جورایی باورنکردنی بود استادایی که خیلی اساسی سوال می پرسیدن نیومده بودن فقط هم یک دلیل داشت دعای مامانم ... 😍
  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

استاد عزیز و پر کار که این روزا حسابی خسته اید، تولدتون مبارک؛ خوشحالم که باعث شادی و لبخندتون شدیم ...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

غرغرونامه

۱) اندر احوالات خوابگاه مسوول خوابگاهی داریم که می فرمایند شب یا تا ۹ و نیم خوابگاه باشید یا اگر تاخیر زیاد دارید کلا نیایید همونجایی بمونید که بودید ... این جوری با این قوانین ناقص مراقب بچه های مردم هستن ... خب آدم حسابی وقتی مادر و پدر من راضی هستن و در جریانن که کجا بودم چرا نباید بیام سرمو رو بالشت اتاق خودم بزارم 😑

۲) زمزمه هایی از اضافه شدن یک دانشجوی انتقالی به بخشمون داریم، مثل پارسال؛ امیدوارم امسال استادامون، ما دانشجوها رو هم از خودشون بدونن و در جریانمون بزارن و با همفکری بتونیم مریضا و یونیتا رو تقسیم کنیم. پارسال خاطره ی خوشی نبود، هر بار که یونیت کم بود از اینور و اونور به من غر میزدن که برو اعتراض کن، منم می دیدم اعتراض فقط باعث افزایش تنش هاست، اونا رو آروم می کردم، هرچند وقتی تعداد بیمارامون هم به حد نصاب نمیرسه نشون میده افزایش دانشجوها بدون مشکل هم نیست و تا حدی  اگر اعتراضم می کردن حق داشتن البته مهم اینه یاد بگیریم دیگه، ان شا الله این یک سال هم با آرامش بگذره...
  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

آدمای رزیدنتی

حرفی که از دهن دراومد قشنگ عین تیره میشینه رو قلب و دیگه نمیشه کاریش کرد اما خداروشکر من اولش که تیر بخورم داغون میشم اما حداکثر در بدترین حالت سر یه ماه یادم میره ....
بین ما و سال یکی هامون سه نفرمون از یک ورودی ان که به شدت رقابتی هستن جو درس خوندن دوستانمونو یه کم استرس آلود کردن...
یکی از سال یکی هامون خیلی مدلش با من فرق داره و هی بینمون کانتکت پیش میاد هی سعی می کنم رد کنم ولی باز یه حرف جدید پیش میاد، فهمیدم که منظوری نداره اما یه کم نیش دار حرف می زنه همیشه تا چند روز دلگیرم تا بعد دوباره خوب بشم ... اون یکی سال یکیمون خیلی باحال خونسرده یعنی از خونسردیش خوشم میاد ولی گاهیم حرصشو می خورم الان یک ماهه باید به من ۱۵۰ هزار بده انگار نه انگار  ... سال یکی سوممون که اصلا یه حالیه تو آسمونا بهش نزدیک بشی گاهی با خاک یکسانت می کنه ازش دور بشی میگه کسی منو تحویل نمیگیره خل شدم از دستش🤣🤣🤣
دو تا از همکلاسیام خیلی جالبن هی نقشه میکشن و برنامه ریزی میکنن که به اهداف خاصی برسن، به این نتیجه رسیدم که مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین، بابا بیخیال بشید بسپارید به خدا ... 

  • دکتر محیصا