وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۱۳ مطلب با موضوع «دانشگاه» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

۱)برای تعریف کردن این خاطره اول باید مختصات دانشجوهامو رسم کنم :)

دوتا گروه هستن که هم ورودی هستن گروه a که قرار بود فردا ازشون امتحان بگیرم و گروه b که قرار بود هفته ی بعد ازشون امتحان بگیرم و هردو گروه یک امتحان دیگه رو به صورت  مشترک هفته ی بعد داشتن مثلا به اسم امتحان c ... هردو گروه میخواستن امتحانشونو یک هفته جابجا کنن گروه b اول گفتن ما سختمونه هفته ی بعد امتحان بدیم چون امتحان c داریم ... و گروه a هم اومدن گفتن میشه ما فردا امتحان ندیم به جاش هفته ی بعد امتحان بدیم که دوتا امتحان a و c رو باهم بخونیم ... به شدت از دست دوتاشون عصبانی شدم آخه با یک بهانه دوتا هدف مخالف هم داشتن من که تاریخ امتحانشونو عوض نکردم ولی این امتحان گریزی دانشجوها همیشه هست و به شدت رو اعصابه 😢

۲) دقیقا یک گروه دیگه برای بار دوم میخواستن تاریخ امتحان رو جابجا کنن ولی به دلایل تداخل با بقیه ی امتحانا به نمایندشون گفتم نه نمیشه ... فرداش دوتا از دانشجوها اومدن باهام صحبت کردن که مشکل داریم و خلاصه گفتم باشه با بقیه ی همکارا صحبت کنم ببینم چی میشه بلافاصله نمایندشون زنگ زد شما دیروز به من گفتید نمیشه جابجا کرد حالا به اینا که گفتید میشه جابجا کرد از چشم من میبینن که کم کاری کردم نتونستم امتحانو جابجا کنم لطفا تاریخ رو عوض نکنید ... :) یعنی واقعا این یکی رو اصلا نمیتونستم تحلیل کنم خب الان برات مهمه تصویر تو تو ذهن بچه ها خراب نشه یا دوست داری امتحان تو تایم بدون مشکل تری برگزار بشه ... خلاصه امتحانو جابجا نکردم ولی هنوز تو کف دانشجوهامم 😅😅😅😅 و البته یادمه دوران دانشجویی خودمون نماینده ی کلاس بودم اکثر بچه ها موافق عوض کردن تاریخ یک امتحان بودن رای گیری کردیم و قرار شد امتحان عوض بشه بعد یکی از بچه ها رفته بود آموزش که اینا بدون هماهنگی با من تاریخو عوض کردن آموزشم گفت امتحان برگرده به تاریخ اولش ... خلاصه حسابی هممون از اون هم کلاسی داغ بودیم بیشتر به خاطر اینکه اول میتونست بیاد به ما بگه که سر رای گیری نبودش و مشکل داره قطعا ما هم قبول میکردیم امتحان برگرده به روز اولش ولی این زیر آب زنیش رو اعصاب بود... تا اینکه چندروز بعدش به من گفت من میخوام برم خونمون نمیتونم برای گرفتن جزوه ها بمونم به من جزوه ها رو زودتر از بقیه بدید و اگرم آماده نیست فایلای ویرایشیش رو بدید منم گفتم با توجه به نظر اکثریت بچه ها جزوه ها تو همون تاریخ خودش توزیع میشن و نمیتونم زودتر از موعد به کسی بدمشون 🤨🤨🤨🤨🤨 همچین نماینده ای بودیم 😅😅😅😅

 

 

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

سه شنبه تایم ظهر بود که منتظر دانشجوهای روتیشن بعدی بودم که دانشجوها اومدن و گفتند که با اجازتون ما میخواییم اعتصاب کنیم منم گفتم خب غیبت میخورید و کار مریضاتون میمونه گفتن اعتصاب مهمتره خلاصه اونا رفتن و مریضایی که باهاشون هماهنگ نکرده بودن اومدن دانشگاه و مجبور شدن برگردن ... ولی فرداش از همه برام جالب تر بود که همون گروه تو دانشگاه بودن گفتم شما که اعتصاب بودید گفتند نه اخه واحد فانتوم داشتیم ... 😥 کلا اعتصاب گزینشی بود بخشایی که براشون مهم نبود اعتصاب می کردن و بخشایی که مهم بودو میومدن ... و بدتر اینکه فقط برای بیمارای دانشگاه که از همه محرومتر بودن اعتصاب کرده بودن اونایی که غیر قانونی عصرا کار میکنن کلینیکای خصوصیشون رو رفته بودن 🤨🤨🤨🤨🤨

 

بازار اصلی شهر هم که هر سه روز تا ۱۱ شب باز بود ... واقعا با این اعتصاب سراسری فکر کنم کمر نظامو شکستید!!! من از اقتصاد واقعا چیزی نمیدونم و به خودم اجازه نمیدم توش نظرات غیر کارشناسی بدم اما این دسته فراخوان ها از قبل هم معلومه که به شکست میخوره و مشکل اینه کسایی این نسخه ها رو میپیچن که ایران زندگی نمیکنن. مردم همشون مشکل معیشت دارن و حل مشکلات اقتصادیشون قطعا با بستن بازار نیست چون شرایط اقتصادی نمیزاره استقبال کنند ... این همه دانشکده ی اقتصاد توی کشور هست من ندیدم تا حالا یکسری نشست و کرسی آزاد اندیشی برگزار کنن دنبال راه حل باشن و نتیجه رو مدون انتشار بدن فقط جمع میشن شعار میدن ... در دوماه اخیر هم خبر مهم، نامه ی جمعی از اقتصاددان ها بود که اکثرا هم در ده سال گذشته خودشون نظریه پرداز وضع موجود بودن اما راهکاری ندادن فقط شلوغ کاری ... مشکل ما ایرانیا اینه از بچگی حل مساله یاد نگرفتیم ...

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

ترم آخریا

یکی از مشکلات دانشجوهای ترم آخرم اینه که احساس میکنن دیگه چیزی برای یاد گرفتن لازم ندارن به جز کارای تخصصی ... مثلا با وجودی که از واحدهای پریو، سه تاشو گذروندن و دوتاش مونده ... و براشون سمینار تعیین کرده بودم اما بهم میگفتن میشه سمینار ندیم بزارید برای سال پایینی ها تا بهتر یاد بگیرن درحالی که وقتی سمینار میدن یا سر مریض میرن حس میکنم خیلی چیزا هست که هنوز درست یاد نگرفتن هم علمی و هم عملی... راستش توی دوره ی تخصصی خودم نزدیک به ۴۰ تا ۵۰ تا جرمگیری انجام دادم الان دانشجوی عمومیم که تا الان فقط ۶ تا بیمار جرمگیری دیده بهم میگه چرا انقدر بیمار تکراری میبینم به جاش بهتر نیست بهمون فلان جراحی رو یاد بدید ... متاسفانه علتشم اینه که توی همین دوره ی تحصیلیشون میرن کلینیکای بیرون و روی مردم کار میکنن و حس میکنن خیلی تمام و کمال انجام دادن ولی همین الان میرم کارشونو ببینم میبینم هنوز جاهایی هست که نتونستن خوب جرمگیری کنن و دودلیل داره یا جرمو تشخیص ندادن یا نتونستن با ابزار درست انجام بدن که اینا از روی تجربه به دست میاد اما نه تجربه ی بیرون و روی بیمارای بیرون دانشگاه، بلکه داخل دانشگاه یکی باید باشه اشکال کارشونو گوشزد کنه ... ای کاش این خودخفن پنداری رو میشد از بعضیا گرفت ....

پی نوشت: یادمه ظهرا که می رفتیم سلف گاهی اونقدر جا کم بود مجبور بودیم بشینیم سر میز سایر دانشجوهاو تند تند غذامونو بخوریم و برسیم به بخش بعدی و اگرم میخواستیم خیلی باهم باشیم کافه های دانشگاه و رستورانا بودن ... باورم نمیشه سقف خواسته های دانشجوها الان شده مختلط شدن سلف ... اونم بدون اینکه نظر بقیه پرسیده بشه ممکنه خیلی ها هم به دلایل معذب بودن و ... نخوان. نتیجه میشه قرار گرفتن دانشجوها مقابل هم.

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

خیلی از اتفاقات هستن که بارها برات اتفاق میوفته، انگار خداوند بهت فرصت میده که فرصتی که از دست دادی رو دوباره از یک راه دیگه جبران کنی، الان سال اخر تخصصم و به شدت درگیر کارهای جانبی غیر درس خوندن هستم:

پایان نامه: یک مطالعه ی حیوانی بر روی rat کار میکنم که خیلی سخت بود و هربار کلی دعا و ثنا داشتم که همه چی خوب پیش بره و حالا که لامام آماده شده هرهفته باید از پاتولوژیست وقت بگیرم که ببینشون واقعا در این زمان هنوز درگیر پایان نامه بودن خیلی سخته. باید از لامام با میکروسکوپ عکس می گرفتم که خوب بلد نبودم یکی از بچه های خوابگاه بهم گفت من یادت میدم قرار شد یادم بده که نیومد تازه اومد گفت: خودم یه سری لام دارم باید ببینم و اولویت با منه😕😐 عزیزم تو که اینجوری چرا قول کمک میدی

کیس بورد: وای این یکی که صبر ایوب میخواد، هرروز کلی به مریضم زنگ میزنم جواب نمیده بعد دو روز میگه ببخشید تلفنم سایلنت بود😢😢و هربار کلی اصرار و ضجه میزنم تا بیاد.

خوابگاه: بدتر از همه ی این مشکلات، زندگی تو خوابگاه با اوضاع کروناست پوست دستم کنده شد انقدر میشورم و هی باید لوسیون بزنم 😢 و البته قرار شد به هرکدوممون یک اتاق بدن(هنوز خیلیا نیومدن دانشگاه و جا هست) اما مشکل اونجاست که هم اتاقی من بیشتر دوست داشت تو اتاقش بمونه منم جابجا شدم یک هفته نشده بود گفتن دوباره باید جابجا بشی واقعا کلافه شدم ... حالا اومدم اتاق جدید وای چشمتون روز بد نبینه ناخن گرفته شده هم رو زمین دیدم ... اخه دختر خوب خرما میخوری هسته شو که نباید بندازی خلاصه کلی طول کشید اتاقو مرتب و تمیز کردم اونم با شرایط کرونا نمیشه جارو برقی برد منم با جارو نپتون اون همه آشغالو جمع کردم که بشه حداقل زمین نشست ... حالا چرا میگم فرصتا تکرار میشه؟

آهان چون الان دقیقا شبیه ۸ سال پیشه سال ۹۱ که داشتم پایان نامه عمومیمو آماده میکردم اونموقع هم رفتم خوابگاه موندگار شدم بازم من و دوستم سمیه رو بردن یک اتاق دیگه کل تابستون اونجا بودیم بعد کم کم سمیه رو یه چیزی نیش میزد که فهمیدیم اتاقش یک حشره عجیب داره ... مجبور شدیم کل اتاقو براشون تمیز کنیم و بگیم بیان سم پاشی کنن واقعا آدم همچین دخترایی میبینه هععععی... خلاصه اونم تموم شد ان شا الله اینم تموم میشه.

خدا رو شکر اتفاقای خوبم میوفته دیروز استاد تمام بخشمون به من و دوستم که خوابگاهی بودن گفتن با خانواده ی استاد بریم باغشون میوه بچینیم خیلی خوب بود کلی از باغشون لذت بردیم. استادمون تعدادی کبوتر داشتن که به یکیشون میگفت بیا برو پیش خاله 😍😍😍اونم اومد پیشم ...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

روزای سخت

چه روزایی داره میگذره شبیه آدم آهنی شدم فقط دارم به صورت اتوماتیک کارامو انجام میدم که جا نمونم، هفته ی بعد دو تا پرزنت دارم فردا یکی و بعدشم هر هفته یکی مدت طولانیه خونه نرفتم و حالا حالا هم وقت نمیشه برم اونقدر فکر مشغولی های مختلف برام بوجود اومده که امروز پنج دقیقه داشتم دنبال ماشینم میگشتم و یادم نبود کجا پارکش کردم 😔😔😔 چقدر دلم یه استراحت طولانی می خواد .... از یه جهتم خوبه همیشه درس خوندن برای من جایی برای جدا شدن از تمام رنجاییه که یک انسان میتونه داشته باشه مثل  ناخن جویدن شده برام شایدم کافئین شایدم یه جور اوپیوئید😏 فکر کنم بیرحمانه ترین تشبیه رو دارم ... برای اصلاحش اینو باید بگم یکی از لذت های قشنگ این دنیا که فکر میکنم به خاطر ماهیت خاصش و اتصالش به مبدا عالم زیباست، فهمیدنه ... وقتی یه چیزی رو میفهمی و یاد میگیری لذت خاصی داره که جنسش اصلا فانی نیست ...
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

ارتقا

پی نوشت: کاشکی دنیا مثل این نقاشی بود هرجاش رو دوست نداشتی پاک می کردی مثل چروک زیر چشم عزیزات ... 😔😔😔

فردا ارتقا سال یکمون هم تموم میشه ... اصلا امتحان مناسبی برای سنجش رزیدنتا نیست سرشار از بی عدالتیه، اما خوبیش اینه مجبور میشی دقیق رفرنسا رو بخونی ... :) در حالی که بدن درد دارم و پتو پیچیده تو سالن مطالعه درس میخونم،پست میذارم🤔🤔🤔

 برای دلداری هم کلاسیام دیروز این نقاشی رو پایان کتاب مجموعه سوالات بورد و ارتقا پریو کشیدم:) باشد که رستگار شویم ... 😉😉😉

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

اعتیاد

مثل همیشه یک بیمار متفاوت داشتم ... یه آدم مظلوم که انقدر داروهای مختلف اعصاب می خورد تمام حرکاتش slow motionشده بود ازش پرسیدم شغلت چیه نمیدونست میگفت از خانمم بپرس ... و دهانش به شدت درگیر کاندیدا بود و یه سری ضایعه زیر دست دندونش داشت که باید بیوپسی می کردیم .. استادم بهم تاکید کرد با حفاظت کامل براش جراحی کنم چون با یک نگاه فهمید بیمار اعتیاد داره ... از خانمش داشتم هیستوری می گرفتم که فهمیدم داروهای فشار و قند مصرف می کنه و تریاک استفاده می کنه و از کارافتاده است. پرسیدم بیماری عفونی داشته؟ گفت نه به خاطر خودم تازگیا آزمایش داده ولی ایدز و هپاتیت نداشته...

اعتیاد درد و بلای جوونای ما شده، این افراد آدمایی بودن که به خاطر سرخوردگی از جامعه و خانواده و با وجود داشتن کلی هوش و استعداد به خاطر درگیر شدن با یه سری بیماری های روانی، رو آوردن به این افیون خوش خط و خال که چنددقیقه جداشون میکنه از این دنیا تا بلکه آروم بشن ... اما ای کاش این افیون پر افسون اجازه میداد یک لحظه فکر کنید به بلایی که دارید سر زن و بچه و پدر و مادرتون میارید... زن و بچه ای که اوج فداکاریشون اینه با تمام سختی هایی که بهشون دادی بازم هواتو دارن ... زنی که ممکنه بارها به خاطر خماری تو کتک خورده یا سو ظن هاتو تحمل کرده یا شاید بارها هزار جا آبروش رفته اما بازم برای ادامه ی درمانت همراهت اومده ... یا بچه ای که بارها چرت زدن باباشو پیش مدیر مدرسه دیده و همیشه تو یه جمع ناامن از حضور مردایی بوده که جمع شدن تا لحظه ای خوش باشن و باز هم جلوی  مردی تمام قد وایمیسته که اسمش پدره که مبادا بهش بی احترامی بشه ... 

شایدم فکر کردی شاید تو لحظاتی که خمار بودی فکر کردی و درد کشیدی و گریه کردی که نمیتونی دست برداری از این مخدر دردناک، شاید هیچ کس درکت نکرده که ترک این ماده چقدر میتونه برات سخت و غیر قابل تصور باشه ولی انگار فقط یک پک دیگه برات کافیه که دوباره فراموش کنی تمام این بدبختی ها رو و بازم پادشاه رویاهات بشی ... بدون لحظاتی که تو هپروت پادشاهی می کنی برای دختر و پسر و همسر و پدر و مادرت زجر و غم و اشکی... شاید وقتی خماری دوست داشتنی تر هستی چون قلبت از همیشه رقیق تره و شاید ترسناک تر میشی وقتی به هر دری میزنی تا داروی آرامشتو پیدا کنی از فروختن گوشواره ی دخترت تا فروختن خودش :(

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

زمانه

تو هر مشکل و سختی رو نگاه کنی و کلی اعصابت از هرچیزی خورد و خمیر باشه یهو میبینی یه چیز کوچولو وجود داره که میتونی باهاش ازته دلت قهقهه بزنی یا حتی با امید و آرامش گریه کنی و چند دقیقه همه چیزو فراموش کنی ...
۱) داشتم قفسه های خوراکیهامونو تو اتاق مرتب میکردم یهو دیدم دستم به یک دستمال خیس خورد بعد پلاستیکای خیس بعد شکر خیس دیدم اونجا یه ظرف پلاستیکیه که چپ شده و آبش همه جا ریخته...بازش کردم دیدم نایت گارد هم اتاقیم توشه( یه چیز پلاستیکی که شبا میزارن دهانشون دندوناشون در اثر دندون قروچه ساییده نشه و صبحام میزارنش تو آب) ... بعد فکر کنید آب این همه جا ریخته ... به هم اتاقی جانم نگاه میکنم نمیدونم جیغ بزنم گریه کنم خودمو از پنجره بندازم پایین اخه جای این تو قفسه ی خوراکی هاست... اونم سریع گفت وای صبح گذاشتم اینجا ول کن خودم قفسه ها رو تمیز میکنم 😣😣😣 منم داشتم ادامه میدادم تمیز کاری و حرص میخوردم و تمام چیزا رو جمع کردم  و بردم و شستم و برگشتم داشت شامشو میخورد ... بعد ظرفا رو بردم بشورم اومد کمکم بده منم گفتم دوست دارم تنها بشورم مثلا خواستم محلش ندم ... و تو تنهایی خودم کوزت درونمو نوازش کنم که به شدت داره زیر شکنجه های هم اتاقیش زجر می کشه 🙄 اونقدر عصبانی بودم که ظرف تمیزارو هم یه دور شستم وقتی برگشتم اتاق دیدم هم اتاقیم داره کفشامو واکس میزنه انگار عذاب وجدان گرفته بود 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
۲) یه مدته که مریضام یا به شدت ناهمکار هستن یا یه مشکل ذهنی یا جسمی دارن ... مریضم یه خانم بود که مدام آب دهنشو قورت میداد و این یعنی هی زبونش میخورد به توربین من ...دستیار کمکی هم نداشتم که زبونشو نگه داره وقتی کارش با کلی سختی تموم شد خواستم بخیه های سمت مقابلشو بکشم یه کم اذیت شد ولی تحمل کرد و رفت بیرون ... یهو همسرش اومد که میشه موقع کشیدن بخیه بی حسی بزنید گفتم چطور دیدم خانمش داره گریه میکنه ... وا موقع کشیدن بخیه چیزی نگفته رفته بیرون جلو همسرش گریه می کنه ... 
مریض بعدیم یه دختر بود که یه کم منتال ریتارد بود، باید دندون عقلشو جراحی می کردم اونم مدام تکون میخورد یه پاشو مینداخت پایین فرار کنه هی رو یونیت سر میخورد ...حرف میزد  ... این بار یه دستیار داشتم که خیلی تو کنترل رفتار مریض دخالت می کرد و این کاریه که من ازش متنفرم ... ولی این دفعه با هر جمله ی دستیار خودم و مریض و استاد میخندیدیم ... مریض که کلا لیز میخورد میرفت پایین دستیارم بلندش می کرد میاوردش بالا و بهش میگفت انقدر تورو آوردم بالا دیگه امروز نمی رم باشگاه 🤣🤣🤣🤣 اخرش زهرا خانم که حالا بدون دندون عقل شده بود گفت همش میخواستم جیغ بزنم گفتم الان آبروم میره تازه خوبه به ابروش فکر میکرد و اینجوری شد در حدی که سال بالاییامون میومدن دعواش میکردن انقدر بلند بلند حرف نزنه 🤣🤣🤣 بعدم داشت برا داداشش تعریف می کرد با همین نخ های معمولی براش جای دندونشو بستیم ... الان یادش میوفتم با وجود همه ی اذیتاش تو جراحی دلم برا حرف زدنش تنگ میشه خیلی قلقلی بود 😍😍😍
دوتا مریض هم داشتم که یکی نابینا بود و اون یکی سکته مغزی داشت و یه دونه دیگه هم منتال ریتارد بود و یکی هم یه پیرزن بسیار ناهمکار بود که جراحیاشو کلا کنسل کرد و من موندم و حوضم  ... پنج تا از جرمگیری هام هم که باید برای جراحیشون میومدن دیگه نیومدن و دستم تو پوست گردو موند🙄🙄 ... اینگونه بود که سال بالاییم بهم میگفت یک مرکز خیریه و توانبخشی بزن 😊😊😊😊 
کلا روزی من در جراحی هم این مدت این بیمارا ی ناهمکار بودن که الحمد لله اینا هم بودن بیکار نبودم و خیلی نکته ی جدید یاد گرفتم🙂🙂

۳) بلاخره یک دکتر خوب پیدا کردم که تونست علت سرفه های مزمن منو کشف کنه ... خدا کنه درمان بشه این آلرژی سخت جون ... ممنون سمیه جان برای معرفی پزشک
۴) هم اتاقیم چون امسال فارغ التحصیل شده تازه وارد بازار کار شده خیلی پیش میاد درماناش اونجوری که میخواد نمیشه و استرس میگیره امروز باهاش اومدم درمانگاهش بلکه بتونم برای اندویی که ممکنه لج شده باشه کمکی بدم که مریضشم هنوز نیومده و من دارم پست مینویسم ... 🙂
۵)روز یکشنبه روز خوبی برام نبود میتونم بگم سر جراحی داشتم با خودم گریه می کردم ولی نه یه دل سیر هی قطع می شد تا برم استادو صدا بزنم 😊 ولی وقتی رسیدم تو ماشینم ترک آمده ام ای شاه پخش شد ... غرق شدم در حرمی که خیلی دوره اما صاحبش همیشه هوای غریبا رو داره😍😍😍
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

پی نوشت پست قبلی

۱) در ادامه ی پست قبل باید بگم دقیقا روز بعد اون پست به شدت از نگاه استادمون ترسیدم ... این استادمون یکم مودیه یه روز خوبه یه روز نه ... بعد اینکه برش دادم صداشون زدم و اونم با عصبانیت نگام کرد که خیلی دیستالی برش دادی و بعدش خودش تمام کار رو انجام داد ... منم همینجور غمگین بودم که نذاشتن خودم کار کنم جرات نداشتم بگم بزارید خودم انجام بدم‌ که یهو دعوام نکنه ...
۲) یکی دیگه از استادامون اومدن بالای سرم و کلی ایراد گرفت که این چیه اینجاش چرا اینطوری اونورش چرا اونجوریه انگار که مثلا من ده ساله فلپ میزنم باید کاملا بدون نقص باشه 😏
۳) به هم اتاقیم که به تازگی میره کلاس طراحی و در حال کشیدن نقاشی بود گفتم صدای قلم من اذیتت میکنه گفت نمیدونم 😑😑😑 به استاد خطم گفتم نمیتونم خیلی کشیده ها رو تمرین کنم هم اتاقیم با صدای قلم اذیت میشه ایشونم گفتن بعضی آدما اصلا ذوق هنر ندارن اگر داشت با این صداها اذیت نمی شد ... 🙄🙄🙄 حالا هی برو کلاس طراحی مهم اینه ذوق هنر نداری 😜😜😜
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

استاد

باید بگم استادایی داریم لطیف تر از برگ گل ... اصلا مثل دوران عمومی نیست که مثل چی از استادا بترسیم برعکس خیلی باهامون خوبن ... و واقعا میخوان به آدم درس بدن و دنبال نقطه ضعف هامون نیستن ... گاهی فکر میکنم عین بابا ها میمونن ... البته یه جاهایی هم ممکنه کم کاری کنن اما دیگه رزیدنتی همینه باید بچسبی به استاد و هی سوال بپرسی و خودت دنبال نقطه ضعفات باشی تا بتونی اصلاحش کنی ...
خیلی دوست داشتم انقدر وقت داشتم که تمام مطالب رو از تکست اصلی بخونم ... روزایی که خودم سمینار دارم رو خیلی دوست دارم چون باید بشینم تمام فصل رو از تکستش بخونم فقط چون سر خودمو شلوغ کردم و گاها خوابگاه اجازه درس خوندن نمیده استرس زمان رو میگیرم ... اووووه چی میشد شهر ماهم تخصص داشت الان تو خونه میشستم درس میخوندم ... به قول استاد آناتومیمون namishe ... :))))

  • دکتر محیصا