وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۳۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مرکزی با دو منشی

ما دوتا منشی داریم که یکیشون مسئول نوشتن تعرفه ها و پول گرفتن هاست و دیگری مسئول اینه بیمارا را برای ما منظم کنن...اما این عمل فقط یه روز رخ داد باقی روزها آقای واو که مسئول نظم بخشیدنه یا تعرفه مینویسه یا توی مرکز نیستن...همیشه هم میگن رفته فاتحه خونی!!!!!!!!!!!!!!!!!! البته بنده خدا درکش میکنم چون سر و کله زدن با مردم سخت ترین کاره ممکنه!!!!

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

شنبه به شنبه

بعد از یک جمعه پرشور و باحال و پر از جنب و جوش و تفریح و والیبال....یک شنبه سخت شروع شد

 

کلا شنبه ها روزای شلوغی برای مرکز ماست....امروزم از اون روزا بود ...تصور کنید یعد از معاینه وپذیرش بیمارای امروز و رد کردن نفر نهم به بعد ....گروه سرودی شامل 5 بیمار شروع کردن به خوندن شعر اعصاب خورد کن...اَی..اَی...اَی...دیگه گذشته دندونای ما رو هم بکش....

و من هم که حوصله ی اصرارو نداشتم گفتم برید ده و نیم بیاید اگه مریض نداشتم براتون انجام میدم.....

و اونا هم موندنو و با وجودی که مریض داشتم بازم نرفتن ....و تا دندون نکشیدن نرفتن....

منم که کلا اعصابم خورد بود ...بازم مثل همیشه به خاطر نداشتن منشی باید خودم با همشون دعوا میکردم....

مریضایی هم که حین کشیدن اَی ..اَی میکردنو دعوا میکردم....

از همه بیشتر از اونایی متنفرم...که وقتی بعد از تزریقشون میشینم رو صندلیم تا بی حس بشه بهم میگن آمپول همه رو بزن تا تند تند تموم بشن یعنی اون دو سه دقیقه هم نشین:(((((((

امروز دیگه طاقتمو از دست دادمو زنگ زدم به خانم کاف مسوول دندونپزشکی استان و گفتم من دیگه نمیتونم نیلرام کار کنم بهشون بگید بهم منشی بدن یا جامو عوض کنید و یه جای خلوت بندازینم!!!!!!!! خانم کاف گفتن فرقی نمیکنه هر جا بری خودت چون خیلی کار میکنی مردمو پر توقع میکنی....راست میگفت ولی قرار شد بهشون برا منشی بگن.... 

ولی در کل از شنبه تا شنبه فرقی نمیکنه هر روزش من همینجوریم:((((((شلوغ و اعصاب خورد کن....

البته خوبی مردم نیلرام اینه هرچیم دعواشون کنم اصن جوابمو نمیدن... 

به یه مریض گفته بودم ساعت 10 برا ترمیم بیا حالا امروز اومده بود تازه از نه و نیمم اومده بود بهش گفتم وقتی کشیدنام تموم شد برات انجام میدم تا 11 که کشیدنام تموم شد همش رو اعصابم بود انقدر که آخرش گفتم غلط کردم بهت گفتم 10 بیا خوبه؟؟؟!!!! ...اینم از بدبختی نداشتن منشی اگه داشتم بهشون زنگ میزد میگفت ساعت چند بیان.... تازه همشم باید سر پا باشم صد بار وسط ترمیم بلند شم هی وسیله و مواد بیارم....

امروز چون مریضا میدونستن چه اعصابی ازم خورد کردن موقع رفتن هی میگفتن ببخشید اذیتت کردم...منم یا نگاشون نمیکردم ..یا میگفتم به خدا نمیبخشمتون...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

وصال

باز صدا کنم ترا

ای سر و سامانی من

در گذر از حادثه ها

یار پریشانی من

سائل و مسکین تو ام 

حاجت من وصال توست

از در خود مران گدا

شاه خراسانی من

السلام ای حضرت سلطان عشق


یا علی موسی الرضا ای جان عشق

السلام ای بهر عاشق سرنوشت
السلام ای تربتت باغ بهشت

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

تحصن

بعد از بیمارستان صحرایی اتاق ما تو مرکز شده بود انبار وسایل بهداشتکارامون.....

 

از شنبه گفته بودم اتاقو تخلیه کنن ....ولی تا امروز انگار نه انگار ...

منم هر چی دیروز میگفتم اگه اینارو برندارید من دیگه نمیام نیلرام...هیچ عکس العملی نشون نمیدادن ..اصن برا کسی مهم نبود....

ولی امروز اول صبح گفتم تا اینارو نبرید مریض نمیبینم...اینجوری دیگه با من طرف نبودن با یه عالمه مریض که از صبح اومده بودن طرف بودن....اولش توجه نکردن منم تا 9 صبح در اتاقو قفل کردم مریض ندیدم ...تازه ساعت نه بعد اعتراض بیمارا آقای واو اومده میپرسه برا چی مریض نمیبینید (واقعا خسته نباشه البته!!!!!)

منم گفتم تا نیم ساعت دیگه وسایلو نبرن ...برمیگردم خونه اصلا دیگه مریض نمیبینم...تازه شروع کردن به زنگ زدن و بعد از 5 دقیقه وسایلو بردن....

واقعا خجالت آوره...کاری که انقدر سریع میشه انجامش دادو انقدر طول میدن....واقعا جواب خدا رو چی میدن...اصن معتقدن خدایی هم هست....

واقعا برا بهداشتکارای بی خیال متاسفم ....اینقدر نسبت به وسایلشون بی اهمیتن...من موندم این هفته اصن مریض دیدن بدون این وسایل ....یعنی اگه رئیسشون بودم یه حال اساسی به خاطر این بی خیالیشون ازشون میگرفتم....اونم از بیمارستان صحرایی که خون منو تو شیشه کرده بودن....بازم صد رحمت به خانم عین امروز بعد یه هفته اومد وسایلشو جدا کرد از وسط اتاق گذاشتشون تو کمدا!!!!!!!

یا من غیر طبیعیم یا اونا ...اگه یکی از وسایل اتاقم خراب شه تا درست نشه همش پیگیرمش و باصد تا تهدید و دعوا این پرسنل رو مجبور میکنم برام درستش کنن انگار جهازمن!!!!!!!!

تنها کسی که از بقیه ی آدما پیگیر تره رئیس مرکز آقای عین هستش ..واقعا هر چی ازش میخوام انجام میشه...ولی خدا نکنه کارمون گیر یکی دیگه تو این شبکه باشه :(((((( خانم عین هم وظایفشو انجام میده یعنی نامه های نیاز مندی هامونو میبره برا شبکه امضاهاشو میگیره ولی پیگیریاش دیگه با خودمه باید صد بار بپرسم برامون تهیه کردید یا نه ..اگه خانم عین برا پیگیری بره قطعا قبلش خودم ازش خواستم ....چون پیگیری جز وظایفش نیست!!!

به خدا انقدر تو شبکه و مرکز با مردا دعوا میکنم یا خواهش میکنم دیگه دارم روانی میشم ...خدایا چرا اینا انقدر بی خیالن ....

خدایا حالا که تو نیلرام گیر همچین آدمایی افتادم خواهش میکنم ازت یه مرد مسئولیت پذیر تو زندگی به من عطا کن ...خدایا واقعا ازت تمنا دارم....

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

شیرینی کشمشی

ولادت امام رضا (ع) صبحانه نخوردم به این امید که پزشک مرکزمون مثل همیشه به مناسبت این روز برا مرکز شیرینی کشمشی بگیرن .... آخه اول ماه رمضون، عید فطر و روز پزشک برامون خریدن...

اما متاسفانه حداقل تا شش ماه دیگه خبری از این شیرینی نیست چون دکتر مرخصی ان!!!

آخ اگه مونده بودن بین عیدقربان تا عیدغدیر هر روز شیرینی کشمشی میخوردیم:))))

پی نوشت: البته بعد از یک مرخصی کوتاه دوباره برگشتن مرکز...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

اتوکلاو

یه اتوکلاو دیگی تو اتاق دارم که باهاش وسایلمو استریل میکنم ....

 

البته آقای واو وسایلو میذاره تو اتوکلاو و روشنش میکنه....

قرار بود برای ما یه اتوکلاو خیلی پیشرفته به قیمت 9 میلیون بخرن( من موندم آخه وسیله ای که باید منشی آموزش ندیده ی مرکز باهاش کار کنه چرا باید انقدر پیشرفته باشه ...چرا بیت المالو حروم میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟)

یک ماه  از انباردار و راننده شبکه خواهش و تمنا کردیم تا آوردش نیلرام...

بعدش یه تکنسین برای راه اندازی آوردن که بدتر باعثه errorدستگاه شد...

نزدیک دو ماه طول کشید برای اتوکلاو یک میز مناسب که یه روزه درست میشد تهیه کردن. یعنی دوماه من جنگ اعصاب داشتم تا یه روز درستش کردن...

بعدش دو هفته طول کشید از نمایندگیش یکی رو برا راه اندازی آوردن...بعد از رفتن اون اومده بودن جابه جاش کنن که در دستگاهو شکوندن....

یعنی دستگاهی که یه بارم استفاده نشده رو گند زدن توش!!!!!!!!

حالا زنگ زدم نمایندگیش گفتن دستگاهو با کارتونش بفرستید....آقای واو هم فرمودن جا نداشتیم کارتونشو دور انداختیم !!!

احتمالا یه سال طول میکشه اینو ببرن درست کنن بعدم میگن گارانتیش تموم شده برش میگردونن... بیت المال یعنی مال همه ی مردم ایران!!!!!!!

 

 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

بیمار اطفال

امروز دوتا مریض داشتم به اسمای یاسمن و زهرا دوتاشون خیلی ماه بودن ...


یاسمن دندون کشید کلی تحمل کرد البته گریه میکرد اما نسبت به بقیه بچه ها عالی حساب میشد...

زهرا که دیگه فوق العاده بود چون:

بچه 5 ساله بود 

سه تا دندون پرکرد یه دونه هم پالپوتومی

بعضی وقتا گریه میکرد اما تحملش تحسین برانگیز بود

مامان بسیار بسیار با فرهنگی داشت که به جای اصرار برا کشیدن دندونا خواست پرشون کنه...

منم دیگه کلی تشویقش کردم و قربون صدقش میرفتم آخرش یه مسواک به خودش و یه دونه مسواک انگشتی هم به مامانش برا خواهر کوچیکش دادم... 

تا الآن طی این 5 ماه فقط دو تا مریض اطفال داشتم که دندون شیریشو پر کرده ...بقیه پدر مادرا اصلا راضی نمیشن ...فقط میگن این دندونا میفتن بکششون....واقعا باید به مادر این دوتا بچه جایزه نوبل بدن و بگیرنشون توی طلا:)))))

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

ناهار

امروز با خانم عین  و خانم میم رفتیم بیرون نهار خوردیم...بلاخره یک ساعتم دور از اداره بودن حال میده دیگه!!!:))))))


  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

بیمار اطفال 2

دختر گنده زیر دستم لوس بازی در آورده میگه دارم میمیرم منم گفتم تا حالا کسی برا پر کردن دندون نمرده ..مامانش میگه عزیزم خدانکنه بمیری ....مطمئنم همین مامان اگه بچش یه استکانو بشکونه پوستشو درمیاره حالا برا من مهربون شده...

همیشه با ماماناشون دارم دعوا میکنم که چرا انقدر ترسو بارشون میارید....

دوباره داشتم دندون یه بچه رو میکشیدم بچه داشت جیغ میزد مامانه داشت میزد تو صورتش منم به مامانه گفتم یا برو بیرون یا پشت سر بچه اداهاتو درآر شانس آوردم بابائه خوب بود وگرنه مامانه یه فصل منم میزد!!!!!

داشتم دندون شش یه بچه 7 ساله رو پر میکردم که در عرض یه سال از باکال و اکلوزال یعنی نزدیک به نصف دندون پوسیده شده بود میخواستم کامپوزیت بذارم چون گیرش کم بود....وای خدای من کلا بچه روی نق و گریه یکسره بود ....مدامم دهنش خیس میشد من هرکاریش میکردم درست نمیشد ...شانس من اون روزم مامان خودم اومده بود بهم سر بزنه منم کلافه از دست این بچه!!!!!!!!تا مامانشم میومد بالا سرش بدتر گریه میکرد به مامانش گفتم اصلا بالا سرش نیا به گریه هاش توجه نکن....میبینم مامان خودم اومده دست بچهه رو گرفته ...مونده بودم مامان خودمو چطور آگاه کنم ....آخه این چه همدردیه ....منم نزدیک بود گریم یگیره!!! تازه دوتاشون یعنی دوتا مامانا پیش هم نشسته بودن مامان بچه به مامان من میگفت چون خانم دکتر بچه نداره مارو درک نمیکنه!!!!!یه بارم کامپوزیت گذاشتم دوباره خیس شد مجبور شدم دیگه آمالگام بذارم:((((((

اون متخصص اطفال خارجکی راست میگفت وقتی میگن مریضت یه بچه اس فکر میکنی با یه کروکدیل طرفی!!!!

بعضی از پدر مادرام از اونطرف افتادن تا من به بچه میگم صدا نشنوم شروع میکنن به زدن بچه حالا باید اونا رو جدا کنم!!!

بچه های خوب هم پیدا میشن بچه داشتم بدون بی حسی براش ترمیم کردم آخم نگفت البته پوسیدگیهاش سطحی بود...

یه دختر ماه داشتم انقدر صبورانه تحمل کرد میخواستم بدزدمش دختر خودم بشه...

یه بچه داشتم ابوالفضل فسقلی بود چشاشو برا کشیدن بسته بود تا آخرشم تحمل کرد ...

یه گل خدا دیگه به جای فریاد آروم گریه میکرد...

یه فسقلی دیگه میگفت از آمپول نمیترسم ولی صندلیمو صاف نگه دار ...صندلی رو خم میکردم گریه میکرد....

یه قلقلی دیگه بعد از تزریق آمپول میخندید...

یه پدر و مادر بودن خیلی ماه بودن با وجودی که روستایی هم بودن به نظر من واقعا فهمیده بودن ....به بچشون گفته بودن خانم دکتر میخوات تو دفترچه بیمت برات جایزه بنویسه ...وقتی هم براش دندون کشیدم خیلی کارم راحت بود چون بهش نگفته بودن آمپولی درکاره بچه تف میکرد خون میومد پدر و مادره بهش میگفتن این داروئه!!!!کلی چیز ازشون یاد گرفتم معمولا میام دم در از این بچه ها جلو بقیه مریضا تعریف میکنم.....

یه بچه دیگه بعد از تزریق برگشته به مامانش میگه به خاطر تو داد نزدم که آبروت نره وگرنه یه جیغایی میزنم:)))

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

بیمار اطفال 1

دوباره مینویسم.....

 

توی دانشکده دوترم به صورت کلینیکی رفتیم بخش اطفال و مریض دیدیم ....

بار اول من خیلی برا رسوندن تعداد کارام به درخواست رئیس بخش استرس داشتم برا همین استرسمم به بچه ها منتقل میشد اونا همش گریه میکردن من همش voice control یا به عبارتی سر بچه صدامو بلند میکردم تا حواسش بهم جمع بشه ....

بار دوم دیگه فهمیده بودم کارام به حد نصاب میرسه استرسم کمتر شده بود ....خیلی عالی بود خیلی مهربون شده بودمو بچه هارو دوست داشتم.....

ولی نمیدونم چرا اکثر نیلرامیا بچه هاشونو انقدر ترسو و بدون اعتماد به نفس بار میارن!!!

توی دانشکده اول با معرفی وسایل به زبون بچگانه استرس بچه رو کم میکردیم اگه اهل جیغ و داد بود ما هم یه کم با صدای بلند باهاش حرف میزدیم تا حواسش جمع بشه در مرحله آخرم دستمونو میذاشتیم رو دهنش تا صدای خودشو نشنوه و به ما توجه کنه که البته یادم نمیاد تو دانشگاه همچین کاری کرده باشم معمولا هم نمیذاشتیم پدر و مادر با بچه بیان تو چون هم استرس اونا به بچه منتقل میشد همم بچه به جای توجه به ما با اونا حرف میزد....

ولی توی نیلرام که اصلن به حرف من گوش نمیدن فقط نعره میزنن هر چیم من داد بزنم انگار نه انگار پیش اومده گلوی من درد گرفته ولی اون بیشتر داد زده شاید چون به زبونشون حرف نمیزنم  یا دخترم ازم حساب نمیبرن برا همین بیشتر اوقات دستمو میذارم رو دهنشون تا  دستمم بردارم فوری نعره شروع شده.... حتی بچه های 10 ساله هم باید با پدر مادر باید بیان تو یعنی اگه نیان بچه کولی بازی درمیاره پدر مادرم فکر میکنن من دارم بچشونو میکشم ...اونجا هم که مثل دانشکده نیست یکی ازم حمایت کنه....

 

  • دکتر محیصا