وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

بیمار اطفال 2

دختر گنده زیر دستم لوس بازی در آورده میگه دارم میمیرم منم گفتم تا حالا کسی برا پر کردن دندون نمرده ..مامانش میگه عزیزم خدانکنه بمیری ....مطمئنم همین مامان اگه بچش یه استکانو بشکونه پوستشو درمیاره حالا برا من مهربون شده...

همیشه با ماماناشون دارم دعوا میکنم که چرا انقدر ترسو بارشون میارید....

دوباره داشتم دندون یه بچه رو میکشیدم بچه داشت جیغ میزد مامانه داشت میزد تو صورتش منم به مامانه گفتم یا برو بیرون یا پشت سر بچه اداهاتو درآر شانس آوردم بابائه خوب بود وگرنه مامانه یه فصل منم میزد!!!!!

داشتم دندون شش یه بچه 7 ساله رو پر میکردم که در عرض یه سال از باکال و اکلوزال یعنی نزدیک به نصف دندون پوسیده شده بود میخواستم کامپوزیت بذارم چون گیرش کم بود....وای خدای من کلا بچه روی نق و گریه یکسره بود ....مدامم دهنش خیس میشد من هرکاریش میکردم درست نمیشد ...شانس من اون روزم مامان خودم اومده بود بهم سر بزنه منم کلافه از دست این بچه!!!!!!!!تا مامانشم میومد بالا سرش بدتر گریه میکرد به مامانش گفتم اصلا بالا سرش نیا به گریه هاش توجه نکن....میبینم مامان خودم اومده دست بچهه رو گرفته ...مونده بودم مامان خودمو چطور آگاه کنم ....آخه این چه همدردیه ....منم نزدیک بود گریم یگیره!!! تازه دوتاشون یعنی دوتا مامانا پیش هم نشسته بودن مامان بچه به مامان من میگفت چون خانم دکتر بچه نداره مارو درک نمیکنه!!!!!یه بارم کامپوزیت گذاشتم دوباره خیس شد مجبور شدم دیگه آمالگام بذارم:((((((

اون متخصص اطفال خارجکی راست میگفت وقتی میگن مریضت یه بچه اس فکر میکنی با یه کروکدیل طرفی!!!!

بعضی از پدر مادرام از اونطرف افتادن تا من به بچه میگم صدا نشنوم شروع میکنن به زدن بچه حالا باید اونا رو جدا کنم!!!

بچه های خوب هم پیدا میشن بچه داشتم بدون بی حسی براش ترمیم کردم آخم نگفت البته پوسیدگیهاش سطحی بود...

یه دختر ماه داشتم انقدر صبورانه تحمل کرد میخواستم بدزدمش دختر خودم بشه...

یه بچه داشتم ابوالفضل فسقلی بود چشاشو برا کشیدن بسته بود تا آخرشم تحمل کرد ...

یه گل خدا دیگه به جای فریاد آروم گریه میکرد...

یه فسقلی دیگه میگفت از آمپول نمیترسم ولی صندلیمو صاف نگه دار ...صندلی رو خم میکردم گریه میکرد....

یه قلقلی دیگه بعد از تزریق آمپول میخندید...

یه پدر و مادر بودن خیلی ماه بودن با وجودی که روستایی هم بودن به نظر من واقعا فهمیده بودن ....به بچشون گفته بودن خانم دکتر میخوات تو دفترچه بیمت برات جایزه بنویسه ...وقتی هم براش دندون کشیدم خیلی کارم راحت بود چون بهش نگفته بودن آمپولی درکاره بچه تف میکرد خون میومد پدر و مادره بهش میگفتن این داروئه!!!!کلی چیز ازشون یاد گرفتم معمولا میام دم در از این بچه ها جلو بقیه مریضا تعریف میکنم.....

یه بچه دیگه بعد از تزریق برگشته به مامانش میگه به خاطر تو داد نزدم که آبروت نره وگرنه یه جیغایی میزنم:)))

  • ۹۲/۰۶/۲۶
  • دکتر محیصا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی