وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
مولا علی (ع):
هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد فرج حاصل مى شود و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ مى گردد نوبت آسایش و راحتى فرا مى رسد.
وقتایی که خیلی غمگینم‌ یا گرفتار اتفاقا و سختی هاییم که نمیتونم تغییرشون بدم یک نفر هست که خیلی حواسمو داره میگه نمیشه این مشکلو بردارم چون لازمه برات اما بغلشو برام باز میکنه تا غرق بشم در عطوفتی که بالاتر از مهر مادریه ... این روزا که مدام غصه میخوردم یکی بود که همش نازم می کرد دلداریم می داد هر جور بود باهام صحبت می کرد از یه ویس که از آقای پناهیان شنیدم که مولا علی ع در بلا و آسایش یه جور بود تا ویس های یک کشیش به اسم جول اوستین که پر از انرژی مثبت بود ... امروز تصمیم گرفتم از این حس غم و اندوه خودمو خارج کنم همونطور که ادم صبر رو باید تمرین کنه شادی رو هم میتونه تمرین کنه مطمئنا هیچ کس به اندازه ی خدا از غصه خوردن ما ناراحت نمیشه پس چرا باید ناراحت کنم کسیو که یک لحظه هم منو فراموش نمیکنه ... امروز تصمیم گرفتم شادتر باشم تا شکر گزار مهربونی های خالقم باشم ... امروز که این تصمیم رو داشتم برام پر شد از اتفاقایی که همشون برام نشونه ی توجه و عشق خدا بود ... صبح سر سمینار مسوول بخشمون با یک کادو از من به عنوان یک رزیدنت خوب تقدیر کرد 😊به قول بچه ها الان دختر شایسته بخش پریو هستم ... البته من همیشه از اینکه جلو دیگران ازم تعریف بشه خجالت می کشم ولی اینبار حس خوبی داشتم از اینکه استادام ازم راضی هستن 😄 ...
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

رزیدنتانه ۲

1) دختری که تازه به ورودیمون اضافه شده خیلی خوبه، بر خلاف تصور قبلیم، با اومدنش حس بهتری دارم اخلاقش بیشتر به من میخوره، اهل زرنگ بازی و رقابت و این چیزا نیست، هر وقتم که برای سمینارا برنامه ای بچینم بدون اعتراض و غر و لند قبول میکنه ...هفته ی پیش هم که خونشون دعوت شدیم من و هم کلاسیم فاطمه و سه تا دختر سال سه ایمون ... بینمون سه تا دختر متاهل بود که به شکل عجیبی هر سه تاشون از مادر شوهراشون بد میگفتن و کلا اعتقاد به دوری و دوستی داشتن ... راستش دلایلی هم که می آوردن خیلی مسخره بود ... مثلا ناراحتی یکیشون این بود مادر شوهرم برای شوهرم پیامای عاشقانه میفرسته خب مامانشه یه عمر قربون صدقه ی پسرش رفته حالا چرا نباید بره!!!!!! واقعا برام عجیب بودن ... 😞

۲) یک دختر دیگه تو بخشمون که خیلی دوسش دارم نگین هستش که سال سه ایمونه، هر وقت میبینمش دوست دارم بغلش کنم انقدر که دوست داشتنیه ... خیلی مهربونو با اخلاقه و  کار جراحیشم عالیه ... و مدامم منو برای زندگی و عشق و کار راهنمایی می کنه 😍 توی مهمونی هم منو برده بود یه گوشه و داشت کلی اعتماد به نفس نداشتمو بهبود می بخشید 😊

۳) امروز استادم بهم گفتن خانم دکتر دو تا کتاب دارم باید براتون بیارم🙂 گفتم چی، گفتن فلان و فلان، گفتم ممنون استاد ولی پارسال به هممون دادید اینا رو، گفتن عه واقعا؟ چون دختر خوبی بودی خواستم فقط برای شما بیارم تا تشویق بشی😍😍😍

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰
دو روز از هفته گذشته همچنان سخت می گذره اما همیشه اینجور وقتا خدا بیشتر بهم توجه میکنه یه جور حس میکنم معلقم ولی با یک نخ نازک حفظ شدم این نخ نازک شادی های کوچیکیه که برام پیش میاد ...
 چند روز مادر هم اتاقیم اومده پیشمون همون اولش که منو دید گفت وای محیصا ناراحت نشیا خیلی لاغر شدی زشت شدی😑 بعدم که باهاشون رفتم تله سیژ با وجودی که اصلا وقت نداشتم ولی به اصرار هم اتاقیم و اینکه حس خوبی از اومدن مامانش نداشت رفتم تا بلکه یه ذره به مامانشم خوش بگذره... این ترس از ارتفاع هم یه روزی سکته ام میده ... 
شنبه امتحان زبان داشتم، نگفته بودم کلاس زبان میرم، چون کانون زبانه اکثر بچه ها دبیرستانی هستن وای که چقدر دوسشون دارم مثلا پریسا یه دختر ناز سوم دبیرستانی که با یک لهجه خاص انگلیسی حرف میزنه، یکی دیگه فاطمه بود که خنده ی کلاسمون بود از بس که شیرین و قلقلیه و دوتا دوقلو که اونام خیلی بانمک بودن کلا خوش بودم باهاشون، برای امتحان فاینال هم یک ساعت خوندم یعنی اصلا وقت نداشتم اما خوب شد نمرم ۹۸ شده بود.
دیگه وقت نمیشه برم کلاس نقاشی، پنجشنبه آخرین جلسه بود که رفتم تابلوم داشت تموم میشد هم کلاسیا میگفتن چقدر قشنگ شده و ازش عکس می گرفتن، همین که خواستم وسایلمو جمع کنم آب ریخت روش 😔😔😔😔 اما قسمت کوچیکی خیس شد و رنگا بهم ریخت که باید اصلاحش کنم 
رانندگی برام خیلی جذابه یه جورایی زنگ‌تفریحمه اما توی این شهری که هستم خیلی هم خطرناکه مثلا از مواردی که اینجا اصلا رعایت نمیشه رانندگی بین خطوطه قشنگ وسط اتوبان یک چرخ یک طرف لاینه فک کنم هدفشون از این کار اینه هر وقت خواستن برن تو یکی از لاینا، دومیش سرعت زیاده مثلا دیروز داشتم میرفتم دیدم ماشین پشت سرم خیلی نزدیکه تصمیم گرفتم بیام سمت راست که بره فرمونو یه کم سمت راست دادم دیدم ماشینه از راست داره سبقت میگیره این فاصله که فرمونو دوباره چرخوندم با شتابی که اون هم از کنارم رد شد حس کردم یه کاه شد .... خدا رحم کرد 💗

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

روزای سخت

چه روزایی داره میگذره شبیه آدم آهنی شدم فقط دارم به صورت اتوماتیک کارامو انجام میدم که جا نمونم، هفته ی بعد دو تا پرزنت دارم فردا یکی و بعدشم هر هفته یکی مدت طولانیه خونه نرفتم و حالا حالا هم وقت نمیشه برم اونقدر فکر مشغولی های مختلف برام بوجود اومده که امروز پنج دقیقه داشتم دنبال ماشینم میگشتم و یادم نبود کجا پارکش کردم 😔😔😔 چقدر دلم یه استراحت طولانی می خواد .... از یه جهتم خوبه همیشه درس خوندن برای من جایی برای جدا شدن از تمام رنجاییه که یک انسان میتونه داشته باشه مثل  ناخن جویدن شده برام شایدم کافئین شایدم یه جور اوپیوئید😏 فکر کنم بیرحمانه ترین تشبیه رو دارم ... برای اصلاحش اینو باید بگم یکی از لذت های قشنگ این دنیا که فکر میکنم به خاطر ماهیت خاصش و اتصالش به مبدا عالم زیباست، فهمیدنه ... وقتی یه چیزی رو میفهمی و یاد میگیری لذت خاصی داره که جنسش اصلا فانی نیست ...
  • دکتر محیصا