وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۲۹ مطلب با موضوع «خاطرات رزیدنتی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شکرین کابوس

پارسال بعد از امتحان ارتقا رفتیم شهربازی، خیلی وقت بود نرفته بودم و سوار یک وسیله شدم که اسمشو نمی دونم چی بود ولی وقتی رفتیم اون بالا یادم اومد من ترس از ارتفاع دارم داشتم سکته می کردم و چشمامو بسته بودم و فقط به زهرا می گفتم کی تموم میشه .... انقدر اومد و رفت تا تموم شد. 
سال دو رزیدنتی عین همون وسیله بود روزا میومد و می رفت و من کرخت از یه عالمه کار و درس فقط امروز رو انتظار می کشیدم ... هفته هایی که بیش از دوتا سمینار داشتیم، اضافه شدن استرس و هیجان اولین جراحی های گرفت و ایمپلنت، کارای پروپوزال، رفتن به کلاس خط و زبان و رفتن به مطب استادم و... من که حتما باید ظهرا می خوابیدم این اواخر برای امتحان ارتقا فقط ۵ ساعت می خوابیدم ... اما این کابوس تموم شد با پایان آزمون ارتقا و نمره ی بالای زبان و قبولی در آزمون خطی که کاملا بیخیالش شده بودم و روز آخر دوستم اسممو نوشت، این کابوس الآن برام یک خواب شیرین شده از استادای مهربونی که در لحظات آخر امروز هم با انرژی مثبتشون استرسمونو کم کردن ... این کابوس شیرین بخشی از زندگی و خاطرات من شده که در عین تمام سختی هاش لحظاتی رو از ته دلم خندیدم و لذت بردم ... لحظات بی شماری از بودن کنار همکلاس ها و هم خوابگاهیام ... از شیرینی خوردنمون بعد کلاس زبان ... از قدم زدن کنار زاینده رودی که بواقع زیباترین رود عالمه ... از شیطنت و بازیگوشی هامون سر سمینارا و از لحظات خاصی که با قلبم حس کردم دامن مهر خدا رو ... امشب وقتی منتظر تاکسی بودم که برم ترمینال صدای صوت نگهبان خوابگاه میومد که دعای کمیل رو زمزمه می کرد حس می کردم عالم حول این کلمات می چرخه با یک نسیم ملایم برگا و زمین و زمان و آسمان حول این معرفت می چرخید ... چه مباهاتی خداوند به مولا علی(ع) دارن و چه دلربایی مولا برای خدا ... و ما چقدر خوشبختیم که بندگی رو از میان زیباترین جملات عاشقانه مولا علی (ع) یاد می گیریم ...
پی نوشت: الان دوست دارم فقط موسیقی گوش بدم ... سرمو روی بازوی مامان بزارم و باهم کلی فیلم بیخود توی تلگرام ببینیم و بخندیم... الان دوست دارم یه چایی رو با آرامش بخورم و مز مزه کنم بدون اینکه بخوام خوابم رو کم کنه ... الان فقط میخوام زخم زندگی رو با پنبه ی نرم محبت و عشق ببندم ...
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

زوچلی

شاید کمتر کسی زوچلی رو بشناسه درواقع فقط پریودنتیستا می شناسنشون چون یک سری روش برای اصلاح تحلیل لثه ابداع کرده که خیلی خوب جواب میده، چند روز پیشا میخواستم برای اولین بار زوچلی بزنم و از اونجایی که همیشه دیر برای گرفتن اد (دستیار) اقدام می کنم دست تنهاداشتم برش می دادم که استاد مهربونمون😍 گفتن اد نداری؟ گفتم نه و دیدم دستکش پوشیدن و اومدن ایستاده ساکشن رو گرفتن هم خوشحال بودم که کنار هستن و اشکالای کارمو میگن و هم داشتم از خجالت آب می شدم که دارن کمکم میکنن ... خلاصه که در تضاد ذهنی بودم و امید داشتم بلاخره یک اد پیدا بشه که نشد تا آخرین لحظه که دوستم دستش خالی شد و اومد استادم رو نجات داد 😌 و این هم پایان اولین پیوند لثه ی من با روش زوچلی که بخیه های بسیار ظریفی لازم داره و استادم با صبر منتظر موندن من این بخیه ها رو بزنم ... 
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

یاد

اینجا می نویسم تا همیشه یادم باشه...

اگر روزی استاد شدم بین دانشجوهام فرق نزارم حتی اگر یکیشون برادر زاده ام باشه.

اگر استاد شدم هوای اون دانشجومو که از یه شهر دیگه اومده داشته باشم.

اگر استاد شدم از زندگی دانشجوهام بپرسم باید بفهمم مشغولیت ذهنیشون چیه و کمکشون کنم حداقل با شنیدن درد و دلشون.

اگر استاد شدم اونی که از همه بهتره رو بولد نکنم بزنم تو سر بقیه ولی همشونو برای نقاط قوتشون تشویق کنم و اگر کم کاری کردن گوشزد کنم. 

اگر استاد شدم‌ هرشب قبل اومدن به دانشگاه مطالعه کنم و تا میتونم مقاله های جدید رو بخونم.

اگر استاد شدم و زمانی که دانشجوم داره جراحی می کنه از کنارش تکون نخورم و حتی گاهی ادش وایسم.

اگر استاد شدم به دانشجوهام یاد بدم پول اولین هدف یک پزشک نیست اونچیزی که ما رو طبیب می کنه توجه به بیماره.

اگر استاد شدم هر روز تو گوش دانشجوهام زمزمه کنم:

امام علی (ع) فرمودند:

هر کس طبابت می‏‌کند باید از خدا بترسد و خیرخواه باشد و سعی خود را به کار برد.


  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

اولین graft

جایی که صبر آدم لبریز میشه برای هرکس یک حد خاصی داره ... و دیروز صبرمنم از حد گذشت ... اینکه تو بخش تحمل کنی تا استاد بیاد بالا سرت و هربار دو ثانیه بیشتر برات وقت نگذاره ناراحت کننده اس البته نه از روی عمد بلکه به علت زیاد بودن دانشجوها و خواسته هاشون ... آخرش به جایی می رسه که گرفتی که با کلی زحمت از کام برداشتی و سر تحلیل لثه بخیه زدی با یک بخیه جدید اشتباه بخیه های دیگه ش باز بشه ... اونقدر اعصابم خورد شد که تمام کار رو به استاد سپردم و خودم دوست داشتم گریه کنم ... البته اشتباه خاصی نبود که نشه جبران کرد ولی چون جراحی به خاطر همین دقایقی که وسطش می گذشت طولانی شده بود واقعا عصبی و خسته شده بودم ... ولی شرمنده شدم از استادی که خودشم با وجود خستگی کلی منو دلداری داد، بعد باهام حرف زد تا آروم بشم و غر زدنای منو تحمل کرد و با وجودی که کاملا اعتماد به نفسمو از دست داده بودم تشویقم کرد جراحی رو خودم تموم کنم .... بعدم خیلی جدی بهم گفت هیچ وقت حق نداری تو جراحی عصبانی بشی چون اونوخ اشتباه پشت اشتباه رخ میده... برو دو تا نفس عمیق بکش و برگرد ... خدا رو شکر نتیجه ی جراحی خوب شد درسی هم شد برای من که انقدر زود ناامید نشم
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

مصباح الهدی

به خاطر یک مشکل که قابل حل نیست و باید فقط تحملش کرد، بی تاب شده بودم ... اتفاقی یک ویس شنیدم که گفت: (امام حسین (ع) در کنار اجساد شهدا گفتند خدایا چون تو میبینی صبر می کنم)... اولین بار بود که توحید رو این طور دیدم ... 

قرار بود امروز امتحان پیش ارتقا برگزار بشه که نمره اش اثری روی کار ما نداره فقط برای آزمایش امتحان الکترونیک برگزار شد اما استادم فقط یک بار گفت نمرتونو می بینم ... فقط برای همین احتمال برای امتحانی که مهم نبود ساعت ها وقتمو گذاشتم و دیشب تا صبح نخوابیدم و نمیتونستم از استرس ناهار و شام بخورم  ... فقط برای اینکه استادم از دیدن نمره ی کمم ناراضی نشه، یا چند هفته پیش استادم بهمون گفتن هفته ی بعد مقاله رو بخونید من با وجود خستگی تمام مقاله رو خونده بودم در حالی که بقیه به عنوانشم نگاه نکرده بودن، فقط برای اینکه آدمی که احساس ادب و دین برای یادگیری بهش دارم ازم راضی و خوشحال بشه؛ و حالا درگیر سختی هایی هستم که میتونه خواب و خوراک رو ازم بگیره اما هیچوقت اینطوری بهش نگاه نکرده بودم باید تحمل کنم، چون نمره ام مهمه، چون نمرمو کسی میبینه که تمام لحظات زندگیمو بهش مدیونم، کسی که همه ی روزی های مادی و معنویم رو برام تامین کرده، کسی که عاشقانه دوستم داره، کسی که هرچقدر هم غر بزنم بازم به روم لبخند میزنه ... چقدر لذت بخشه تحمل کنم چون دوستش دارم و دوست دارم ازم راضی باشه ... چقدر لذت بخشه تحمل سختی که نتیجه اش رضایت مونس تمام لحظات زندگیمه ... 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰
- امروز یک بیمار داشتم که به شدت سیگاری بود و دندوناش حساس بود کلی براش کار کردم و کمک کردم راحت تر جرمگیریش انجام بشه ... بعدش خانمش اومد و ازم کلی تشکر کرد ... آخر وقت بود و تو بخش تنها بودیم که بیمارم ده هزارتومن درآورد و گفت این شیرینی شماست 😅😅😅😅 منم گفتم نه نمیگیرم ... از ایشون اصرار از من انکار آخرش گفتم اینجا دوربین داره بعدا با من برخورد میکنن که قبول کرد پولو بزاره تو جیبش ... 😍😍😍
- اولین تصور ما از خداوند در کودکی خیلی جالبه ... بچه که بودم عکس یک روحانی معروف تو خونمون بود و من این صحنه رو یادمه که داداش بزرگم ازم میپرسید این کیه ... من می گفتم خداست... و اونم غش غش می خندید 😄😄😄😄 همچین تفریحاتی داشت برادرم

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰
مولا علی (ع):
هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد فرج حاصل مى شود و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ مى گردد نوبت آسایش و راحتى فرا مى رسد.
وقتایی که خیلی غمگینم‌ یا گرفتار اتفاقا و سختی هاییم که نمیتونم تغییرشون بدم یک نفر هست که خیلی حواسمو داره میگه نمیشه این مشکلو بردارم چون لازمه برات اما بغلشو برام باز میکنه تا غرق بشم در عطوفتی که بالاتر از مهر مادریه ... این روزا که مدام غصه میخوردم یکی بود که همش نازم می کرد دلداریم می داد هر جور بود باهام صحبت می کرد از یه ویس که از آقای پناهیان شنیدم که مولا علی ع در بلا و آسایش یه جور بود تا ویس های یک کشیش به اسم جول اوستین که پر از انرژی مثبت بود ... امروز تصمیم گرفتم از این حس غم و اندوه خودمو خارج کنم همونطور که ادم صبر رو باید تمرین کنه شادی رو هم میتونه تمرین کنه مطمئنا هیچ کس به اندازه ی خدا از غصه خوردن ما ناراحت نمیشه پس چرا باید ناراحت کنم کسیو که یک لحظه هم منو فراموش نمیکنه ... امروز تصمیم گرفتم شادتر باشم تا شکر گزار مهربونی های خالقم باشم ... امروز که این تصمیم رو داشتم برام پر شد از اتفاقایی که همشون برام نشونه ی توجه و عشق خدا بود ... صبح سر سمینار مسوول بخشمون با یک کادو از من به عنوان یک رزیدنت خوب تقدیر کرد 😊به قول بچه ها الان دختر شایسته بخش پریو هستم ... البته من همیشه از اینکه جلو دیگران ازم تعریف بشه خجالت می کشم ولی اینبار حس خوبی داشتم از اینکه استادام ازم راضی هستن 😄 ...
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

رزیدنتانه ۲

1) دختری که تازه به ورودیمون اضافه شده خیلی خوبه، بر خلاف تصور قبلیم، با اومدنش حس بهتری دارم اخلاقش بیشتر به من میخوره، اهل زرنگ بازی و رقابت و این چیزا نیست، هر وقتم که برای سمینارا برنامه ای بچینم بدون اعتراض و غر و لند قبول میکنه ...هفته ی پیش هم که خونشون دعوت شدیم من و هم کلاسیم فاطمه و سه تا دختر سال سه ایمون ... بینمون سه تا دختر متاهل بود که به شکل عجیبی هر سه تاشون از مادر شوهراشون بد میگفتن و کلا اعتقاد به دوری و دوستی داشتن ... راستش دلایلی هم که می آوردن خیلی مسخره بود ... مثلا ناراحتی یکیشون این بود مادر شوهرم برای شوهرم پیامای عاشقانه میفرسته خب مامانشه یه عمر قربون صدقه ی پسرش رفته حالا چرا نباید بره!!!!!! واقعا برام عجیب بودن ... 😞

۲) یک دختر دیگه تو بخشمون که خیلی دوسش دارم نگین هستش که سال سه ایمونه، هر وقت میبینمش دوست دارم بغلش کنم انقدر که دوست داشتنیه ... خیلی مهربونو با اخلاقه و  کار جراحیشم عالیه ... و مدامم منو برای زندگی و عشق و کار راهنمایی می کنه 😍 توی مهمونی هم منو برده بود یه گوشه و داشت کلی اعتماد به نفس نداشتمو بهبود می بخشید 😊

۳) امروز استادم بهم گفتن خانم دکتر دو تا کتاب دارم باید براتون بیارم🙂 گفتم چی، گفتن فلان و فلان، گفتم ممنون استاد ولی پارسال به هممون دادید اینا رو، گفتن عه واقعا؟ چون دختر خوبی بودی خواستم فقط برای شما بیارم تا تشویق بشی😍😍😍

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

رزیدنتانه ۱

1) جدیدا توی بخشمون مگس زیاد شده ... و همش دور و ور دهن مریضا که پر خونه میان و جزو استرسای جدیدمون هم دور کردن این مزاحماس ... استادمون داشتن جراحی می کردن و سال بالاییمون دستیارشون وایساده بود و بقیه ی اساتید هم بودن منم داشتم نگاه میکردم که یهو یه چیزی محکم خورد تو صورتم ... انگار برق گرفتم و خشکم زده بود و استادا هم خشکشون زده بود که اخه چرا سال بالاییمون با پشت دست زد تو صورت من ... که دیدیم داشته مگسا رو دور میکرده برا همین خندیدیم تا دردش یادم بره 😅😅😅 ماشاالله دستشونم سنگین بود اخی بیچاره پسرش، فکر کنم یه بار بزنش تا یه ماه حرف نزنه 😅😅😅😅 بعدم که استادمون رفتن انتقام منو از مگس گرفتن و کشتنش ... 
۲) چندهفته پیش یک بیمار جراحی افزایش طول تاج داشتم، مریضم یک خانم شاغل بودن که تقریبا هم سنم بود و چون مریضام اکثرا جراحی دارن و کار جراحی پر استرسه خیلی باهاشون مهربونم و نازشونو می کشم این بیمار هم خیلی پیگیر بودم اذیت نشه ...  استادم هم خیلی حساس و دقیق بودن منم با دقت کارشو انجام دادم و چون بخش شلوغ بود باید بعد از هر مرحله منتظر میموندیم استاد بیان و تایید کنن، استادم اولش گفتن کیس مشکلیه و آخرش هم کلی از کارم تعریف کردن ... مریض رو برای هم اتاقیم که متخصص پرتزه فرستادم که کار بیمارم راه بیوفته و باوجودی که وقت نداشت اما قبول کرد انجامش بده ... حالا یه دندون دیگه اش هم جراحی میخواد ... هم اتاقیم گفت بهش گفتم برید پیش دکتر محیصا براتون انجام بده گفته نه نمیرم خیلی با وسواس و دقیق کار کرد اذیت شدم اگر میشه به یک دکتر مرد معرفیم کنید!!!!😔😔😔 این که خیلی روتینه بعضیا فکر میکنن کار مردا بهتره و من از اول این بیمارا رو قبول نمیکنم چون از اول آرامش روانی ندارن ... ولی اخه این مورد دیگه واقعا تاسف بر انگیزه...چون هم دید چقدر براش زحمت کشیدم و هم اینکه خودش هم یک دختره ...هم اتاقیم هم در جوابش گفته من باید ازش خواهش کنم برات انجام بده اگر دکتر مرد میخوای خودت برو تو بخش تا معاینه بشی و هروقت وقت داشتن برات انجام بدن ... بیمار هم اومد و خیلی مودب از من وقت نزدیک گرفتن و رفتن تا شنبه که براش انجام بدم ... 
۳) امروز استادم که خیلی شیرین و مهربونه و با وجودی که بازنشست شده بازم میاد ، خواست از ابزارای کمک آموزشی استفاده کنه ولی چون امکاناتمون کمه منو برد روبروی دیوار و مقابل عکس زیر،  دو تا کاشی وسط رو نشونم داد و گفت ببین سمت راست مزایای درمانه و سمت چپ معایب درمان و حالا باید تصمیم بگیریم ... با دقت هم به کاشیا نگاه می کردیم که خدایی نکرده فاکتوری رو از قلم ننداخته باشیم ... و بعد بر اساس همین نانوشته های کاشی ها طرح درمانمونو ریختیم 😄😄😄😄 
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

مهر مهربان

۱) اولین ماه سال دو رزیدنتی خیلی فشرده و سخت گذشت ... اونقدر که نتونستم از کلاس نقاشیم و گل و مرغم یه کم لذت ببرم .. نتونستم یک خط خطاطی کنم☹... مسوول تخصصی منو به عنوان نماینده ی ورودیمون انتخاب کرد و حالا باید سمینارا رو باهاشون هماهنگ کنیم و می تونم بگم با وجود سختی هایی که خودم داشتم هر هفته خودم یک دونه سمینار داشتم ...😢😢😢
۲) هنوز نتونستم با خیلی از رفتارای آدمای اطرافم کنار بیام ... مثلا منشی بخشمون یک زن قدرت طلب که نمی تونم درکش کنم ... نمی تونم درک کنم چرا هر بار با یک جمله سعی می کنه تمام اعصاب ما رو بهم بریزه ... همین چند وقت پیش سر اینکه یک دندون کشیدم انقدر منو دعوا کرد که خدا می دونه در حدی که برگشت گفت اجازه نمی دم تو بخش من دندون بکشید !!!!! بخش ایشون 😥😥 ولی من با اجازه ی استاد بخش کشیدم ولی تمام روزم ناراحت بودم ... و وقتی بیشتر ناراحت شدم که رفته بود پیش رییس بخش بدگویی منو کرده بود که من بهش بی احترامی کردم ... ای کاش یه کم بی احترامی کرده بودم تا حداقل دلم خنک بشه ولی تا جایی که یادمه من سکوت کرده بودم و خانم جولان می داد ... و تمام روزمو با جملات کلیدی رو مخ و اعصابم بود که بلکه من از کوره در برم اما سعی کردم صبور باشم... حتی اخر وقت خداحافظی کردم ایشون جواب ندادن ... حالا بیشتر تر ناراحتم چون رییس بخش هم اصلا از ما طرفداری نکردن و بدتر که همکلاسیام هم طرفداری نکردن و اظهار کردن دعوا دخترونه بوده ... البته انتظار دفاع از کسی ندارم چون اونقدر برام مهم نبود بخوام به رییس بخش بگم ولی منشیمون اونقدر بیکار بودن که نشستن سیر تا پیاز به علاوه ی دوتا گوجه و سه تاخیار اضافه رو برای استادمون گفتن  ... بهر حال همچین اوضاعی داریم که نمی دونم باید چطور با منشیمون برخورد کنم ... هرروز بهشون بگم چشم خوبه ؟! دختر خوبی هستم اونجوری ؟! جدا میخوام در یک اوضاع آرام تر از استادمون بپرسم چطور رفتار کنم این تنشا تموم بشه ... 😢😢😢


  • دکتر محیصا