وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شخصیت آبی

دوستم سمیه جدیدا یک سری کلاسای روانشناسی میره که چون مدل شخصیتش آموزشیه بعدش میاد برای من توضیح میده ... اینجوری من یک عضو پاسیو  این کلاسا هستم یکشنبه از من تست شخصیت گرفت و به این نتیجه رسیدیم که شخصیت من آبی هستش از اینا که با همه کنار میان و دنبال صلح و صفا هستن دقیقا چیزایی که مدام دیگران بهم انتقاد میکردن چرا اینجوری هستی و این رفتارا تو این دوره زمونه گرگ صفت خوب نیست ... 
۱) پرده ی اول : مهمونی خونه پدربزرگه و همه ی دختر عموهام نشستن من رفتم کمک زن عموم مدام مامانم میومد نیشگونم میگرفت که برو بشین اخه چرا تو باید کار کنی 
۲) پرده دوم: کلی با مریضم مهربونی کردم و کنار اومدم و کلی براش وقت گذاشتم و در اخر چون بهم گفته پول ندارم بهش تخفیف دادم‌...و یکریز منشیم بهم میگه خیریه باز کرده خانم دکتر هیچی هم خودش پول در نمیاره بابا این مریضا راست نمیگن 
۳) پرده سوم‌: تو طرحم نزدیک شش ماه یک خانم که مریضم بود  میومد پیشم درد و دل می کرد و دندوناشو درست می کرد و کلی حرف میزد و بعد شش ماه فهمیدم بهم دروغ میگفته و اومد حلالیت گرفت فقط برا اینکه دوست داشته با یک دکتر دوست باشه ... نمیدونم اما شاید جزو شخصیت آبی هاست که خیلی جهان رو سیاه نمیبینن و فکر می کنن همه همونطور هستن که در ظاهر می نمایند ... 
۴)پرده چهارم : تو سفر کربلا کلا مورد تمسخر دختر عموهام بودم که عه تو چقدر فردینی چه لزومی داره یکی پتو نداره تو اول پتو تو میدی ... کلا به من به عنوان کیسی که راحت مورد سو استفاده قرار میگیره نگاه می کردن و شایدم دلشون برام می سوخت 
۵)پرده پنجم: دوتا همکلاسی دارم در واقع سه نفریم که سال یکی هستیم گاها سر  مریض گرفتن دچار مشکل می شیم یک موردش این بود که آقای شین چندروز بود مریض نداشت من یک مریضمو سپردم بهشون و از اونجا سیل انتقاد از سال بالاو عمودی و همسالی و افقی بهم وارد شد که چقدر تو خنگی با این کارات ... 😏😏😏 جالب این بود که اون بیماری که سپردم به آقای شین اومد دانشگاه بخیه های جراحی قبلشو بکشه و همکلاسی دیگه ام خانم قاف  برا خودش بهش نوبت داد و کار یک فکشو انجام داد ... یعنی همچین اوضاعی داریم که در هوا مریضو میزنن ... 🤣🤣🤣🤣 من سعی کردم تا جایی که میشه هوا دوتاشونو داشته باشم و خودمم بیکار نباشم ... اما نمیدونم چرا یه مدتیه شین سرسنگین شده برا من که سعی کردم درست رفتار کنم باهاشون اصلا حس خوبی ایجاد نمیکنه نمیدونم شاید تو این قاپ زدن مریض منم مقصر میدونه 😑
۶)پرده ششم:  تو مسایل سیاسی هم اصلا نمیتونم‌ رو موضعم پافشاری کنم چون می دونم هر کس در هرجایگاهی  ممکنه اشتباه کنه اینکه اینوریا اونوریا رو تا حد مرگ خوار و ذلیل و گناهکار می دونن اصلا برا من قابل درک نیست ... و بیشتر به این فکر می کنم اشتباه خود ما چیه که کشورمون اینجوری شده و هر کاری که تو کشور صورت میگیره و هر سیاستی نه سفید محضه نه سیاه محض ... 
۷) پرده هفتم : از مطب دکترم اومدم بیرون و منتظر آژانس بودم که یک خانم که تو مطب بود اومد و گفت میشه منم تا یه جایی برسونیدمنم دیدم ساعت ده شبه و دیر وقته قبول کردم و تو ماشین کلی ازم سوال پرسید و کلی نصیحتم کرد تو این دوره زمونه ازدواج نکنیا و ... و اخرش گفت من نصف کرایه رو میدم منم گفتم نه قابل نداره و ایشون پیاده شد رفت ...راننده که کلا ریز حرفامونو گوش داده بود اول کلی بهم گفت چرا گولشو خوردی دیدی پولشو نداد و چقدرم مسیر شما رو دور کرد و اینکه اصلا به حرفش گوش نده ازدواج کن ازدواج خوبه من راضیم🤣🤣🤣
خلاصه در پایان یاد گرفتم شخصیت سبز و قرمز و آبی و زرد در جهان وجود دارن هیچکدوم بد نیستن شاید فقط لازمه یه کم روی بعضی از رنگا بیشتر فوکوس کنن مثلا قرمز وجود من کمه شاید ماجراجویی و گرفتن حق تو من ضعیف تره و لازمه که باشه ... اما خلاصه از آبی بودنم حس آرومی دارم حتی اگر بازی گرفته بشم یا مسخره بشم بعدش بازم میتونم‌فراموش کنم و درک کنم این جور آدما رو ...  
  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

زمانه

تو هر مشکل و سختی رو نگاه کنی و کلی اعصابت از هرچیزی خورد و خمیر باشه یهو میبینی یه چیز کوچولو وجود داره که میتونی باهاش ازته دلت قهقهه بزنی یا حتی با امید و آرامش گریه کنی و چند دقیقه همه چیزو فراموش کنی ...
۱) داشتم قفسه های خوراکیهامونو تو اتاق مرتب میکردم یهو دیدم دستم به یک دستمال خیس خورد بعد پلاستیکای خیس بعد شکر خیس دیدم اونجا یه ظرف پلاستیکیه که چپ شده و آبش همه جا ریخته...بازش کردم دیدم نایت گارد هم اتاقیم توشه( یه چیز پلاستیکی که شبا میزارن دهانشون دندوناشون در اثر دندون قروچه ساییده نشه و صبحام میزارنش تو آب) ... بعد فکر کنید آب این همه جا ریخته ... به هم اتاقی جانم نگاه میکنم نمیدونم جیغ بزنم گریه کنم خودمو از پنجره بندازم پایین اخه جای این تو قفسه ی خوراکی هاست... اونم سریع گفت وای صبح گذاشتم اینجا ول کن خودم قفسه ها رو تمیز میکنم 😣😣😣 منم داشتم ادامه میدادم تمیز کاری و حرص میخوردم و تمام چیزا رو جمع کردم  و بردم و شستم و برگشتم داشت شامشو میخورد ... بعد ظرفا رو بردم بشورم اومد کمکم بده منم گفتم دوست دارم تنها بشورم مثلا خواستم محلش ندم ... و تو تنهایی خودم کوزت درونمو نوازش کنم که به شدت داره زیر شکنجه های هم اتاقیش زجر می کشه 🙄 اونقدر عصبانی بودم که ظرف تمیزارو هم یه دور شستم وقتی برگشتم اتاق دیدم هم اتاقیم داره کفشامو واکس میزنه انگار عذاب وجدان گرفته بود 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
۲) یه مدته که مریضام یا به شدت ناهمکار هستن یا یه مشکل ذهنی یا جسمی دارن ... مریضم یه خانم بود که مدام آب دهنشو قورت میداد و این یعنی هی زبونش میخورد به توربین من ...دستیار کمکی هم نداشتم که زبونشو نگه داره وقتی کارش با کلی سختی تموم شد خواستم بخیه های سمت مقابلشو بکشم یه کم اذیت شد ولی تحمل کرد و رفت بیرون ... یهو همسرش اومد که میشه موقع کشیدن بخیه بی حسی بزنید گفتم چطور دیدم خانمش داره گریه میکنه ... وا موقع کشیدن بخیه چیزی نگفته رفته بیرون جلو همسرش گریه می کنه ... 
مریض بعدیم یه دختر بود که یه کم منتال ریتارد بود، باید دندون عقلشو جراحی می کردم اونم مدام تکون میخورد یه پاشو مینداخت پایین فرار کنه هی رو یونیت سر میخورد ...حرف میزد  ... این بار یه دستیار داشتم که خیلی تو کنترل رفتار مریض دخالت می کرد و این کاریه که من ازش متنفرم ... ولی این دفعه با هر جمله ی دستیار خودم و مریض و استاد میخندیدیم ... مریض که کلا لیز میخورد میرفت پایین دستیارم بلندش می کرد میاوردش بالا و بهش میگفت انقدر تورو آوردم بالا دیگه امروز نمی رم باشگاه 🤣🤣🤣🤣 اخرش زهرا خانم که حالا بدون دندون عقل شده بود گفت همش میخواستم جیغ بزنم گفتم الان آبروم میره تازه خوبه به ابروش فکر میکرد و اینجوری شد در حدی که سال بالاییامون میومدن دعواش میکردن انقدر بلند بلند حرف نزنه 🤣🤣🤣 بعدم داشت برا داداشش تعریف می کرد با همین نخ های معمولی براش جای دندونشو بستیم ... الان یادش میوفتم با وجود همه ی اذیتاش تو جراحی دلم برا حرف زدنش تنگ میشه خیلی قلقلی بود 😍😍😍
دوتا مریض هم داشتم که یکی نابینا بود و اون یکی سکته مغزی داشت و یه دونه دیگه هم منتال ریتارد بود و یکی هم یه پیرزن بسیار ناهمکار بود که جراحیاشو کلا کنسل کرد و من موندم و حوضم  ... پنج تا از جرمگیری هام هم که باید برای جراحیشون میومدن دیگه نیومدن و دستم تو پوست گردو موند🙄🙄 ... اینگونه بود که سال بالاییم بهم میگفت یک مرکز خیریه و توانبخشی بزن 😊😊😊😊 
کلا روزی من در جراحی هم این مدت این بیمارا ی ناهمکار بودن که الحمد لله اینا هم بودن بیکار نبودم و خیلی نکته ی جدید یاد گرفتم🙂🙂

۳) بلاخره یک دکتر خوب پیدا کردم که تونست علت سرفه های مزمن منو کشف کنه ... خدا کنه درمان بشه این آلرژی سخت جون ... ممنون سمیه جان برای معرفی پزشک
۴) هم اتاقیم چون امسال فارغ التحصیل شده تازه وارد بازار کار شده خیلی پیش میاد درماناش اونجوری که میخواد نمیشه و استرس میگیره امروز باهاش اومدم درمانگاهش بلکه بتونم برای اندویی که ممکنه لج شده باشه کمکی بدم که مریضشم هنوز نیومده و من دارم پست مینویسم ... 🙂
۵)روز یکشنبه روز خوبی برام نبود میتونم بگم سر جراحی داشتم با خودم گریه می کردم ولی نه یه دل سیر هی قطع می شد تا برم استادو صدا بزنم 😊 ولی وقتی رسیدم تو ماشینم ترک آمده ام ای شاه پخش شد ... غرق شدم در حرمی که خیلی دوره اما صاحبش همیشه هوای غریبا رو داره😍😍😍
  • دکتر محیصا