وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

پایتخت

اولش با یک ریتم کند که گویا روزمره ها و سنت ها رو نشون میده شروع شد ... کم کم خود واقعی آدمایی رو نشون داد که کمتر توی تلویزیون جا داشتن ... خود واقعی آدمایی که همیشه کنارمونن ... آدمایی که قضاوت می کنن... دو به هم زنی می کنن ... فقط منافع خودشونو میبینن ... پارتی بازی براشون یک امر عادی و روتینه (چه بسا برای اینکه پارتیشون بگیره نذری هم بکنن و از خدا کمک بگیرن) ...


و حالا اگر اون پارتیشون اهل پارتی بازی نباشه .... دریایی از تهمت و بداخلاقی ها نصیبش میشه یا باید شغلشو کنار بذاره یا اقوامشو یا بمیره ...و اگر این انسان های خوب شغلشونو کنار بذارن معلومه پست ها نصیب چه کسایی میشه!!! مثل تنازع برای بقاست کسانی که به اصطلاح رایج و مردم پسندانه کار راه اندازهستن و روی مردمو زمین نمیندازن!!!! همیشه هستن و بالاتر هم میرن


این حکایت تلخ مردم ماست ... مردمی که همیشه از بند پ بد میگن اما ازش مثل یک امر روتین  استفاده می کنن ... خیلی ها هم ممکنه در حالت عادی بهش نیاز نداشته باشن و لیاقت کارشونو داشته باشن اما از ترس اینکه نکنه جاشون توسط یک بند پ دار اشغال بشه متوسل به همین ریسمان بشن ... تلخه تلخ تلخ دل شکسته


البته آخر فیلم همه متنبه شدن و به خیر و خوشی گذشت به قیمت سکته کردن فامیل درستکار!!!!!


البته در واقعیت با وجود سکته و مرگ هم این سبک و سیاق تغییری نمیکنه ....


با احترام تقدیم به عوامل سریال پایتخت

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

سرباز

از بچگی از کسی که لباس سربازی تنش بود می ترسیدم .... این ترس ناخود آگاه باهام بود تا حالا که توی یکی از درمانگاه های ناجا پاره وقت کار میکنم ... جایی که اکثر همکارام و مریضام سربازن ... همشون از من کوچیکترن و بسیار بسیار مودب و مظلومن ... اون ترس ناخود آگاهم ریخته شد ... الآن مریضایی دارم که اگر یک ساعت هم معطل بشن نهایت اعتراضشون اینه مرخصیم تموم شد کی بیام ؟گریه


منشی هامونم سربازن ... همه ی کارا رو تند تند بدون غر و لند انجام میدن... گرفتن گرافی و ظهور ثبوتش رو هم کامل بلدن ... تازه سرشون توی وایبر و واتس آپم نیست لبخند حالا چشمشون زدم چشمکخدایا همینجوری خوب بموننلبخند


امروز روی میز پذیرش یک مجله مربوط به ناجا دیدم که عکس آقایی رو زده بودن و کلی ازش تعریف و تمجید کردن چون که : صد هزار تومن رشوه نگرفته!!!!!!


برای منشی هامون خوندمش کلی خندیدن که ای بابا به ما توی راهنمایی رانندگی پیشنهاد میلیونی هم شده قبول نکردیم... و اما گمنامن ... البته برای ما و مجله ها گمنامن و پیش خدا جون خوشنام 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

دعوا

دعوا از اونجا شروع شد که منشی جانمان یکریز سرشون توی وایبرو واتس آپ بود...وسط کارم بهشون گفتم این ساکشن نمیکشه بیا و تخلیه اش کن ...منم در حین جرمگیری تو دهن مریض در حال کنکاش بودم و منتظر بودم که منشیمون بیان ساکشنو ازم بگیرن ....یهو دهن مریض پر آب شد گفتم یعنی این بزاقه ؟؟؟نه خیلی زیاده ...مریض بالا آورده؟؟؟ نه قیافه اش طبیعیه ...


وای خاک به سرم ساکشن تو دهن مریض تخلیه شده .... سریع ساکشنو درآوردم و گفتم خانم دارید چکار میکنید .... کاردم می زدن خونم در نمیومد ... مریضو فرستادم دهنشو بشوره وسط این هیری بیری منشی به جای عذر خواهی میگفت تقصیر شماست ساکشنو ندادید به من فکر کردم اون یکی رو باید تخلیه کنم (خدا خیرت بده اخه خواستی اون یکیم تخلیه کنی که این یکی خالی شد) ... منم گفتم مث اینکه یه چیزم بدهکار شدیم ... فرمودن نه ما همیشه بدهکاریم 


مریض اومد و گفت عیبی نداره ... بنده خدا فکر کنم نمیدونست چه فاجعه ای براش رخ داده ... منم بلند گفتم از طرف منشیمون عذر میخوام... منشیمونم که انگار نه انگار تازه از دست منم ناراحت بودن باهام حرف نمی زد... 


راستش منم مقصر بودم باید حواسم میبود منشی داره چکار میکنه ...چند روز بعد رفتم مسافرت براش یه سوغات کوچولو خریدم اما از اونجایی که نمیدونستم چطور باید آشتی کنم چند روز نرفتم سر کار بلاخره رفتم ولی منشیمون نبود ....حالا که من تصمیم گرفته بودم قورباغه مو قورت بدم نبودش. کارم تموم شد داشتم میرفتم خونه یهو منشیمونو تو خیابون دیدم بعد از سلام احوالپرسی منشیمون کلی ازم عذر خواهی کرد و ابراز دلتنگی نمود و منم سوغاتی رو بهش دادم و اقرار کردم منم شریک اشتباهم و همه چی به خیر گذشت ... ان شا الله برا مریض مظلومم هم به خیر گذشته باشه ....


امـام صادق (ع ): به یکدیگر هدیه دهید تا دل هایتان نسبت به هم با محبت شود, زیرا هدیه کینه ها را از بین مى برد.قلب

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

ماه رمضون

از جمله امتحانات الهی در این ماه مبارک بیدار شدن در سحر هاست گریه


خواهرم اومد بیدارم کنه و بعد از کلی تلاش من شرمنده پشتکار و امیدش برا بیدار شدن خودم شدم ..... با خودم گفتم بذار با لبخند با خواهرم روبرو بشم برا همین با لبخند گفتم الان وقت بیدار شدنه؟؟؟ اونم گفت آره...


منم خیلی منطقی دوباره پرسیدم الآن وقت بیدار شدنه یا خوابیدن؟؟؟ ایشونم با کلی خنده گفتن بیدار شدن ....


نمیدونم چرا حس کردم باید قهقهه بزنم تو خواب سوال


 بعدشم اصن هیچی یادم نمیومد این مکالماتو برام تعریف کردن قهقهه

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

سخت روز

...بعضی روزا اصن یه جور خاصی بد میگذره ... هر کاریم میکنی درست نمیشه: مریضای دیروزم:


اول آقایی بودن برای ترمیم دوتا از دندوناشون ... وای نمی دونید چه بیمار ماهی بود ...خیلی سنگین و متین چشماشو بسته بود و منم داشتم دو تا دندونو برای آمالگام تراش می دادم ... اول همه چی اکی بود بعد کم کم انگل کار نمی کرد ... خواستم نوار ماتریکسو باز کنم گیر کرد به لب بیمار ... اصن تراش دندون به عصب رسیده بود پوسیدگیا تموم نمی شد ...بعدم که وقت برداشتن نوار ماتریکس کاسپ بیلد آپ شده کنده شد از اول پر کردم .... یعنی دلم برا خودمو بیمار کباب بود ... آخرش به هر ضرب و زوری بود تموم شد هر چند ته دلم راضی نبود تازه کانتکتشم باز بود... کلی شرمسار ازمریضم به خاطر زخمی شدن لبش عذر خواهی میکردم که گفتن عیبی نداره این که چیزی نیست دکتر قبلی لبمو سوزوندن ....گریه  این وسطا مریضی که قرار بود 4 بیاد 5 اومده بود و منم که فکر می کردم کار مریضم زود تموم میشه بهش گفتم بشینه ... حالا که کارم طول کشیده بود کلی مدعی بود وقت من گرفته شده ....


این وسطا اینم بگم که منشیمون ماشالله هزار ماشالله از زیر هر کاری در می رفت و یکسره سرش تو وایبر و واتس آپ بود ...


و من مجبور شدم تک و تنها و بدون منشی توی درمانگاه بمونم کار مریضمو انجام بدم که بد قول نشم عصبانی


آخرشم خسته و شرمسار برگشتم خونه ....خجالت


پی نوشت: چند روز بعد اون مریضم که کارش خوب نشده بود اومدن با شکایت التهاب لثه ...بنده خدا حق داشت چون کانتکت (تماس بین دندونا) باز بود غذا جمع میشد و التهاب لثه و تحلیل استخووون می داد .... دوباره تراش دادم بستمش .... مریض دیگه راضی و خشنود باشه صلوات ...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

انتقاد

دوست دارم نیمه ی پر لیوانو ببینم ولی گاهی اوقات نیمه ی خالی خیلی تو ذوق میزنه دیگه مجبورم ببینم ... حالا هم میخوام به بحث انتقاد توکشورمون یه کم غر بزنم ... 


کلا ملت ما در زمینه انتقاد ید طولایی دارن ...


یعنی از چیزی بدشون بیاد با خاک یکسانش میکنن اگرم خوششون بیاد شش دنگ دفاع میکنن هیچ نقصی رو هم وارد نمی دونن ... این میشه که اگر در هر دوره ای از منتقدا بپرسیم اوضاع احوال چطوره چنان همه چی رو بغرنج نشون می ده که سرتو میذاری زمین وجان به جان آفرین تسلیم می کنی .... نتیجه ی این انتقادای غیر منصفانه که گاهی هم از سر دلسوزی نیست میشه به هم خوردن آرامش ....


ولی اگر هم نکات مثبت دیده بشه و هم منفی میشه انتقاد سازنده و باعث شکوفاییه ... یعنی میشه یه روز شکوفا بشیم گریه

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

خندوانه

برنامه کوله پشتی یادتونه ... کم کم اسمش شد ماه عسل ... و علت جذاب بودنش هم رک بودن مجری و به چالش کشوندن مهمونا بود اما عاقبت این رک گویی ها گاهی به سمت تحقیر و توهین مهمونای برنامه می رفت و متاسفانه بین خیلی از مجری ها باب شد ... 


ولی حالا ورق برگشته مجری به میدون اومده که میشه صداقت و شادی رو با همه وجود تو برنامه اش حس کرد .... بدون ریا رک هستن ولی قصد به چالش کشوندن کسی رو ندارن ... برنامه ای که گاهی تو این سن و سال با شعر خوندنشون دست می زنم و از ته دل میخندم ... 


برنامه ای با احترام و محبت به تمام مردم ایران بدون هیچ گرایش سیاسی .... 


با احترام و تشکر تقدیم به رامبد جوان ....

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

دکتر محیصا


یک دندانپزشک هستم ... همیشه آرزو داشتم طبیبی باشم که از ته قلب مریضامو دوست داشته باشم و همیشه صبورانه حتی در اوج خستگی به روی مریضام که سرشار از استرس هستند لبخند بزنم و مایه ی آرامششون باشم ...


برای همین نام محیصا رو انتخاب کردم ... دوست دارم پناهگاهی برای مریضام باشم هم برای بیمارانی که جواب تمام تعهد و تلاشمو با لبخند میدن هم بیمارانی که با بی انصافی باهر عارضه ی کوچیکی از کوره در میرن و باهام بداخلاقی میکنن ... 


یکی از اساتیدمون میگفتن طبیب کسیه که خودش به دنبال مریضاش باشه نه اینکه بشینه مریضا بیان سراغش ...


طبیب عاشق درمانه، بدون هیچ چشمداشتی ... 


اینجا می نویسم تا به خودم تلنگر بزنم میخواهم طبیب باشم ... یک طبیب که عاشق بیماراشه ...


در تقدیس طبابت همین بس که پیام بر مهربانی ها فرمودند: کسی که برای برآوردن نیاز بیماری تلاش‏ کند، خواه نیاز او برآورده شود یا نه، همانند روزی که از مادر متولد شده است از گناهان‏ پاک می‏ گردد. 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

شصت روز از پایان طرحم گذشته ..... در حال حاضر بیشتر وقتمو با مریضا و همکاران جدید و کسب تجربه بیشتر صرف می کنم .... در کنارش شدم راننده ی شخصی مامانم... ماشین بابامو بر میدارم میریم شب نشینی  اگر همکارام سهم ساداتشونو بهم میدادن الآن با ماشین خودم میگشتم 

1) به مدد همکارای نیلرامیم از اخبار نیلرام بی خبر نمیمونم اما اکثر خبراشون ناراحت کننده است ... بیشتر خبرایی رو بهم میدن که فقط منو غمگین میکنه ....  من خوباشو براتون میگم، غما برای خودم

 یکی از معدود خبرای خوبی که شنیدم رو طاها بهم داد،دلم برا مرکزمون تنگ شده بود برا همین برای همکارام پیامای مختلفی فرستادم ... یهو شماره مامان طاها افتاد برداشتم ...طاها جونم بود که برام شعر خوند و گفت چند هفته اس انگشت خوردنشو ترک کرده ... عزیز دلم  

دکتر امیری هم باهام در ارتباطن بهم زنگ میزنن و  ازم برای کیس ها و مریضاشون سوال میپرسن ...  مثل تابستون بازم دوتا دندونپزشک رو انداختن توی یه مرکز...این یعنی هدر رفتن انرژی و بی نصیب بودن مردم .... از من مشورت خواستن بهشون گفتم سه روز سه روزش کنید سه روز این مرکز سه روز اون مرکز چون مرکزی که من بودم امکانات بیشتری داره و انصاف اینه هر دوشون ازش برخوردار باشن ... البته احتمالا اون یکی مرکزم به یه جای بهتر و با تجهیزات بهتر منتقل کنن در اون صورت خیلی فرقی نمیکنه هر کس کجا باشه چون تقریبا شرایط مساوی میشه 

دکتر امیری بهم گفتن ...چند هفته پیش راننده مرکز بهشون گفتن امروز فلان شبکه رو تماشا کنید میخوان رییس مرکز رو  نشون بدن...خانم دکترم میشینن پای تلویزیون ولی یهو منو نشون میدن  بازم فیلم اردوهای دانشجوییمون بوده ....آخی خانم دکتر ذوق میکردا ...به منم زنگ زده بود ولی گویا در دسترس نبودم ....  

چند روز پیشا تو دانشگاه بودم و یک صدای آشنا شنیدم ... سرمو بلند کردم  دیدم آقای جیم مسئول امور اداریمون بودن ...خیلی ذوق زده شدم ... بازم میگفتن برگرد نیلرام و کلی اظهار دلتنگی کردن  بعد گفتم دیگه کسی نیومده ماموریت؟ کسایی رو که گفتن من نمیشناختم ... یهو دلم برا خانم عزیزی کاردانمون تنگ شد بهش زنگ زدم ...گفت خانم دکتر امروز میخواستم بهتون زنگ بزنم شارژ تموم کردم، صبح خوابتونو دیدم که اومدید نیلرام وقتی بلند شدم زدم زیر گریه   عزیزم .....

وای تا چند روز پیش که هنوز اون توربین و آنگلی رو که گفتم پیگیری کنن رو نگرفته بودن دوباره به دکتر امیری و خانم عزیزی گفتم شاید گرفته باشن  

2)چند روز پشا توی یه مهمونی خیلی رسمی بودم و سرم تو موبایلم بود یهو دیدم یه انگشت کوچولو اومد تو موبایلم سرمو بلند کردم یه دختر فسقلی بود که موبایلمو از دستم قاپیدو تند تند گزینه ها رو می زد .... یعنی من مرده بودم از خنده ...بهش گفتم بذار برات عکس بیارم یه سری عکس بچه بهش نشون دادم میگفت نه خودم ببینم ... بعد براش بازی آوردم .... هنوز بازی باز نشده بود گوشی رو گرفت ... هیچی دیگه آخرش دیدم چند تا بچه دیگه هم اومدن و من نوبتی براشون بازی میاوردم ....  به من که خیلی خوش گذشت ... 

3) با خانم ک مسوول دندونپزشکی استان حرف زدم ....الآن وضع حقوقای طرحیا خیلی خوب شده چون per case شده بهتره و  حقوق دندونپزشکایی که واقعا کار میکنن بالاتر میره و چون به پبشگیری هم توجه خاص شده به نظر برنامه وزارت خونه خیلی عالیه فقط مشکل اجراشه...قوانین جدید میگه صددرصد کودکان زیر 14 سال و زنان باردار معاینه بشن برای بچه ها فلوراید تراپی انجام بشه که تا اینجاش به نظرم کار کاردان هاست .... بعد ارجاع بدن به مراکز درمانی تا دندونپزشکا کار ترمیم و فیشور و جرمگیریشونو انجام بدن .... البته در کنارش کشیدن و ترمیم سایر افراد هم انجام بشه .... خودم همیشه دوست داشتم این رویه پیشگیری و غربالگری انجام بشه اونم کاملا علمی که برگه های تشخیص رو دیدم به نظر میومد کاملا علمی و حساب شده اس اما در کنارش حتما درمان هم باشه یعنی کشیدن و ترمیم تعطیل نشه  ..... الآن که حقوقا per case شده و برای تشخیص و فلوراید هم حقوق در نظر گرفته شده اکثر دندونپزشکای استانم ترمیم و کشیدن رو ول کردن چسبیدن به معاینه و فلوراید که راحت تره  البته بعضی جاها هم اون فلورایدم درست نمیزنن ...بچه دندوناشو مسواک نزده ...اصلا مسواک نداره ...اصلا روستاشون مغازه نداره مسواک بخره ...بعد روی کلی دبری فلوراید میزنن چون باید آمار فلوراید رو بالا ببرن ... اونوقت دندون شیری عفونی بچه رو نمیکشن  این عفونتم باعث دمینرالیزه شدن دندون دائمی میشه و فردا دندون دائمیش تا بخواد رویش پیدا کنه پوسیده میشه ...حالا هی فلوراید بزنید ... کاشکی فلوراید و معاینه اولیه رو میسپردن به کاردانا و ترمیم و کشیدن و جرمگیری رو به دندونپزشکا اینجوری پیشگیری و درمان کنار هم بودن خانم ک هم حسابی از این رویه ناراحت بودن ... ازم خواستن برا شهر خودمون باهاشون قرار داد ببندم منم گفتم تابستون میام، الآن نمیتونم ....  

4) با مامانم رفتیم یه مغازه مامانم آدامس شیک خرید و گفت برا تو ریلکس بخرم گفتم نه همون شیک خوبه .... فروشنده به مامانم گفت قدر دختر قانعتو بدون ....آخرشم گفت بیا دخترم یه لواشک بهم جایزه داد ... منتظر بودم بگه بیا برا عمو شعر بخون 

چند روز بعد رفتیم یه مغازه دیگه خواستم چیزی بخرم به مامان گفتم پولم کمه ایشونم از کیفش داشت پول درمیاورد ...که فروشنده گفت بچه های این دوره زمونه فقط به فکر خرج کردن پولا هستن نمیدونن این پولا از کجا میاد .... دختر من پنجاه هزار تومنو داده کیک برا تولدش داده دوستاش خوردن  مامانم گفتن نه دختر من بزرگه خودشم شاغله ... فروشنده هم گفتن آره از دختر من چند سالی کوچیکتر میزنه ...دخترم سال چهار دانشگاهه ..متولد 72 .....من هیچی دیگه ما سکوت کردیم ....

5) توی وایبر یه گروه داریم به اسم دندانپزشکان شهرمون  از این طریق کلی دوست همکار پیدا کردم که فوق العاده پر انرژی و دوست داشتنی ان، و کلی هم از تجربیات علمی و اخلاقیشون به ما دندون شیریا یاد میدن... حس خوشایندیه احساس میکنم واقعا یک خانواده هستیم حتی یکی از همکلاسی های دبیرستانمم که الآن همکارم هستن رو از طریق این گروه پیدا کردم، خیلی دختر ماهیه و خیلیم وجدان کاری داره، از تابستونم وبلاگ منو میخوند .... یکی دیگه از همکارای عزیزم که بدون غلو باید بگم عاشقشم خاطرات وبلاگمو خونده بودن و کلی از پرتاب آبسلانگم استقبال کردن ... ویکی از همکارای دیگمون گفتن به سمت منشی و مریضا فورسپس پرتاب میکردن  خب دیگه برا دفعه های بعدی یاد گرفتم چکار کنم    

6) یکی از همکارای نیلرامیم بهم گفتن اتفاقی وبلاگمو پیدا کرذن و خاطراتمو خوندن و کلیم بهم آفرین گفتن این وبلاگو زدم .... از همین جا به خانم شریفی عزیز سلام میکنم .... دلم براتون یه ذره شده  (البته بهم دیر گفته بودن وگرنه باید یه سری از خاطرات و حرفا رو سانسور میکردم ...الآن یه سری از پستا رو که زیادی غر زدمو ویرایش کردم اما نرسیدم همشونو درست کنم برا همین با دیده ی اغماض بنگرید بیشتر برا درد و دل بوده...) اگر بازم از همکارای عزیزم کسی اینجا رو پیدا کرد حتما بهم بگه خوشحال میشم ...  

 

7) انتقاد 1: تاریخچه آشنایی من باپارتی بازی: برمیگرده به زمانی که کلاس اول بودم وقتی اولین بار احساس کردم معلمم داره پارتی بازی میکنه البته اون موقع نمیدونستم اسم این کار چیه فقط حس بدی نسبت به رفتار معلمم داشتم  

 

و سابقه ی تنفرم از بند پ برمیگرده به دانشگاه .... دوتا از همکلاسی هامون ظاهرا خیلی مذهبی بودن ... اما پارتیشون خیلی کلفت بود و خاطراتی از پارتی بازیاشونو چنان با افتخار تعریف میکردن آدم پاهاش میچسبید به زمین و سرش به سقف واسه همین براتون نمیگم چکار کردن تا از وسط نصف نشید  

راستش توی جامعمون پارتی بازی زیاد دیدم اما چرا اینا باعث تنفرم شدن به خاطر چهره ای که با این کارشون از مذهبیا و اسلام ساختن  و همین چهره باعث شد ماهایی که مذهبی بودیم و اهل پارتی بازی نبودیم تاوان بدیم 

 آیا ما با ظاهری که از اسلام نشون میدیم بیشتر باعث اسلام گریزی نشدیم؟ 

 حالا این رفتار ما مسلمونا رو با تبلیغاتی که علیه اسلام توی کشورای دیگه میشه رو کنار هم بذاریم ببینیم چقدر مقصر بودیم  و چقدر سرباز دشمن برای تخریب دینمون بودیم ...  

 انتقاد 2: به سیستم آموزش عالی کشور  برای چی انقدر دانشگاه آزاد و بین المللی و پیام نور زدید ... درسته رفتن به دانشگاه باعث رشد اجتماعی و افزایش تحصیل کرده ها میشه اما به چه قیمتی واقعا .... وقتی کیفیت بعضی از این آموزشگاه ها انقدر پایینه  آیا واقعا با سواد بار میان؟ 

 انتقاد 3: یک سخنران روحانی توی تلویزیون علنا از خانمایی که توی مسجد و مهمونی دخترا رو برای پسراشون رصد میکنن تشکر کردن  این قضیه که بشینی و سی تا دخترو ببینی و زیباترینو انتخاب کنی خیلی فرق داره با اینکه بهت کسی رو معرفی کنن و فقط برای تحقیق نوع برخورد و اخلاقیاتش بری ببینیش نه برای پسندیدن قیافه ...چون زیبایی امری نسبیه و فقط دو نفر میتونن ازهم خوششون بیاد یا نیاد ... وای یه عده از این مادرا بودن میومدن توی نماز خونه دانشگاه می نشستن شماره چند تا دختر رو از دوستاشون میگرفتن دونه دونه باهاشون تماس میگرفتن اینا جالبیشون این بود رشته مورد علاقه ی پسرشونم لحاظ می کردن مثلا نماز خونه داروسازی یا دندونپزشکی و...( چون مریضا به دانشکده ی ما رفت و آمد داشتن برا همین درب ورودی دندونپزشکی کارت نمیدیدن و به خاطر همین دانشگاه شده بود رصد خونه )  در این زمینه خاطرات زیادی تو دانشگاه دارم بعضیاشون واقعا خنده دار بودن مثلا بر میگشتن میگفتن پشیمون میشیا   متاسفانه تنها معیارشونم قد و چاقی و سفیدیه   به خدا یه ذره بهشون بیشتر بها داده بشه با خودشون متر و وزنه هم میارن   بد نبود این آقای روحانی کمی هم در مورد نوع برخورد آموزش بدن ...کمی هم در مورد اصلاح معیاراشون و چگونگی شناخت و تحقیق توضیح بدن، کمی هم در مورد معنای واقعی اصالت صحبت کنن ...فقط تشکر کم لطفیه بزرگیه در حق رصد کنندگان  وای چقدر غر میزنم 

 

 8) گاهی اوقات حس میکنم بزرگترین آزمایش الهی مردم ایران پارتی بازیه...وقتی بتونیم از پارتی استفاده کنیم اما بگذریم، چقدر اون لحظه قشنگه و چقدر خداوند بهمون مباهات میکنن... ما آدما با پارتی بازی نیست که عزت و ارتقا پیدا میکنیم، شاید ظاهرا این جور به نظر برسه اما حقیقت چیز دیگه ایه هر چی بیشتر وارد بازار کار و جامعه میشم اوضاع رو اسفناک تر میبینم ...ان شالله هیچوقت از پارتی و رابطه و این چیزا استفاده نکنیم به حق عزتِ آبروی آسمان و زمین، امام حسین (ع) .... 

 همیشه از خداوند میخوام حتی اگر شده یک روز در حکومت عادلانه ی امام زمان (ع) نفس بکشم .... حکومتی به دور از پارتی و بی انصافی حکومتی با شایسته سالاری ... حکومتی با مدیرانی لایق و مردمانی فهمیده .... دلم تنگ شده برای حکومتی که بوی عدالت و انسانیت و علم بده .... چقدر دلم تنگ شده  .... حتی خیالشم زیباست ..... 

 

9) خبر کار کاریکاتوریستا و توهینشون به پیامبر عزیزمون خیلی ناراحتم کرد و البته بیشتر از اون کار اون تروریستا ناراحتم کرد که چهره ی زشتی از اسلام رو نشون دادن و باعث شدن خوانندگان اون نشریه هم افزایش پیدا کنه   دوستم برام آدرسشو فرستاد برم ببینم اما شرمم اومد بخوام همچین کاریکاتورایی رو ببینم خواهش میکنم شما هم نبینید تا آمار بازدید کننده هاشون بالا نره .... دوستم فرستاد دوست دارم لت و پارشون کنم .... ولی من فکر میکنم اون کاریکاتوریستا بی گناهن از روی نشناختن پیامبر به این روز افتادن اگر پیامبر مهربون ما رو میشناختن همچین کاری نمیکردن ... انشا الله امام زمانمون میان و هدایتشون میکنن وقتی امام حسین (ع) تا آخرین لحظه به فکر هدایت آدمایی بودن که عزیزترین کسانشونو شهید کرده بودن حتما پسر بزرگوارشونم سر شار از عطوفت و لطفن ... به نظر من نهایت کم لطفیه بگیم اماممون برای انتقام میان ... وقتی که میدونیم امام برای تمام انسان ها یک انیس رفیق ، یک پدر شفیق، یک برادر شقیق و یک مادر مهربان است  حتما هممون این حس رو تجربه کردیم وقتی به زیارت یکی از امامامون میریم کاملا قابل احساسه ... اون لحظه ای که به قبر نورانیشون نزدیک میشیم ...نفسمون از هیجان دیدار به شماره میوفته ... و لحظه ای که فقط رها میشیم در آغوشی گرم، زیر سایه ای پدرانه، در دامانی پر از عطوفت مادرانه .... اون وقت طفلی میشیم که دوست داره هق هق کنه .... لازم نیست حرفی بزنیم همه چی رو از چشمامون میخونن ... سکوت سکوت سکوت .... اشک اشک اشک  ....  ببخشید این قسمت رو دیگه نمیتونم ادامه بدم  اماممان همیشه حاضرند این ماییم که غایبیم ... حتی وقتی بهشون فکر میکنیم ... میتونیم خودمونو در زیر سایه ی پر مهرشون  احساس کنیم ...............

 10) بیشتر از یک سال بود انتظار یک اتفاق را میکشیدم ...هر روز به این امید از خواب پا میشدم که امروز روزشه ... برای این امید سختی زیادی کشیدم .... اما الآن، خسته ام و تمام امیدم تبدیل شده به ترس و  نگرانی و غم ....از اون انتظار و رنجاش پشیمون نیستم حتی یاد آوریش برام آرامبخش هم هست ....غمگینم که همه چیز و همه کس میگن انتظار و امید بی فایده است و من جوابی ندارم جز سکوت و بغض ... خلوتی میخواهم که فقط او باشد و او باشد و او .... خلوتی بر سر سجاده ام ....

الهی دردهایی هست که نمی توان گفت و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست...

الهی اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت و زخم هایی هست که هیچ مرهمی آنرا التیام نمی بخشد و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند...

الهی پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست، دردهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشاید، قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود...

الهی تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد، تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود...

الهی قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد...

الهی با این همه باکی نیست زیرا من همچو تویی دارم ...تویی که همانندی نداری ...رحمتت را هیچ مرزی نیست... ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

حسن ختام

از پایان طرحم 13 روز گذشته و این مدت به شدت غمگین بودم ...دلم برای محل کارم پر می زد اما نمیتونستم برم ... منتظر بودم بهم زنگ بزنن .... گفته بودم از مراسم تقدیر و تشکر خوشم نمیاد اما دلم تنگ شده بود  بخصوص این چند روز اخیر .... از اون طرفم همکارا بهم زنگ میزدن که به رییس مرکز بگیم دعوتت کنن ..حس بدی بود انگار خود رییس فراموش کردن و برای دلخوشی من همکارا میخواستن منتی سرم بذارن ...منم میگفتم نه نگید .... البته تاب نیاوردم و بی دعوت رفتم نیلرام ...  قبلش به رییس شبکمون پیام دادم که هستید گفتن بله ... دو پیام هم به رییس مرکزمونم داده بودم که یکیشون دلیور نشد و رییسمونم جواب پیام دلیور شده رو هم ندادن .... امروز رفتم نیلرام ....هوا عالی و ابری بود ....اول رفتم شبکه پیش رییس شبکمون بعد شیرینی خریدم و رفتم مرکز ...اول رفتم اتاق مامان طاها همین که رسیدم کلی غافلگیر شدن و گفتن چقدر حلال زاده ای الآن ذکر خیرت بوده ...بعدهم تک تک اتاقا رو رفتم .... خدایا بعد مدت ها از ته دلم میخندیدم   ....دوست نداشتم زمان بگذره همش میخواستم بیام که همکارا میگفتن بشین رییس پایش هستن و الآن میان ....موندم تا رییس اومدن البته با یک عدد قاب بزرگ کادو شده .... یعنی به تمام معنا سورپرایز شدم  ایندفعه خدا رو شکر کمتر ازم تعریف شد .... خیلی خوب شد اینجوری کمتر خجالت کشیدم و بیشتر بهم خوش گذشت ...حسابی شرمنده لطف رییسمون شدم رییسمون میگفتن سلیقه ی پنج دقیقه ای و عجله ای بوده... اما واقعا هم زیباست و هم آرامبخش ... چون متبرک است به سخن وحی  ... بعدش تا دلتون بخواد عکس گرفتیم فکر کنم بیست سی تایی عکس گرفتیم همشونم در یکی دو پوزیشن  با اینکه میدونستم پیامم دلیور نشده به رییسمون میگفتم شما جواب پیاممو ندادید البته خب جواب یک پیام رو هم نداده بودن ....بنده خدا میگفتن نرسیده تا آخرین لحظه هم در پی اثبات این قضیه بودن ...آخرش گفتم بی اطلاع اومدم تا زحمت نیفتید ...میگفتن پس چرا گفتید پیام دادید... گفتم خواستم بدونم هستید یا نه 

یه خبر بد هم شنیدم چند وقت پیشا یکی از هکارامون بهمون شیرینی دادن که دارن پدر میشن اما متاسفانه امروز شنیدم بچه سقط شده...انشالله که هر چه زودتر خداوند بهشون یک بچه صالح و سالم بدن....

پی نوشت:  این چند روز اخیر از حرف های آدما دردی کشیدم که دمی برام نمونده فقط آروم گریه میکردم و از خداوند برای تحملش کمک میخواستم ...چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار 

گرچه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود
موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود

یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود

خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما
خواستن ها همه موقوف توانستن بود

کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم
که هبوط ابدم از پی دانستن بود

چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود

قیصر امین پور 


  • دکتر محیصا