گفتم که به بیمارا از یه هفته قبل بچه های بهداشتکار برگه ارجاع داده بودن....ولی روز اول مثل روز محشر بود ....
چه برگه ارجاع دارا چه بی برگه ها...همشون اومده بودن اول پشت در درمانگاه جمع شده بودن چندتا چندتا میفرستادن داخل ولی بعدش شیشه ها رو شکوندن اومدن داخل فکر کنم 50 نفر تو اتاق پزشکا بودن...
آخه یکی نیست بهشون بگه الآن اومدی داخل مگه پزشک میتونه خوب به حرفت گوش بده....در اتاق ماهم غلغله بود ...واقعا من نمیدونم پیش خودشون چی فکر میکردن درو هل میدادن دوتا سرباز گذاشته بودن دم در جلوی مردم رو بگیرن!!!!!!
کلا بیخیال برگه ارجاع شدیم دفترچه هاشونو گرفتیم و چهارتا چهارتا صدا میزدیم ...دوتا دندونپزشکم از شهر ما اومده بودن...
بعضیاشونم خیلی مظلومن...از اولین مریضم پرسیدم بیماری نداری؟گفت معتاد بودم ترک کردم....بعدشم موقع تزریق رنگش پرید کلا قند خونش پایین اومده بود...رفتم براش آب گلوکز! درست کردم بهش دادم حالش خوب شد براش کشیدم ....آخرش میخواست دستمو ببوسه!!!!!!
روز اول گذشت ...آخرش اون دوتا دکترو با ماشین بردن به منم گفتن برو ترمینال خودت بیا جا نداریم...
یکی نبود بگه در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته.... واسه همین حیا رو گذاشتم کنار گفتم اگه منم نبرید دیگه نمیام اصن و اونا هم که ....مثل من پیدا نمیکنن دیگه واسه همین برام ماشین پیدا کردن!!!!!!!!!!!
دندونپزشکای دیگه موقع رفتن بهم گفتن خدا بهت صبر بده:)))))))
- ۹۲/۰۶/۱۹