شوع طرح: 31 فروردین 1392 و پایان طرح: 28 آبان 1393
روزایی بود و گذشت من با دختر 19 ماه پیش خیلی فرق دارم بزرگتر شدم... قبل شروع طرحم ازش فرار میکردم میخواستم درس بخونم اما باید میرفتم طرح. حالا حکمت طرح رو میفهمم اگه طرم نبود، اگر فکر مشغولی های کاریم نبود، اگر عشق در طرحم نبود سختی ها و مشکلات سال 92 از پا درمیاوردم ....
توی طرحم یاد گرفتم چطور باید کارمو تنهایی مدیریت کنم، یاد گرفتم از حداکثر توانم برای خدمت استفاده کنم....
وقتی هم خسته میشدم فقط یکی بود که آغوششو روی سجاده ام برام باز کرده بود....
اگرطرح نبود، میرفتم سراغ تخصص، مطب و دانشگاه و هیچ وقت فرصتی برای طبیب بودن پیدا نمیکردم .... هیچوقت لذت شاد کردن اون آدمای مظلوم طرحمو پیدا نمیکردم ... هیچوقت صبور بودنو یاد نمیگرفتم ... هیچوقت درد مردم درد کشیده رو نمیفهمیدم (حتی الآن هم نمیتونم فراموششون کنم و دلم براشون پر میکشه) .... هیچوقت انقدر عشق برام ملموس نمیشد .... هیچوقت انقدر مقدس بودن اشک و رنج رو نمیفهمیدم .... اگر میرفتم سراغ تخصص باز هم از پدر و مادرم دور میشدم و باز هم تنهاشون میذاشتم و طعم خدمت بهشونو درک نمیکردم و لذت دیدن لبخند روی لباشونو نمیفهمیدم ....و هیچوقت انقدر عاشق خالقم نمیشدم 
دلم بهونه میخواست تا بازم نیلرام بمونم .... بهونه ای پیدا نکردم که باهاش بشه خانواده رو راضی کرد ...دندونپزشک بعدی هم که اومدن دیگه نمیشه بگم نیرو لازم دارن.... از اونطرفم دندونپزشک جدید لحظه شماری میکردن طرحم تموم شه بیان جای من مرکز ما ...برخلاف انتظار همه از تموم شدن طرحم خوشحال نیستم ... بلکه به شدت غمگین و افسرده ام.... ولی خوشحالم زمانی طرحم تموم شد که برای همه خاطرات خوب به جا گذاشتم .....
بهترین خاطره هام: اومدن رئیس جدید مرکز ... کشیدن دندون یه پیرمرد روستایی که قبلا گفتمش ....جاده ی بارونی و برفی و مه آلود به سمت نیلرام ....
بدترین خاطره هام: دختر خاله ی قلابی یکی از پزشکامون .... کلا سرویسم ....
بدترین اشتباهاتم: کشیدن 5 یه بچه که پوسیده بود و تاجش معلوم نبود و فکر کرده بودم دندون شیریه... دومیشم پرت کردن آبسلانگام به سمت یک مریض بود...

غمناک ترین جملاتی که شنیدم : تعهد نداری که طی دوبار دعوا با مریضام شنیدم ...بد اخلاق و جوشی و عصبی هستید .....و زیاد کار نکنید برای دندونپزشک بعدی شرایطو سخت میکنید
(در حالی که میدونستم به خاطر زیاد کار کردن من شرایط براشون سخت نمیشه ...طرحه دیگه فقط یه دندونپزشکی دولتی هست چه کار کنی چه نکنی مردم انتظار دارن و مدام اصرار میکنن....ماه آخرم دندون نکشیدم تا مردم کم کم با شرایط دندونپزشک جدید وفق پیدا کنن... دندونپزشک قبل منم که کمتر کار میکردن بازم مریضا میومدن و بهشون اصرار میکردن ایشونم بیرونشون میکردن، گفته بودم اولین بار بدون اینکه نیگا کنن من و خانم عین رو از اتاق بیرون کردن فکر کردن مریضیم ...من فقط 19 ماه فرصت داشتم خدمت کنم باید از همه ی توانم استفاده میکردم تازه الآن تاسف میخورم ای کاش بیشتر از این کار میکردم
.... بارها هم پیش اومد که تو روم میگفتن بداخلاقی و زود عصبانی میشی واقعا اگر جای من بودن خودشون چکار میکردن با اون همه مریض، با یک شغل پر از استرس و بدون منشی؟؟؟ و آیا تمام مدت با من تو اتاقم بودن که برخوردمو با مریضا قضاوت میکردن
...دوبارم که طی دعوا بهم گفتن بی تعهد برای من که تمام تلاشمو میکردم متعهد باشم شنیدنش غم انگیز بود
.... ای کاش این بی مهری ها رو نسبت بهم نداشتن و ای کاش بیشتر درکم میکردن ...
)
پایان



)
...خیلی پیش رییس خودمو کنترل کردم ... برگشتم مرکز خودمون، رفتم پیش مامان طاها و سیر دلم گریه کردم اون بنده خدا هم با من گریه میکرد....
چند روز بعدش یک خانم با دخترشون اومده بودن که هر دوشون نوبت داشتن اونم همین طور سوال میپرسید، منم نمیتونم چرت و پرت جواب بدم باید فکر کنم هرچی در اون زمینه اطلاعات دارم بدم و این بیشتر انرژیمو میگرفت بعدش نوبت ترمیم مامانه شد آخیش نمیدونید چه سکوتی حاکم شد چون دیگه نباید دهنشو می بست و نبایدم حرف می زد.....

شاتس آوردیم که برادر بزگه جسته و سر زندگیشه و دانش آموز از برادر کوچیکه بزرگتر بود ...خوب بود نگفته بودن دخترتو بده به برادر دانش آموز تا ببخشن البته ماشالله گویا دانش آموزای دختر خودشون زیاد بودن واسه همین برا خوشون رقیب نتراشیدن
اونا هم قبول کردن ...
خیلی خوش گذشت اصن یه جور احساس دلتنگی نسبت بهشون پیدا کردم ....
