وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان

۱ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شصت روز از پایان طرحم گذشته ..... در حال حاضر بیشتر وقتمو با مریضا و همکاران جدید و کسب تجربه بیشتر صرف می کنم .... در کنارش شدم راننده ی شخصی مامانم... ماشین بابامو بر میدارم میریم شب نشینی  اگر همکارام سهم ساداتشونو بهم میدادن الآن با ماشین خودم میگشتم 

1) به مدد همکارای نیلرامیم از اخبار نیلرام بی خبر نمیمونم اما اکثر خبراشون ناراحت کننده است ... بیشتر خبرایی رو بهم میدن که فقط منو غمگین میکنه ....  من خوباشو براتون میگم، غما برای خودم

 یکی از معدود خبرای خوبی که شنیدم رو طاها بهم داد،دلم برا مرکزمون تنگ شده بود برا همین برای همکارام پیامای مختلفی فرستادم ... یهو شماره مامان طاها افتاد برداشتم ...طاها جونم بود که برام شعر خوند و گفت چند هفته اس انگشت خوردنشو ترک کرده ... عزیز دلم  

دکتر امیری هم باهام در ارتباطن بهم زنگ میزنن و  ازم برای کیس ها و مریضاشون سوال میپرسن ...  مثل تابستون بازم دوتا دندونپزشک رو انداختن توی یه مرکز...این یعنی هدر رفتن انرژی و بی نصیب بودن مردم .... از من مشورت خواستن بهشون گفتم سه روز سه روزش کنید سه روز این مرکز سه روز اون مرکز چون مرکزی که من بودم امکانات بیشتری داره و انصاف اینه هر دوشون ازش برخوردار باشن ... البته احتمالا اون یکی مرکزم به یه جای بهتر و با تجهیزات بهتر منتقل کنن در اون صورت خیلی فرقی نمیکنه هر کس کجا باشه چون تقریبا شرایط مساوی میشه 

دکتر امیری بهم گفتن ...چند هفته پیش راننده مرکز بهشون گفتن امروز فلان شبکه رو تماشا کنید میخوان رییس مرکز رو  نشون بدن...خانم دکترم میشینن پای تلویزیون ولی یهو منو نشون میدن  بازم فیلم اردوهای دانشجوییمون بوده ....آخی خانم دکتر ذوق میکردا ...به منم زنگ زده بود ولی گویا در دسترس نبودم ....  

چند روز پیشا تو دانشگاه بودم و یک صدای آشنا شنیدم ... سرمو بلند کردم  دیدم آقای جیم مسئول امور اداریمون بودن ...خیلی ذوق زده شدم ... بازم میگفتن برگرد نیلرام و کلی اظهار دلتنگی کردن  بعد گفتم دیگه کسی نیومده ماموریت؟ کسایی رو که گفتن من نمیشناختم ... یهو دلم برا خانم عزیزی کاردانمون تنگ شد بهش زنگ زدم ...گفت خانم دکتر امروز میخواستم بهتون زنگ بزنم شارژ تموم کردم، صبح خوابتونو دیدم که اومدید نیلرام وقتی بلند شدم زدم زیر گریه   عزیزم .....

وای تا چند روز پیش که هنوز اون توربین و آنگلی رو که گفتم پیگیری کنن رو نگرفته بودن دوباره به دکتر امیری و خانم عزیزی گفتم شاید گرفته باشن  

2)چند روز پشا توی یه مهمونی خیلی رسمی بودم و سرم تو موبایلم بود یهو دیدم یه انگشت کوچولو اومد تو موبایلم سرمو بلند کردم یه دختر فسقلی بود که موبایلمو از دستم قاپیدو تند تند گزینه ها رو می زد .... یعنی من مرده بودم از خنده ...بهش گفتم بذار برات عکس بیارم یه سری عکس بچه بهش نشون دادم میگفت نه خودم ببینم ... بعد براش بازی آوردم .... هنوز بازی باز نشده بود گوشی رو گرفت ... هیچی دیگه آخرش دیدم چند تا بچه دیگه هم اومدن و من نوبتی براشون بازی میاوردم ....  به من که خیلی خوش گذشت ... 

3) با خانم ک مسوول دندونپزشکی استان حرف زدم ....الآن وضع حقوقای طرحیا خیلی خوب شده چون per case شده بهتره و  حقوق دندونپزشکایی که واقعا کار میکنن بالاتر میره و چون به پبشگیری هم توجه خاص شده به نظر برنامه وزارت خونه خیلی عالیه فقط مشکل اجراشه...قوانین جدید میگه صددرصد کودکان زیر 14 سال و زنان باردار معاینه بشن برای بچه ها فلوراید تراپی انجام بشه که تا اینجاش به نظرم کار کاردان هاست .... بعد ارجاع بدن به مراکز درمانی تا دندونپزشکا کار ترمیم و فیشور و جرمگیریشونو انجام بدن .... البته در کنارش کشیدن و ترمیم سایر افراد هم انجام بشه .... خودم همیشه دوست داشتم این رویه پیشگیری و غربالگری انجام بشه اونم کاملا علمی که برگه های تشخیص رو دیدم به نظر میومد کاملا علمی و حساب شده اس اما در کنارش حتما درمان هم باشه یعنی کشیدن و ترمیم تعطیل نشه  ..... الآن که حقوقا per case شده و برای تشخیص و فلوراید هم حقوق در نظر گرفته شده اکثر دندونپزشکای استانم ترمیم و کشیدن رو ول کردن چسبیدن به معاینه و فلوراید که راحت تره  البته بعضی جاها هم اون فلورایدم درست نمیزنن ...بچه دندوناشو مسواک نزده ...اصلا مسواک نداره ...اصلا روستاشون مغازه نداره مسواک بخره ...بعد روی کلی دبری فلوراید میزنن چون باید آمار فلوراید رو بالا ببرن ... اونوقت دندون شیری عفونی بچه رو نمیکشن  این عفونتم باعث دمینرالیزه شدن دندون دائمی میشه و فردا دندون دائمیش تا بخواد رویش پیدا کنه پوسیده میشه ...حالا هی فلوراید بزنید ... کاشکی فلوراید و معاینه اولیه رو میسپردن به کاردانا و ترمیم و کشیدن و جرمگیری رو به دندونپزشکا اینجوری پیشگیری و درمان کنار هم بودن خانم ک هم حسابی از این رویه ناراحت بودن ... ازم خواستن برا شهر خودمون باهاشون قرار داد ببندم منم گفتم تابستون میام، الآن نمیتونم ....  

4) با مامانم رفتیم یه مغازه مامانم آدامس شیک خرید و گفت برا تو ریلکس بخرم گفتم نه همون شیک خوبه .... فروشنده به مامانم گفت قدر دختر قانعتو بدون ....آخرشم گفت بیا دخترم یه لواشک بهم جایزه داد ... منتظر بودم بگه بیا برا عمو شعر بخون 

چند روز بعد رفتیم یه مغازه دیگه خواستم چیزی بخرم به مامان گفتم پولم کمه ایشونم از کیفش داشت پول درمیاورد ...که فروشنده گفت بچه های این دوره زمونه فقط به فکر خرج کردن پولا هستن نمیدونن این پولا از کجا میاد .... دختر من پنجاه هزار تومنو داده کیک برا تولدش داده دوستاش خوردن  مامانم گفتن نه دختر من بزرگه خودشم شاغله ... فروشنده هم گفتن آره از دختر من چند سالی کوچیکتر میزنه ...دخترم سال چهار دانشگاهه ..متولد 72 .....من هیچی دیگه ما سکوت کردیم ....

5) توی وایبر یه گروه داریم به اسم دندانپزشکان شهرمون  از این طریق کلی دوست همکار پیدا کردم که فوق العاده پر انرژی و دوست داشتنی ان، و کلی هم از تجربیات علمی و اخلاقیشون به ما دندون شیریا یاد میدن... حس خوشایندیه احساس میکنم واقعا یک خانواده هستیم حتی یکی از همکلاسی های دبیرستانمم که الآن همکارم هستن رو از طریق این گروه پیدا کردم، خیلی دختر ماهیه و خیلیم وجدان کاری داره، از تابستونم وبلاگ منو میخوند .... یکی دیگه از همکارای عزیزم که بدون غلو باید بگم عاشقشم خاطرات وبلاگمو خونده بودن و کلی از پرتاب آبسلانگم استقبال کردن ... ویکی از همکارای دیگمون گفتن به سمت منشی و مریضا فورسپس پرتاب میکردن  خب دیگه برا دفعه های بعدی یاد گرفتم چکار کنم    

6) یکی از همکارای نیلرامیم بهم گفتن اتفاقی وبلاگمو پیدا کرذن و خاطراتمو خوندن و کلیم بهم آفرین گفتن این وبلاگو زدم .... از همین جا به خانم شریفی عزیز سلام میکنم .... دلم براتون یه ذره شده  (البته بهم دیر گفته بودن وگرنه باید یه سری از خاطرات و حرفا رو سانسور میکردم ...الآن یه سری از پستا رو که زیادی غر زدمو ویرایش کردم اما نرسیدم همشونو درست کنم برا همین با دیده ی اغماض بنگرید بیشتر برا درد و دل بوده...) اگر بازم از همکارای عزیزم کسی اینجا رو پیدا کرد حتما بهم بگه خوشحال میشم ...  

 

7) انتقاد 1: تاریخچه آشنایی من باپارتی بازی: برمیگرده به زمانی که کلاس اول بودم وقتی اولین بار احساس کردم معلمم داره پارتی بازی میکنه البته اون موقع نمیدونستم اسم این کار چیه فقط حس بدی نسبت به رفتار معلمم داشتم  

 

و سابقه ی تنفرم از بند پ برمیگرده به دانشگاه .... دوتا از همکلاسی هامون ظاهرا خیلی مذهبی بودن ... اما پارتیشون خیلی کلفت بود و خاطراتی از پارتی بازیاشونو چنان با افتخار تعریف میکردن آدم پاهاش میچسبید به زمین و سرش به سقف واسه همین براتون نمیگم چکار کردن تا از وسط نصف نشید  

راستش توی جامعمون پارتی بازی زیاد دیدم اما چرا اینا باعث تنفرم شدن به خاطر چهره ای که با این کارشون از مذهبیا و اسلام ساختن  و همین چهره باعث شد ماهایی که مذهبی بودیم و اهل پارتی بازی نبودیم تاوان بدیم 

 آیا ما با ظاهری که از اسلام نشون میدیم بیشتر باعث اسلام گریزی نشدیم؟ 

 حالا این رفتار ما مسلمونا رو با تبلیغاتی که علیه اسلام توی کشورای دیگه میشه رو کنار هم بذاریم ببینیم چقدر مقصر بودیم  و چقدر سرباز دشمن برای تخریب دینمون بودیم ...  

 انتقاد 2: به سیستم آموزش عالی کشور  برای چی انقدر دانشگاه آزاد و بین المللی و پیام نور زدید ... درسته رفتن به دانشگاه باعث رشد اجتماعی و افزایش تحصیل کرده ها میشه اما به چه قیمتی واقعا .... وقتی کیفیت بعضی از این آموزشگاه ها انقدر پایینه  آیا واقعا با سواد بار میان؟ 

 انتقاد 3: یک سخنران روحانی توی تلویزیون علنا از خانمایی که توی مسجد و مهمونی دخترا رو برای پسراشون رصد میکنن تشکر کردن  این قضیه که بشینی و سی تا دخترو ببینی و زیباترینو انتخاب کنی خیلی فرق داره با اینکه بهت کسی رو معرفی کنن و فقط برای تحقیق نوع برخورد و اخلاقیاتش بری ببینیش نه برای پسندیدن قیافه ...چون زیبایی امری نسبیه و فقط دو نفر میتونن ازهم خوششون بیاد یا نیاد ... وای یه عده از این مادرا بودن میومدن توی نماز خونه دانشگاه می نشستن شماره چند تا دختر رو از دوستاشون میگرفتن دونه دونه باهاشون تماس میگرفتن اینا جالبیشون این بود رشته مورد علاقه ی پسرشونم لحاظ می کردن مثلا نماز خونه داروسازی یا دندونپزشکی و...( چون مریضا به دانشکده ی ما رفت و آمد داشتن برا همین درب ورودی دندونپزشکی کارت نمیدیدن و به خاطر همین دانشگاه شده بود رصد خونه )  در این زمینه خاطرات زیادی تو دانشگاه دارم بعضیاشون واقعا خنده دار بودن مثلا بر میگشتن میگفتن پشیمون میشیا   متاسفانه تنها معیارشونم قد و چاقی و سفیدیه   به خدا یه ذره بهشون بیشتر بها داده بشه با خودشون متر و وزنه هم میارن   بد نبود این آقای روحانی کمی هم در مورد نوع برخورد آموزش بدن ...کمی هم در مورد اصلاح معیاراشون و چگونگی شناخت و تحقیق توضیح بدن، کمی هم در مورد معنای واقعی اصالت صحبت کنن ...فقط تشکر کم لطفیه بزرگیه در حق رصد کنندگان  وای چقدر غر میزنم 

 

 8) گاهی اوقات حس میکنم بزرگترین آزمایش الهی مردم ایران پارتی بازیه...وقتی بتونیم از پارتی استفاده کنیم اما بگذریم، چقدر اون لحظه قشنگه و چقدر خداوند بهمون مباهات میکنن... ما آدما با پارتی بازی نیست که عزت و ارتقا پیدا میکنیم، شاید ظاهرا این جور به نظر برسه اما حقیقت چیز دیگه ایه هر چی بیشتر وارد بازار کار و جامعه میشم اوضاع رو اسفناک تر میبینم ...ان شالله هیچوقت از پارتی و رابطه و این چیزا استفاده نکنیم به حق عزتِ آبروی آسمان و زمین، امام حسین (ع) .... 

 همیشه از خداوند میخوام حتی اگر شده یک روز در حکومت عادلانه ی امام زمان (ع) نفس بکشم .... حکومتی به دور از پارتی و بی انصافی حکومتی با شایسته سالاری ... حکومتی با مدیرانی لایق و مردمانی فهمیده .... دلم تنگ شده برای حکومتی که بوی عدالت و انسانیت و علم بده .... چقدر دلم تنگ شده  .... حتی خیالشم زیباست ..... 

 

9) خبر کار کاریکاتوریستا و توهینشون به پیامبر عزیزمون خیلی ناراحتم کرد و البته بیشتر از اون کار اون تروریستا ناراحتم کرد که چهره ی زشتی از اسلام رو نشون دادن و باعث شدن خوانندگان اون نشریه هم افزایش پیدا کنه   دوستم برام آدرسشو فرستاد برم ببینم اما شرمم اومد بخوام همچین کاریکاتورایی رو ببینم خواهش میکنم شما هم نبینید تا آمار بازدید کننده هاشون بالا نره .... دوستم فرستاد دوست دارم لت و پارشون کنم .... ولی من فکر میکنم اون کاریکاتوریستا بی گناهن از روی نشناختن پیامبر به این روز افتادن اگر پیامبر مهربون ما رو میشناختن همچین کاری نمیکردن ... انشا الله امام زمانمون میان و هدایتشون میکنن وقتی امام حسین (ع) تا آخرین لحظه به فکر هدایت آدمایی بودن که عزیزترین کسانشونو شهید کرده بودن حتما پسر بزرگوارشونم سر شار از عطوفت و لطفن ... به نظر من نهایت کم لطفیه بگیم اماممون برای انتقام میان ... وقتی که میدونیم امام برای تمام انسان ها یک انیس رفیق ، یک پدر شفیق، یک برادر شقیق و یک مادر مهربان است  حتما هممون این حس رو تجربه کردیم وقتی به زیارت یکی از امامامون میریم کاملا قابل احساسه ... اون لحظه ای که به قبر نورانیشون نزدیک میشیم ...نفسمون از هیجان دیدار به شماره میوفته ... و لحظه ای که فقط رها میشیم در آغوشی گرم، زیر سایه ای پدرانه، در دامانی پر از عطوفت مادرانه .... اون وقت طفلی میشیم که دوست داره هق هق کنه .... لازم نیست حرفی بزنیم همه چی رو از چشمامون میخونن ... سکوت سکوت سکوت .... اشک اشک اشک  ....  ببخشید این قسمت رو دیگه نمیتونم ادامه بدم  اماممان همیشه حاضرند این ماییم که غایبیم ... حتی وقتی بهشون فکر میکنیم ... میتونیم خودمونو در زیر سایه ی پر مهرشون  احساس کنیم ...............

 10) بیشتر از یک سال بود انتظار یک اتفاق را میکشیدم ...هر روز به این امید از خواب پا میشدم که امروز روزشه ... برای این امید سختی زیادی کشیدم .... اما الآن، خسته ام و تمام امیدم تبدیل شده به ترس و  نگرانی و غم ....از اون انتظار و رنجاش پشیمون نیستم حتی یاد آوریش برام آرامبخش هم هست ....غمگینم که همه چیز و همه کس میگن انتظار و امید بی فایده است و من جوابی ندارم جز سکوت و بغض ... خلوتی میخواهم که فقط او باشد و او باشد و او .... خلوتی بر سر سجاده ام ....

الهی دردهایی هست که نمی توان گفت و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست...

الهی اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت و زخم هایی هست که هیچ مرهمی آنرا التیام نمی بخشد و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند...

الهی پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست، دردهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشاید، قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود...

الهی تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد، تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود...

الهی قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد...

الهی با این همه باکی نیست زیرا من همچو تویی دارم ...تویی که همانندی نداری ...رحمتت را هیچ مرزی نیست... ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...

  • دکتر محیصا