دلم بدجوری گرفته بود ... یه جایی میخواست پر از نور و آرامش ... یهو تصمیم گرفتم برم قم ...ظهر راه افتادم و نماز مغرب حرم بودم ... چقدر آرام و سبک شدم ... انگار آدم تواین عالم نیست ... بعد نماز سریع برگشتم ... شب رسیدم با کلی آرامش و انرژی مثبت
دلم بدجوری گرفته بود ... یه جایی میخواست پر از نور و آرامش ... یهو تصمیم گرفتم برم قم ...ظهر راه افتادم و نماز مغرب حرم بودم ... چقدر آرام و سبک شدم ... انگار آدم تواین عالم نیست ... بعد نماز سریع برگشتم ... شب رسیدم با کلی آرامش و انرژی مثبت
استادم داشتن با دخترشون حرف میزدن ...دخترش هم اسم من بود ...و مخفف صداش میزد ... گفتم آخی یاد خونه افتادم ... بعدش سر دمو منو با اسم مخفف صدا زد که بیا یاد بگیر برا اینکه دلتنگ نشی اینطور صدا میزنم ... حالا همون یه بار بود ولی من واقعا این استادمو میبینم اشک تو چشمام حلقه میزنه دلم برا بابام تنگ میشه...
وقتی طرحمو میگذروندم ... چندبار ازم تقدیر شد ...آخه جایی بودم که خیلی به دندونپزشک نیاز داشت و منم تمام تلاشمو میکردم ... یه بار بانوی نمونه شدم :))) و یک بار هم برای تقدیر و خداحافظی پایان طرحم بهم یک چایی ساز دادن ... که الآن گوشه ی اتاقمون قل قل میکنه و منو برده به روزایی که با همه ی وجودم و با عشق کار میکردم ... چقدر انرژی اون روزها رو دوست دارم
ان مع العسر یسری ... فان مع العسر یسری
یادمه پارسال همین موقعها بود که با دانشگاه قرار داد بسته بودم و توی یک مرکز بهداشت کار میکرد یه منشی داشتیم که خیلی بداخلاقی میکرد خیلی اذیتم میکرد خیلی تحمل کردم و صبر کردم ...یادمه به خاطر اعصاب خوردی هایی که بهم میداد نتونستم یک ماه اسفند رو درس بخونمهمش روزشماری میکردم قراردادم تموم بشه یه روز انقدر اشک آلود و ناراحت از دستش اومدم خونه که بابا تا دیدم رنگ از روش پرید اونو دیدم فهمیدم خودم چه حالیم اخی بابا چقدر این کلمه ی بابا برام پر از غمه ... بگذریم یادمه شبا خواب میدیدم مسوول امتحان تخصص همین منشیمون بود و سوالا رو اون پخش میکرد صحیح میکرد ... انگار نتیجه ی امسال تخصصم وابسته به تمام صبر و تحملی بود که اون سه ماه داشتم ... چه روزایی بود و گذشت... خداروشکر که الان دارم بازم درس میخونم و دعا میکنم برای منشی که با وجودش سبب خیر برای آزمایش و ظرفیت من شد شاید همین اتفاق ظرفیتی بود برای روزی علم ... خداروشکر برای این رزق بعد از اون همه سختی ...
حَسْبِی مَنْ کَانَ مُذْ کُنْتُ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی حَسْبِیَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ
بزرگوار کسی است که خود را بالاتر از این داند که برای نیکی هایش عوض نیکو انتظار داشته باشد. مولا علی (ع)
چقدر آدمای اینجوری کم شدن بخصوص جایی هستم که نصف بیشتر روابط بر حساب سوده و جالبه اصلا کارهایی که براشون انجام میدی دیده نمیشه ... مثلا هم اتاقیم هروقت از سر کار میاد از سر راهش خرید میکنه وبه من غر میزنه که تو چرا خرید نمیکنی هیچوقت ... اونم چیزایی میخره که خودش نیاز داره ...خب اولا تو بزار تا منم برم در ضمن اینکه من هرروز کارای اتاقو انجام میدم یه بار به روت آوردم ...
از همکلاسی ها میخواییم که زمان یک امتحان رو جابجا کنیم همه راضی هستن جز یک نفر که می فرمایند من به شرطی قبول میکنم که فلان امتحان روهم تغییر بدین وگرنه مخالفم و همه باید مثل من بد بدن چون نمیرسم دوتاشو بخونم .... یعنی به همین وقیحی ...باورم نمیشد کسی تو این سن و سال 24 و 25 انقدر خودخواه باشه...حتی اگر مشکل داری ملایم تر هم میتونی بگی حتما باید تمام درونت رو به نمایش بزاری...
کار گروهی انجام دادیم و کارها رو تقسیم کردیم یک نفر ناراضیه که فلانی کم کار کرده بعدم تو همین سن و سال دعوامون میشه و میفرمایند پنج دقیقه کار من پنج ساعت شما ارزش داره!!!! البته بعدش کلی توضیح دادن منظور بدی نداشتن ولی این ترسو از کار گروهی برام ایجاد کردن
راستشو بخوایید به شدت میترسم به کسی رو بندازم یا کمک بگیرم چون پشت بندش منت میارن رو آدم ....
البته هنوز زمونه اونقدرم بد نشده بعضیا هستن که همیشه خوبن همیشه دل میسوزن برا آدم مثل ندا ...وای اگر نبود خوابگاه برام قابل تحمل نبود ... اونم چون خوزستانیه و جنوبیا هم گرم و دوست داشتنی ... دلم برات تنگ شد ندااااااا .... و سمیه خوبه که شهری قبول شدم که بهترین دوستم و خواهرم اونجاست ... خدارو شکر که هستی عزیزم
قبلا توی پرشین بلاگ مینوشتم ولی همش پرید یکسری از خاطراتمو نجات دادم آوردم اینجا ... و زین پس اینجا مینویسم :)
بخشی از کتاب شرح رسالة الولایة علامه طباطبایی:
اول حب می اید و سپس عشق می شود و بعد به وجد تبدیل می شود سر از پا نمی شناسد سپس وله می شود بعد می شود فنا...اول عاشق است و معشوق و عشق.در مرحله ی بعد خودش را فراموش می کند بعد از ان عشق را هم فراموش می کند جز معشوق هیچ چیزی باقی نمی ماند...
در این کتاب سیر عرفانی علامه طباطبایی به نثر در اومده ... و بخشی از اشعار ابو سعید ابوالخیر و مولانا و ...هم برای تفسیر مطالب اضافه شده ...
در این کتاب نوشته شده ما با یک سیر نزولی از چهار عالم به جهان مادی هبوط کردیم و حالا باید سیر صعودیمون در این چهار عالم در مسیر سعادت باشه از عالم مادی به مثال یا برزخ بعد عقل و بعد اسما الهی ... هر عالم حد وحصر عالم قبلی رو نداره و درک و لذت هاش در حدی بالاتر از قبلیه...توصیه می کنم بخونیدش...