وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان
  • ۱
  • ۰

باران

یکی از چیزایی که دنیایی که بهش هبوط کردیم رو قابل تحمل کرده به جز وجود آدمایی که رنگ و بوی خداوند رو میدن، بارون هست آبی که از نزدیکی عرش می آد و انگار تمام غم و غصه تو میبره ... انگار میاد تا تمام دلتنگی هات برای خدا رو دلداری بده ... دیروز همینجوری بارون گرفت کاملا خیس شدم قطراتش در حدی بود که اگر دستت رو زیرش میگرفتی انقدر جمع میشد که تشنگیتو برطرف کنی ... همه پناه گرفته بودن ولی من مجنون وار زیر این بارون شدید خیس میخوردم بلکه آروم بشه روح بی تابم :)

امام صادق «علیه السلام» می فرمایند:
 
امیر المؤمنین علی «علیه السلام» همیشه به محض شروع شدن باران، زیر آن می ایستادند تا جایی که سر و ریش و لباسشان خیس می شد. کسی عرض کرد: به سرپناهی بروید.
 
پاسخ فرمودند : این آبی است که از نزدیکی‌های عرش آمده است...


  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

مهربان دختر

ناوک مهربانم 
دختر شیرین زبان مادر 
گاهی ترس ندیدنت خیال در آغوش کشیدنت را بر هم می زند ...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰
پارسال همین موقعا داشتم برای امتحان تخصص درس میخوندم یکی از چیزایی که خیلی بهم انرژی میداد یا کریمی بود که پشت پنجره ی اتاقم لونه ساخته بود و هر بار که صداشو میشنیدم حس میکردم باید باهاش ذکر بگم ذکر با توکل و امید و عشق ... برای من مهربون ترین موجودات همین پرنده هایی هستن که از چشماشون مظلومیت می باره ... وقتی در اشعار حافظ پرنده نماد عاشق هست یعنی برای عاشق بودن فقط دوست داشتن کافی نیست باید پر باشی از آزادگی و امید و بی پروایی ... چی میتونه موجودی رو که یک عالم رو مسحور خودش کرده سحر کنه ...
دلت به وصل گل ای  بلبل سحر خوش باد   که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی تست
گل و مرغ هردو برای من نماد روحانیت و آرامش هستن ... انگار کنار هم خلق شدن تا برای همیشه تسبیح گوی خالق باشند ...
همیشه دوست داشتم نقاشی گل و مرغ رو یاد بگیرم ... تا اینکه چرخ گردون در نقطه ای از شهری که تمام معماری ها و طراحی ها و نقاشی های آثار قدیمیش چشم نوازه در خیابونی که در این فصل زیباترین لباسشو پوشیده و در کنار بهترین دوستم سمیه سر کلاس نقاشی گل و مرغ نشستم ... و حالا غرق میشم در آرامش مرغ عاشقی که سر به آسمان دارد و زیر گلبرگهایی که تجلی گر تمام ظرافت و زیبایی خلقت است تسبیح گوی خالق خود ...


پی نوشت: مسوول خوابگاهمون  گلای مختلف رو تو خوابگاه نگهداری میکنه و از این بابت واقعا ماهه و این گلاهم قسمتی از خوابگاه سرسبزمونه ... و مرغا هم هدیه ی دوست عزیزم سمیه است❤
  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

غم

چشمانم را بستم‌ به خیال اینکه رسوایی غمم را کسی نبیند غافل از اینکه تنها چشمان شاهدان را ندیدم .... 

  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

ا.ح

خواهرم ....

خواهر عزیزم، خواهر بزرگوارم... وقتی کتابت را می خواندم حس می کردم یک خواهر بزرگتر با من صحبت می کند ... همانقدر دلسوز، نزدیک و مهربان ... خودتان نوشتید: (من خواهر کوچکت هستم که بسیار به تو نزدیکم بیش از آن که فکرش را بکنی چرا که نزدیکی به روح و فکر و اندیشه است) 

خواهر عزیزم انگار پا به این جهان نهادی که در عصری دیگر نمادی از زنان صدر اسلام شوی ... وقتی در نوشته هایت از فریاد های زرقا بنت عدی حرف زدی انگار باری از تهمت و افترا و گوشه گیری را از روی تن زن مسلمان برداشتی ... در آن خفقان عراق زیر سلطه ی صدام در نوشته هایت در کنجی از یک مجله فریاد زدی آن قدر بلند که صدام هم تاب نیاورد ...چهره ی جدیدی از یک زن مسلمان نشانم دادی چهره ای که در تمام این سال ها مخدوش و مخفی ماند تا بلکه زنی از جنس صدر اسلام آن را نمایش دهد انگار دنیا چرخید تا بر نقش تو در این عصر زانو بزند ... دنیا با وجود انسان هایی مثل تو چقدر زیباست ... وقتی یک زن در کنار دو برادر آنقدر تلاش کند و درس بخواند تا به اجتهاد برسد و در کنار برادرانش جهاد کند با دست و زبان و قلم قلم قلم ... و چه مقدس است این قلم که خداوند به آن قسم یاد کرد ..‌. 

وقتی از شخصیت زن دفاع می کنی انگار روح بی تابم را به آغوش آرامش می رسانی وقتی از احساس و رفتار پیامبر با زنانی که در زندگی اش بودند نوشتی دلم آرام شد به حضور چنین مردانی ... تمام خیالم شده عصری که چنین پیامبری در آن نفس می کشیده ...

یک تنه در مقابل متعصبین و جاهلین ایستادی چه آنان که زن را در پستو می خواهند و چه آنان که او بزک کرده بر خیابان ... وقتی از ازدواج به عنوان یک پیوند روحی مقدس یاد کردی یادمان دادی این بازار خرید و فروش و فخر فروشی با مهریه ننگین تر از جاهلیت است ...

خواهر عزیزم ای کاش بودم تا صدای رسایتان را در حرم امام علی(ع) در دفاع از برادر مظلومتان می شنیدم ...صدای شما را می توان شنید: (شما از چه می ترسید از یک مشت کتاب و مقاله شما از بیداری مردم مسلمان می ترسید ولی بدانید مردم بیدار شده اند) ...

و امشب دلم بی قرار است بی قرار آخرین لحظات زندگیتان ... فردا ۱۹ فروردین روز شهادت شما و برادر بزرگوارتان زیر شکنجه های صدام است ... و هر لحظه به این فکر میکنم چقدر از دینم هیچ نمی دانم و چقدر حضرت زینب (س) را نمی شناسم .... ای کاش بیشتر می نوشتی ... می خواهم بیشتر بشنوم بیشتر از همه می خوام از حضرت زینب (س) بشنوم ... انگار دشمنتان هم می دانست شما نمونه ای از این خاندانید نمونه ای برای ما که درک نکردیم اسلام را ... وقتی صدام در جواب چرایی شهادت شما گفت: من قضیه حسین را تکرار نمی کنم زینب بعد از برادرش زنده ماند و یزید و آل امیه را رسوا کرد ... 


خواهر عزیزم بنت الهدی همیشه دلتنگتان هستم و مشتاقم باز هم بشنوم .... 

پی نوشت: عنوان نام مستعار شهیده سیده بنت الهدی صدر خواهر سید محمد باقر صدر می باشد که در یک نشریه مطلب می نوشت و الان این مطالب به صورت کتاب موجود هستند. 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

لاتاری

هنوز این فیلمو ندیدم و در اولین فرصت میبینمش ... ولی توی تیزرش یه جایی هادی حجازی فر با بغض اینو میگه : قرار نبود اینجوری بشه به امام هشتم قرار نبود... هربار تیزرش پخش میشه با این جملات بغضم میگیره ... قرار نبود اینجوری بشه ...‌. :( چقدر دور شدیم... از اون همه آرمان ... از انقلاب 


پی نوشت: چند روز اخیر هر دو فیلم‌ لاتاری و به وقت شام رو دیدم‌ دو تاشون واقعا با ارزش و خوب ساخته شده بودن ... به خصوص به وقت شام خیلی برام جالب بود که شخصیت شیخ و چند اسیر رو انقدر جالب ساخته بودن و داعش سیاه مطلق نبود  ... و در مورد شخصیت علی خیلی خوب می شد با این شخصیت همراه شد و از تردید و ترس ابتدایی بعد از گذشتن از اوج ایثار تکامل پیدا کرد ... 

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

امید

این حدیث قدسی رو  یکی از وعاظ خوب شهری که توش درس میخونم خوند... یک واعظ که از شاگردان حاج آقا دولابی هستن ... کلمه به کلمه ی حدیث سخن خدا با ماست یه جاهایی که گلایه میکنه از ما از خجالت آب شدم اشک شدم ... انگار یک عاشق داره دعوات میکنه گلایه میکنه  ... یکی که بی حد و حصر دوستت داره... 


خدای تعالی میفرماید:

به عزت و جلال و بزرگواری و جایگاه مرتفع عرشم سوگند،
امید هر کس را که به جز به من امیدوار باشد حتماً و حتماً به وسیله ی نومیدی، خواهم برید و لباس مذلت و خواری در نزد مردم را حتماً حتماً به او خواهم پوشانید و او را از نزدیک شدن به بارگاهم حتماً حتماً دور خواهم ساخت!
آیا در سختی ها جز مرا آرزو میکند؟ و حال آنکه سختی ها همه بدست من است و به کسی به جز من امید بسته است؟

و با حلقه ی فکر، درِ خانه ی غیر مرا میزند؟
و حال آنکه کلید در های بسته بدست من است و درِ خانه ی من به روی هر کسی که مرا بخواند باز است
و کیست آنکه در مصیبت هایش مرا آرزو کرد و من رشته ی اتصال او را با خودم در آن مصیبت بریدم؟
و کیست آنکه در مقصودی که داشت امید به من بست و من امیدش را قطع کردم؟

نگهداری آرزوهای بندگانم را خودم به عهده گرفتم ولی آنها به نگهداری من راضی نشدند و آسمان هایم را از فرشتگانی که از تسبیح خوانی من ملالتی به خود راه نمیدهند پر کردم و به ایشان دستور دادم که درهای میان من و بندگانم را نبندند ولی بندگانم به گفته ی من اعتماد نکردند.

آنکس که مصیبتی از مصیبتها، شب هنگام به سراغش میاید مگر نمیداند که به جز من هیچ کس بر برطرف نمودن آن مصیبت مالک نیست؟
آیا بنده ی من مرا چنین می بیند که منی که پیش از سوال کردن و درخواست، عطا میکنم، پس از آنکه درخواست کند و از من سوال کند اجابتش نمیکنم؟؟؟
مگر من بخیلم که بنده ی من مرا به بخل نسبت میدهد؟

مگر بخشایش و کرم از آن من نیست؟
مگر گذشت و رحمت بدست من نیست؟
مگر من محل آرزوها نیستم؟

پس چه کسی رشته ی آرزوها را به جز من میتواند قطع کند؟
آنان که آرزومندند مگر نمیترسند از اینکه به جز من بر کسی امید میبندند؟؟؟
اگر همه ی اهل آسمانها و زمینم همگی آرزوها داشته باشندو آنگاه من به هر یک از آنان به اندازه ی همه یآنچه همگی آرزو دارند بدهم به قدر ذره ای از ملک من کم نمیشود و چگونه ممکن است کم شود ملکی که من خودم قیم و برپا دارنده ی آن هستم؟

ای بدا به حال آنان که از رحمت من ناامیدند
و ای بدا به حال آنکه معصیت مرا بکند و احترام مرا نگاه ندارد



پی نوشت: بیشتر از همه این جمله فکرمو مشغول کرده( و با حلقه ی فکر، درِ خانه ی غیر مرا میزند؟) واعظ گفت یعنی مدام توی ذهنت بگی برای فلان مشکل به فلانی روبندازم ... کاری که مدام تو ذهنمون انجام میدیم :(((

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

مادرانه

بعضی وقتا هرکاری کنی نمیتونی جلوی اشکتو بگیری حتی گاهی نمیتونی توضیح بدی چرا ...اما این چشم ها همیشه رسوا میکنن اون چیزی که تو دلته حتی اگر هزار بار بگی ناراحت نیستم ... اما ناامید شدم ... ناامید شدم...

پی نوشت: امشب پشت تلفن باهام حرف میزد ... دوست داشتم سرتا پا سکوت بشم که فقط بشنوم گفتم میشه برام لالایی بخونی خوووند لالا لالا  لالا  بخواب دخترم ..‌‌. روزت مبارک تمام هستیم دلم تنگ شده برای چشمای مهربونت ... یک ماهه فقط صداتو شنیدم دلم پر میزنه برای دیدنت، برای آغوش گرمت  ... چقدر دلم میگیره از آدمایی که فکر میکنن ما دانشجوهای شهرستانی انگیزه درس خوندن نداریم ... در حالی که از عزیزترین لحظاتمون گذشتیم و اومدیم تو غربت به عشق علم ... قشنگ ترین ثانیه هایی که میتونست به دیدن پیشونی بلندت وقتی خوابی بگذره ... من رو ببخش و بازم برام بخون ... تو عزیز دل منی...

  • دکتر محیصا
  • ۰
  • ۰

روحوضی

هر فیلمی که داوود میرباقری بسازه رو نگاه میکنم ... چون همیشه کلی حرف برای گفتن داره ... از جمله ی اون فیلم ها سریال دندون طلا بود ... این فیلم در واقع به نمایش سیاه بازی یا روحوضی پرداخته بود که من هیچی در موردش نمیدونستم و کلی تاسف خوردم که هنرمندای این هنر انقدر باید منزوی بشن ..‌. نشون میده تعصبات یه سری آدم بی ربط به اهداف انقلاب  در اوایل انقلاب این هنرو به صلابه انزوا کشید :( این کاسه های داغ تر از آش چه بلایی  سر اعتقادای مردم آوردن ...
امروز بعد سینما توی خیابون عشاق با هم اتاقیم راه میرفتیم که دیدیم به مناسبت روز درختکاری و سه شنبه ی بدون خودرو داخل خیابون مراسم دارن ... و یک تئاتر خیابونی روحوضی مردم رو مهمون کردند .... خیلیییی عالی بود اینجا نقطه ی اشتراک من و هم اتاقیم در تفریح فرهنگی بود هم پر از خنده و هم پر از نکته برا فکر کردن این ویژگی سیاه بازیه ... و اولین بار بود مبارک خانم میدیدم یعنی مبارک خان چادر سرش کرده بود و خیلی خووووب بود ...  خیلی لذت بردم که شهرداری این شهر انقدر به مسایل فرهنگی و زیبایی شهر توجه داره آفریییییییین ... تازه فهمیدم‌که مردم شهر کلی مالیات میدن ... بازم به نظرم نقطه ی قوتشونه که به فکر پیشرفت شهرشون هستن :)
  • دکتر محیصا
  • ۱
  • ۰

امروز من و هم اتاقیم به یک نقطه ی اشتراک رسیدیم ... کلا تفریحاتمون خیلی باهم فرق داره اون دوست داره فعالیت بدنی داشته باشه و همش بخنده ..‌ من یه کم شیرازیم دوست دارم قدم بزنم فکر کنم و گاهی هم بخندم ... هرچند نیشم همیشه بازه:) خودمم دچار تضاد فلسفی شدم ...

خب امروز هم اتاقیم پیشنهاد یک تفریح فرهنگی رو داد و گفت بریم سینما با وجودی که قلبا دوست داشت بره آینه بغل ببینه و چند ساعت بخنده با من اومد بدون تاریخ بدون امضا رو دید ... 

همه میگن فیلمش غمگینه اما من انقدر غرق در عذاب وجدان های بازیگرا شدم اصلا به غم فیلم فکر نمیکردم بیشتر دنبال این بودم راهی پیدا بشه وجدانم سبک بشه ... این همزاد پنداری با شخصیت های فیلم موفقیت کارگردان خوش فکر، خوش تیپ، خوش بازیگر و البته خوش صدا تو پرانتز وحید جلیلوند رو میرسوند ‌..‌. 

البته هم اتاقیم خیلی از فیلم بدش اومد :) ولی من حس خوبی داشتم انگار یک کتاب دویست صفحه ای رو در مورد آدما خونده بودم‌... 


  • دکتر محیصا