-هنوز خودمم باورم نشده نزدیک دوماهه خونه نرفتم! شاید علتش درگیری آدم آهنی گونه ام هست که وقتی برای فکر کردن به خونه نداشتم هرچند یک دلتنگی همش همراهمه😔
-خیلی وقت بود که فکر می کردم رانندگی خیلی بی خطره تا اینکه پریروز یک تصادف برام پیش اومد ... تلنگر خوبی بود که بیشتر احتیاط کنم ... و خدا رو شکر ماشین مقابل چیزیش نشد یه کم هم ماشین من داغون شد اما بازم خدارو شکر کردم که اتفاق بدتری نیوفتاد چون واقعا حضور اون ماشین رو بغل صورت خودم حس کردم ...😥😥😥😥 بیشتر از همه حس ناامنی اذیتم کرد ... همیشه اینجور وقتا دنبال یه پناهی هستم که پشتش قایم بشم ... اما خب بزرگ شدن نیاز به تحمل این لحظات داره ...
- این چند روز سکوت خاصی برقرار بود چون هم اتاقی پر شر و شورم رفته بود خونه ... همه چی نظم و آرامش خودشو داشت که تازه امشب اومد ... خودش همیشه میگه انقدر تو خونه حرف می زنم که بابام گوشاشو میگرفته از دستم 😅
- ۹۷/۱۰/۰۷