این روزا باید شروع کنم برای آزمون ارتقا بخونم ( آزمون پایان سال اول تخصص) ؛ روز امتحان همزمان با امتحان تخصص هست ... و هر بار که یادم میاد باید ارتقا بدم نه آزمون تخصص، خداروشکر میکنم به خاطر اینکه از این سد بلند کنکور تخصص رد شدم...
وقتی به دوره ی تحصیلم از دبیرستان تا عمومی تا تخصص فکر می کنم می بینم چقدر خداوند بهم کمک کردند ... چه روزای سختی کنارم بودند ... دبیرستان، فرزانگان بودم ... چون استادامون خوب بودن اهل کلاس کنکور نبودم سه ماه مونده به امتحان کنکور به شدت استرس داشتمدچار اختلال وسواس شده بودم در حدی که کنکورمو افتضاح دادم هر سوالی رو چند بار چک میکردم تا اینکه به خودم اومدم دیدم نیم ساعت وقت دارم و شیمی و فیزیک رو نزدم برا هرکدوم یک ربع گذاشتم و تند تند زدم ... بعد کنکور زار زار گریه میکردم ... اما تنهام نذاشت مثل همیشه، رتبه ام زیر دویست شد رفتم یه دانشگاه خوب همون شیمی و فیزیک رو هر کدوم ۷۵ درصد زده بودم ... یادمه برا انتخاب رشته استخاره کردم برای دندونپزشکی آیه ی تطهیر اومد ... 💞💞
این شروع دوران سختی بود که یک لحظه هم تنها نبودم ... در کنار همه ی فراز و نشیبای درسی و استرس هاش و دور موندن از خونه برای منکه همیشه وابسته به خانواده بودم و وارد شدن به خوابگاهی که پر از ترس و تنهایی بود ... با هم اتاقی هایی که به شدت با من فرق داشتن ، خیر هایی وجود داشت تا شخصیت بی اعتماد به نفس و نا آرام و نا پخته ی من رو شکل بده ... شهری افتادم که برام پر از خیر بود ... کنار همکلاسی هایی افتادم که هنوزم دلم برای بودن کنارشون حتی برای چند دقیقه پر میزنه ...و یکسال بعد هم اتاقی هایی پیدا کردم که سابقه ی دوستیم باهاشون به دوازده سال میرسه ... هنوزم آثار استرسای زمان دانشگاهمو دارم از بس که امتحان های مختلف نظری و عملی میدادیم هنوزم وقتی صدای کلیک مفصل tmj م رو می شنوم یاد دانشگاه و پایان نامه و کلنچینگ شبانه ام میوفتم 😊 بعد از فارغ التحصیلیم دنبال این بودم برا تخصص درس بخونم دوست داشتم در یک رشته پرفکت کار کنم تا هم خدا راضی باشن هم بنده ی خدا ... اما هر بار نمیشد یعنی بار مشکلات بعد از فارغ التحصیلیم خیلی بیشتر از دوران دانشگاه بود ... وقتی طرحم شروع شد اصلا نمیتونستم درس بخونم البته می شد خوب کار نکرد و درس خوند اما من اهلش نبودم هر روز یک ساعت تو جاده بودم تا برسم محل طرحم و یک ساعتم بر میگشتم وقتی هم میرسیدم انقدر خسته بودم که تا فرداش میخوابیدم ... بهرحال محل شلوغی بودم که هم دکتر بودم هم دستیار و هم منشی بعد از طرحمم شرایط خونه اصلا برا درس خوندن خوب نبود بیشتر اوقات شبا درس میخوندم و هر بار هم چند ماه مونده به آزمون به دلایل مختلف شرایطی ول میکردم... تا اینکه امسال تا اخرش خوندم هرچند خیلی ناقص خوندم اما شد ... خواست خداوند بود بشه ... انگار باید این پنج سال بعد از عمومیم رو خونه میموندم، شاید دیگه این فرصت برام تکرار نمیشد که کنار خانواده ام پای مشکلات وایسم ... مشکلات که میگم واقعا مشکل بودن اونقدر که الان بهشون فکر میکنم فکر میکنم بعضیاشون کابوس بود ... اما چون کنار هم بودیم زخمش کم عمق تر شد ...
خدا رو شکر میکنم الان آزمون ارتقا دارم ... و خدا رو شکر میکنم به من فرصت خدمت به خانواده رو دادن اگر مستقیم میومدم تخصص خیلی چیزا رو از زندگی نمی فهمیدم و انقدر آرام و صبور نمی شدم ... الان هم خیلی از مشکلات وجود داره، دل نگرانیم برای خونه یک لحظه هم قطع نمیشه... اما خیالم راحت تره که کسی هست که حتی یک لحظه هم رهامون نمیکنه ...
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
- ۹۷/۰۲/۱۰