از بچگی از کسی که لباس سربازی تنش بود می ترسیدم .... این ترس ناخود آگاه باهام بود تا حالا که توی یکی از درمانگاه های ناجا پاره وقت کار میکنم ... جایی که اکثر همکارام و مریضام سربازن ... همشون از من کوچیکترن و بسیار بسیار مودب و مظلومن ... اون ترس ناخود آگاهم ریخته شد ... الآن مریضایی دارم که اگر یک ساعت هم معطل بشن نهایت اعتراضشون اینه مرخصیم تموم شد کی بیام ؟
منشی هامونم سربازن ... همه ی کارا رو تند تند بدون غر و لند انجام میدن... گرفتن گرافی و ظهور ثبوتش رو هم کامل بلدن ... تازه سرشون توی وایبر و واتس آپم نیست حالا چشمشون زدم خدایا همینجوری خوب بمونن
امروز روی میز پذیرش یک مجله مربوط به ناجا دیدم که عکس آقایی رو زده بودن و کلی ازش تعریف و تمجید کردن چون که : صد هزار تومن رشوه نگرفته!!!!!!
برای منشی هامون خوندمش کلی خندیدن که ای بابا به ما توی راهنمایی رانندگی پیشنهاد میلیونی هم شده قبول نکردیم... و اما گمنامن ... البته برای ما و مجله ها گمنامن و پیش خدا جون خوشنام
- ۹۳/۱۱/۰۵