وب نوشته های یک دندانپزشک

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۰
    B.W
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

اولین فریاد

مریض اومده براش دوتا دوندون نیش پایینشو با سختی کشیدم .....دهنش پرخونه بهم میگه این دندونم پوسیدگی داره منم گفتم چونه نزن حالا نمیتونم ببینم یه روز دیگه بیا!!!!!!!

 

فرداش با بچش اومده!!!!!!

میگه :دیروز دستکشت خونی بوده بیبین منو به چه روز انداختی!!!!!!اگه به خاطر آقای واو نبود شکایتتو میکردم......

نگاه کردم دیدم دو تا تبخال زده یک اتفاق روتین در دندانپزشکی که ممکنه به خاطر استرس یا تزریق ایجاد بشه یا ممکنه اصلا ربطی به دندانپزشکی نداشته باشه ....

منم گفتم همون دیروز باید در مورد دستکش بهم میگفتی الآن تهمته!!!!!!

دهن بچشو نیگا کردم دیدم ارتو تو دهنشه میگفتن دو تا نیششو بکش گفتم باید دکترش کتبی برام بنویسه گفتن دکترش کرمانشاهه !!!!!!!

گفتم کاری نمیشه کرد چون دندونا سالمن حتما باید متخصص ارتودنتیست برام کتبی بنویسه(اونم با این پدر قاطی!!!!!)

اومدم درو باز کنم مریض بعدی رو صدا بزنم(آخه خودم هم منشیم هم دکتر هم خدمه هم بادی گارد!!!)

در گرفت گفت نمیذارم از اتاق بری بیرون تو تعهد نداری به خاطر رفتار من دندون بچمو نکشیدی میرم تا وزارت بهداشت شکایتتو میکنم!!!!!!!!!

منم هم از روی ترس هم عصبانیت جیغ زدم در و ول کرد شروع کردم گفتم آقای واو بیا این مرتیکه رو بیرون کن از اونورم به خودش گفتم برو هر غلطی می خوای بکن!!!!!!!

آقا واوم که ایشون قبلا معلمشون بودن وایساده بود فقط نیگا میکرد !!!!!!!!

مردکم برگشت بهم گفت انتر و.....

بلاخره همکارای دیگه بردنش ....

مگه مرده میرفت نمیدونم کی بهش کاغذ داده بود داشت استشهاد محلی مینوشت....فکر میکرد باید بره کلانتری شکایت نمیدونست باید بره نظام پزشکی!!!!!!!!

منم داشتم بقیه معاینه ها رو انجام میدادم و تمام بدنم داشت می لرزید وقتی دو تا از ماماهامون که از همکارامون بودن اومدن تو اتاق زدم زیر گریه گریه میکردم ها با صدای بلند !!!!!!!واقعا حالم بد بود حتی الآنم بهش فکر میکنم حالم بد میشه!!!!!!!!!!!

ماما ها که خانما کاف و نون بودن گفتن بیا زنگ بزنیم حراست بعدش رفتن زنگ زدن ...

جایی بود که با تمام وجود دوست داشتم بابام بودش....

توی این فاصله که حراستیا بیان....یه خانمه از پشت پنجره اومد صدام زد گفتم بیاد داخل آخه فکرشو کردم به خاطر یه آدم بی شعور که با پارتی بازی اسمشو اول نوشتن چرا باید بقیه مردم که از پنج و شیش اومدن فدا بشن....اومد ازش خواستم مریضارو دونه دونه صدا بزنه من بکشم .....خیلی باعث آرامشم شد اسمش حدیث کاف بود!!!!!!

حراستیا اومدن منو بردن پیششون..از در رفتم تو میگن از شما بعید بود حرفای مرده رو شنیده بودن قضاوتشونم کرده بودن!!!!!ولی بعد اینکه براشون توضیح دادم  متوجه شدن....

حالا اون مرده رو هم صدا زدن!!!!!!مرده خودشو زده بود به موش مردگی میگفت من درو گرفته بودم صدامون بیرون نره !!!!درحالی که گفته بود نمیذارم بری بیرون تا کار بچه رو انجام بدی!!!!!

حوصلشو نداشتم پا شدم و آخرین جمله رو گفتم: گفتم بهش بگید یا میره ازم شکایت میکنه یا شکایت میکنم!!!

اومدم دنودون مردمو کشیدم چه اونا که استشهادو امضا کرده بودن چه نکرده بودن:)))))))

بعدشم حراستیا از طرف من از اون عذر خواسته بودن از طرف اون از من!!!!

پی نوشت: من موندم و خانم کاف که به دروغ بهم گفته بود دختر خاله ی پزشک مرکزه ...چقدر بهم دروغا گفته بود و چقدر فامیلاشو برای درمان آورد و منم به احترام دکترمون بیشتر میموندم که بدون وقت قبلی انجامشون بدم ...اما یک سال بعد فهمیدم بهم دروغ گفته ...البته قسمم داد به حضرت زهرا (س) و بخشیدمش...

  • ۹۲/۰۶/۱۶
  • دکتر محیصا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی