چقدر دلم برا نوشتن تنگ شده و چقدر حرف دارم .... چقدر انتقاد دارم از مادر شوهر و همکار و فامیل و خودم و دنیا ....:( و چقدر راضیم از خدااااا:))))
عاقا ما به سختی در دوره ی متاهلی امتحان بورد رو دادیم و چقدر افتضاح درس خوندم ولی خدا رو شکر خوب دادم امتحان رو و خدا رو شکر تر که جایی برای طرح قبول شدم که من و همسر اونجا ساکنیمممم .... خوشحال و خندان و راضی، بهمن ماه برای شروع طرح رفتم دانشگاه ولی با یکی از ناجوانمردانه ترین رفتارا روبرو شدم یه چیزی که باعث شد انقدر افسرده بشم که ماه هاست نتونستم راجع بهش درد و دل کنم ....
رفتیم دانشگاه که از قضا یکی از شهرای بزرگ هم بود و بهم گفتن درسته شما و دو نفر دیگه اینجا قبول شدین ولی ما به شما نیاز نداریم ولی اون دونفر شروع به کار کردن... همینقدر وقیح و بی منطق ... خب معیارتون چی بوده برای انتخاب اون دو نفر؟ رزیدنت اینجا بودن ... و در حالی که به من میگفتن من رو نمیخوان خیلی مخفیانه برای گرفتن یک نیروی دیگه که امتیاز کافی نگرفته بود ولی پارتی داشت نامه ی اعلام نیاز زده بودن ... خلاصه این شد که من فروردین رفتم سر خونه زندگیم ولی طرحمو شروع نکردم همین جور مونده بودم شاید فرجی بشه که با پیگیریای همسرم خدا رو شکر اول مهر با تمام شدن طرح یکی از نیروها تونستم طرحمو شروع کنم ... و طرح آموزشیم که کلی هم جذاب و با حضور دانشجوهای خوب و شیطون هست شروع شده...
روزی دو ساعت تو راهم که به محل کارم برسم یک روزم آف بود که با اعتراض همکاران به شدت دلسوزم الان از همشون یک شیفت بیشتر دارم و تعداد پرزنت هام هم بیشتر است ... اما مهم نیست این نیز بگذرد ...
خیلی دوست دارم هرچی بلدم به دانشجو ها یاد بدم اما بعضیاشون اصلا تلاش من رو که ساعت ها تو راهم که بهشون درس بدم رو قدر نمی دونن و مطالبی رو که بیش از ده بار گفتم رو وقتی برای بار یازدهم میگم تو چشمام زل میزنن و میگن نمیدونم دو جلسه ی اول مربوط به بخش عملی پریو با من بود و برای بچه ها یکسری اسلاید با ویسم که نزدیک 2 تا 3 ساعت حرف زده بودم و نکته گفته بودم رو آپلود کردم وسطش یک سوال پرسیدم و خواستم جوابشو بهم ایمیل کنن تعدادی جواب رو ایمیل کردند در حد نوشتن دو تا عدد ولی یکیشون امروز برام ایمیلی فرستاد که هم سر ذوق اومدم دوباره بنویسم و هم خستگی این 9 ماه از تنم بیرون اومد.....