پارسال همین موقعا به صورت فشرده فیلمی رو دیدم که اولش اصلا جذبم نکرد بعد حسابی درگیر فیلم شدم تقریبا سه روزه کل قسمتاشو دیدم و تا پنج روز نمی تونستم یک کلمه درس بخونم ... از بس که حجم غم و درگیری فیلم بالا بود هم از نظر احساسی و هم سیاسی ... اون فیلم شهرزاد بود ... سری دومش رو هم دیدم اما سومو ندیدم تا اینکه امشب ده دقیقه از آخرین قسمت فیلمرو دیدم ...
سری اول فیلم بیشتر از هر چیز درگیر شخصی بودم به اسم دکتر فاطمی که چیزی در موردش نمی دونستم اما علاقه ی بازیگرا به ایشون تمام فکر و احساس منم در گیر کرده بود ... خیلی کوتاه در مورد دکتر فاطمی صحبت می شد اما انگار دکتر فاطمی قهرمان اصلی فیلمه جایی که گفتن اعدام شده تا چند روز غمگین بودم ... هنوز هم دکتر فاطمی رو نمی شناسم اما کسی که این حرف رو بعد از ترورش زده و به خاطرش تا آخرین قطره ی خونش ایستاده قطعا قابل احترام هست...
(برای جامعه و ملتی که میخواهد زنجیرهای گران بندگی و غلامی را پاره کند، اینطور رنجها و جان سپردنها و قربانی دادنها باید امری عادی و بسیار ساده تلقی شود. تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینهٔ هر جوان ایرانی برای همیشه زبانه بکشد این آرزو و آرمان بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهایی جامعه و نجات ملت خود از چنگال استعمار و فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد... )
عاشق اصلی این فیلم و تنها شخصیت واقعی فیلم همین اشخاصی بودن که به عشق جاودانه رسیدند ... تمام عشق هایی که در فیلم ترسیم می شد دورانی از کودکی و نوجوانی و بلوغ رو می گذروندند اما عاشق پخته ی فیلم کسی بود که در تمام فیلم سایه افکنده بود اما خیلی سخنی ازش نبود... شاید کودکانه ترین عشق فیلم قباد بود که تمام علاقه اش پر بود از خودخواهی نمیتونم انکار کنم که تا آخر فیلم و حتی لحظات آخر مرگ قباد غصه می خوردم چرا این عشق بالغ نشد اما شاید در قصه ی هزار و یکمین شب شهرزاد آرامش ابدی بعد از مرگ زمان پختگی این احساسات ماست ... :( اما ما کجای قصه ایم؟ مدام اینو از خودم میپرسم در کدوم نقطه از سیر عشق قرار گرفتم ... ای کاش اونقدر بالغ بشم که تمام وجودم پر بشه از عشق و وفاداری و فداکاری ... اونوقت حتی غم این عشق برام پر از آرامش و خدا می شه ...
- ۹۷/۰۳/۲۲